eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
359 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 | هدف آژانس از قطعنامه احتمالی چیست؟ 🍃🌹🍃 🔻 قطعاً اقدام احتمالی آژانس علیه کشورمان در راستای فشارهای مختلفی است که طرف آمریکایی برای عقب‌نشینی ایران در جنگ اراده‌ها و مذاکرات وین وارد می‌کند. 🔹 مجموعه‌ی این اقدامات علیه کشورمان در حوزه‌های مختلف ازجمله دزدیدن نفتکش ایرانی در سواحل یونان تا اقدامات تخریبی و عملیات ترور توسط صهیونیست‌ها، جنگ روانی و برجسته سازی اپوزیسیون ضعیف و بدون پشتوانه که با استفاده از رسانه‌های ضد انقلاب سعی در برجسته نمایی آن‌ها دارند، همه در راستای فشار سیاسی برای عقب بردن ایران است. 🔸قطعاً قطعنامه آژانس مسیری را که نمایش می‌دهد را در پی ندارد؛ زیرا ارجاع به شورای امنیت در نهایت با وتوی چین و روسیه مواجه خواهد شد. 🔺با وجود مکانیسم ماشه نیازی به طی کردن چنین مسیری نیست، اگر طرف غربی از مکانیسم ماشه صحبت نمی‌کند و بر قطعنامه آژانس تاکید دارد، دلیلش این است که به دنبال اقدامات عملی نیست و نیاز دارد که مذاکرات وین را همچنان زنده نگه دارد تا شانس توافق به وجود آید. ✍ مصطفی خوش چشم | | http://eitaa.com/mahdavieat
۲ 🌸🍃گفتم هرفکری میخواد بکنه برام مهم نیست پسره ی بی لیاقت فکر کرده کیه که خودشو برای ما میگیره...همون بهتر بره خواستگاری دختری مثل دختر مش قربون..این حرفها رو میزدم ولی دلم آشوب بود..عصر که از مدرسه برگشتم متوجه نگرانی و اضطراب مادرم شدم.. هنوز آقام نیومده بود،اقام تو بازار حجره ظروف مسی داشت و یکی از بزرگان بازار محسوب میشد...گفتم مامان چیه چرااینقدر پریشونی؟ گفت مادر من باید یه چیزی بهت بگم ولی قول بده عصبانی نشی،به هرحال هردختری توی زندگیش ممکنه هرنوع خواستگاری داشته باشه،گفتم:مامان میگی چی شده یا نه؟ گفت:خانواده حاج علی رو میشناسی؟همونی که پسرهاش خیلی مذهبی هستند آ؟؟؟ گفتم آره،چی شده؟ گفت:صبح مادرشون اومده بود و درباره پسرش جواد حرف میزد،من‌گفتم:آخه حاج خانم کجای دختر من به پسر شما میخوره ولی اون اصرار داشت حتما باهات در میون بذارم مادر عصبانی نشو،عصر به آقات میگم بره با آقاش صحبت کنه و تمومش کنه... اون لحظه احساس کردم دارم پرواز میکنم گفتم مامان این چه حرفیه میزنی؟شما چرا بجای من تصمیم میگیرین؟با تعجب گفت:یعنی چی؟میدونی چقدر بین خانواده ی ما با اونها تفاوته؟بعدشم تو قراره درستو بخونی بری فرنگ پیش خاله ت،قرار نیست شوهر کنی اونم با مردی مثل جواد... گفتم اتفاقا من خیلیم راضی هستم خودم برای زندگیم تصمیم میگیرم،رفتم داخل اتاقم که لباسمو عوض کنم..شب که اقام اومد مادرم باهاش در میون گذاشت،اقام گفت خانواده خوبی هستن،نظر منم‌نظر راضیه است مادرم که زیاد به مذاقش خوش نیومده بود گفت نمیدونستم پدردختری اینقدر عجله ی اومدن خواستگار داشتین وگرنه میدادمت پسر غلومعلی پاسبون که سال پیش اومدن خواستگاریت...ریز ریزمیخندیدم... پنجشبه قرار خواستگاریم گذاشته شد و من از خوشحالی داشتم بال. درمیاوردم ذوق اولین نگاه جواد رو به خودم داشتم،وقتی به این فکر میکردم که پسر هییتی و مذهبی محلمون عاشق من بوده قند توی دلم آب میشد.. سرخوش و شاد بودم و این خبر رو فورا به راحله رسوندم،راحله باورش نمیشد ،کلی برام آرزوی خوشبختی کرد و همپای من خوشحال بود..شب خواستگاری جواد و پدرومادر و عموش اومده بودند خونمون...از لای در جواد رو میدیدم و بیشتر عاشقش میشدم،جواد پسری بسیار محجوب و سربه زیر بود...حاج علی پدر جواد از پدرم اجازه گرفت که ما چند کلامی توی حیاط باهم صحبت کنیم...از استرس دست و پاهام میلرزید مامانم اومد کمکم...و سعی کرد بهم قوت قلب بده...من زودتر از جواد رفتم داخل حیاط و اون پشت سرم میومد...سرمو پایین انداخته بودم پ با گوشه ی شالم بازی میکردم.. جوادصداشو صاف کرد و گفت: خلایق هرچی لایق،من امشب اومدم که بشم لایق دختری که خیلی وقته دلمو برده....واااای اصلا فکر نمیکردم جواد بخواد اینجوری حرف خودمو به روم بیاره،دوست داشتم اون لحظه غرق حوض حیاط بشم... جواد که حالمو فهمید به لبخندی بسنده کرد و گفت:همونطور که میدونید من پسری با اعتقادات خاص خودم هستم،توی زندگی هیچوقت دوست نداشتم اعتقاداتم رو‌به کسی تحمیل کنم،من اگر اومدم خواستگاری شما هرجوری که هستین شما رو پذیرفتم،انشاالله در آینده با هم به کمال میرسیم...من فقط یک صحبتی دارم که لازم میبینم امشب گفته بشه.. من آرزوی جبهه رفتن دارم و از شما انتظار دارم انشاالله در آینده مانع این امر نشین... سرمو بالا آوردم و گفتم یعنی چی؟مگه شما از جونتون سیر شدین؟؟نمیبینید هرروز یک مادر یا یه همسر تو محله داره داغدار میشه؟؟؟ نگاهی بهم انداخت و گفت اگر امثال من نریم جبهه کی میخواد از وطن و ناموسمون دفاع کنه؟؟؟ ادامه دارد http://eitaa.com/mahdavieat
🔴وزیر راه: راننده قطار مقصر بوده است 🔹علت اصلی حادثه قطار مشهد - یزد بیش‌تر از ناحیه راننده قطار بوده اما برای گزارش کامل باید بررسی دقیقی صورت بگیرد. 🔹در وهله نخست بیل مکانیکی به لوکوموتیو و سپس به واگن‌های بعدی برخورد می‌کند. شیشه‌های جلو لوکوموتیو در برخورد با بیل شکسته می‌شود که لوکومتیو‌ران اقدام به کشیدن ترمز می‌نماید که باعث وقوع این حادثه شده است http://eitaa.com/mahdavieat
🔴دستور بازداشت ۶ نفر درپی واژگونی قطار 🔹رئیس دادگستری خراسان جنوبی: دستور بازداشت ۶ نفر که در حادثه واژگونی قطار دخیل بوده‌اند، صادر شده است. 🔹پرداخت خسارت به اولیای دم و مصدومان در اسرع وقت و بدون رسیدگی قضایی انجام می‌شود http://eitaa.com/mahdavieat
❣ 🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يا غَوْثَ الْمُسْتَغيثينَ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی. 🌱بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده! 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱سلام عزیزجان خواهش ممنونم از،تعریفتون با حمایت ڪردن شما خوبان😊🌹 ۲سلام عزیزجان چشم حتما 😊🌹
۳ 🌸🍃 اونشب بخاطر حرفی که زده بودم خجالت کشیدم و به جواد حق دادم از طرفی فکر کردن به روزی که جواد بخواد از پیشم بره دیوونم میکرد..ولی سعی کردم بهش فکر نکنم...خلاصه اینکه اونشب گذشت من جواد رو تنها یکبار اونهم شب خواستگاری دیده بودم...و یکبار هم برای خرید وسایل عقدی ...قرار عقد و عروسی گذاشته شد...قرار شد مراسم رو بعد از امتحانات من برگزار کنیم...دقیقا یادمه روز عقدمون بود که حلیمه خانم راحله رو برای حامد برادر جواد خواستگاری کرد...وقتی فهمیدم با راحله اینقدر خندیدیدم که صدای خنده هامون تا بیرون از اتاق هم رفته بود.. کی فکرشو میکرد دست تقدیر ما رو جاری هم‌کنه اونهم برای پسرهای حلیمه خانم... عقد راحله و حامد هم یکماه بعد از عقد ما برگزار شد... خطبه ی عقد که خونده شد جواد برای اولین بار دستمو گرفت و‌گفت قول میدم تا جایی که خدا یاریم کنه خوشبختت کنم راضیه... وای اون لحظه از خجالت قرمز شده بودم،بهترین لحظه ی‌ عمرم بود کاش زمان اون لحظه متوقف میشد و دستم برای همیشه توی دستهای جواد میموند... زندگی مشترک ما تو خونه حلیمه خانم شروع شد و من هرروز بیشتر عاشق مردونگی و متانت جواد میشدم،توی خونه داری جوری بهم کمک میکرد که گاهی با خنده بهش میگفتم شما باید دختر میشدی...کم کم با رفتارش کاری کرد که دختر قرتی محله شد باحجابترین دختر محله،جواد هیچوقت منو زور نکرد فقط راه و رسم درست رو نشونم داد...و من با میل و اشتیاق قلبیم چادر رو‌پذیرفتم...سه ماه از ازدواجمون گذشته بود که متوجه شدم باردارم...جواد وقتی خبر بارداریمو شنید سجده شکر به جاآورد و انشگتر عقیقی همون روز از بازار برام خرید و خودش انگشتم انداخت،بعد از اون حتی یکبارم بیرون نیاوردم... http://eitaa.com/mahdavieat