eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
376 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃 🌷🕊 فصل اول ...( قسمت اول)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 خانم فاطمه خواهر بزرگ ترم بعدش من اشرف سادات بعدتر هم،دو پسر و چهار دختر هشت تا خواهر و برادریم. خانه مان قم، خیابان چهار مردان بود. خانه خودمان که نه مستاجر دایی مادرم بودیم. انتهای حیاط بزرگش به باغ کوچکی می رسید. شاخه های درخت های انار از باغ سرو می کشیدند به حیاطی که درست وسطش یک درخت توت جا خوش کرده بود ما بهشان می گفتیم انار بونه توت بونه از تنه قهوه ای زمخت و پهن برگ های زبر و شاخه های تو در تویش معلوم بود عمر زیادی کرده است آقا جان چند تا میخ سر کج زده بود روی تنه درخت و فصلش کا می رسید و توت ها ابدار می شدند پایش را می گذاشت روی میخ دستش را به گره های درخت بند می کرد و بالا می رفت ما چادر می گرفتیم زیر شاخه ها و آقا جان از آن بالا داد می زد بتکونیم حاضرید و ما طوری با هیجان جیغ می زدیم اره که ته گلویمان می سوخت آقا جان تا جایی که دستش می رسید شاخه ها را تکان می داد گاهی هم با یک چوب دستی می زد به شاخه هایی بالایی و توی گودی چادری که یک گوشه اش را من گرفته بودم یک گوشه اش را فاطمه به جز توت کلی برگ و چوب ریز و چند تایی هم جک و جانور می ریخت. با احتیاط چهار طرف چادر را جمع می کردیم عزیز خیلی سفارش می کرد که توت ها له نشن میوه نوبر فصلمان جور می شد. آن موقع ها که این طور نبود هر خانواده بتواند جعبه جعبه میوه بخرد زندگی به سختی می گذشت ولی با خوشی. خانه ما دو تا اتاق داشت. یک که بزرگ تر بود و جا دار در حکم مهمان خانه بود همیشه تمیز و مرتب از پله های کنار حیاط بالا می رفتی و به یک اتاق معمولی می رسیدی که با چند تا گلیم فرش شده بود ساده ساده حتی بدون پنجره فقط دو لنگه در چفتی داست که کنار هم قفل می شدند زیر ایوان جلوی اتاق هم یک حوض بزرگ بود که هر وقت نوبت‌مان می شد آب تویش می انداختند و پرش می کردند آن آب هم برای خوردن بود هم غذا درست کردن و هم شست و شو.یک گوشه حیاط هم اتاقکی گلی برای پخت و پز داشتیم بهش می گفتیم مطبخ مادرم باید با هیزم و چوب های ریز اجاق روشن می کرد تا غذا بپزد اغلب غذایی خیلی ساده و دم دستی که شکم سیر کن باشد و خرج زیادی نداشته باشد طرف دیگر حیاط اتاق کوچک ترین بود مثل اتاق مهمان خانه تنها فرقشان وجود یک دار قالی بود که من و فاطمه را سرگرم می کرد. .... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 🌷🕊 فصل اول ...( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 طرف دیگر حیاط اتاق کوچک‌تری بود مثل اتاق مهمان خانه تنها فرقشان وجود یک دار قالی بود که من و فاطمه را سرگرم می کرد با فاطمه صبح تا شب پشت دار می نشستیم و رج می زدیم کمک خرج خانواه بودیم دار برای خودمان نبود و مثل خیلی از مردم توان مالی ضعیفی داشتیم حتی قبل ترش خانه همسایه قالی می بافتیم و بابتش روزانه مزد می گرفتیم بعدها آقا جان با صاحب کار صحبت کرد و او آمد توی خانه خودمان یک دار نصب کرد نخ و نقشه و هر چیزی را که لازم بود می آورد و از آن به بعد در خانه خودمان قالی می بافتیم. قالی که تمام می شد مزد ما را می داد و قالی را می برد بعدش هم خیلی زود نقشه جدید را می فرستاد و قالی بعدی را سر می انداختیم. تقریبا ده‌ ساله بودم دستم تند بود ولی روی تخته قالی آرام نمی گرفتم‌نمی توانستم بی سر و صدا بشینم یک گوشه و سرم به کارم باشد با انگشت هایم قالی می بافتم و در فکر و خیالم آسمان و ریسمان را به هم. آقا جان و مادر می دانستند غافل بشوند آتش می سوزانم سرک می کشیدم تا سر در بیاورم چطوری می شود از درخت بالا رفت یا از دیوار بالا کشید جوری بود که هر دسته گلی به آب می رفت حتما یه جایش به من ربط داشت ولی کارم روی زمین‌ نمی ماند برای همین هم صدای کسی در نمی امد یک بار توی کوچه پشت در حیاط ماندم اول می خواستم در بزنم ولی چشمم خورد به دیوار و فکر کردم لازم نیست در را برایم باز کنند خودم از پسش بر می ایم نگاه انداختم و دنبال یک‌کلوخی سنگی چیزی گشتم که از دیوار صاف بیرون زده باشد دیده بودم آقا جان روی تنه درخت دنبال جای پا می گردد و مطمن که می شود دستش را به جایی محکم‌می‌کند‌و با یک نفس یا علی می گوید را خودش را می کشاند روی تنه درخت می خواستم ادایش را در بیاورم آن قدر طول دیوار را قدم زدم و بالا وپایینش را‌نگاه کردم که بالاخره چند جای پا پیدا کردم و خودم را از دیوار بالا کشیدن و پریدم توی حیاط نزدیک بود با صورت زمین بخورم که دست هایم را سریع رساندم به زمین. .... به کانال مهدویت بپیوندید👇 http://eitaa.com/mahdavieat 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹