✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
و گذشت و رسید غروب روز منسوب به تو حضرت عقیله(سلام الله علیها)..
روز مادرانگی هایت..
روز روانه کردن دو پاره تنت به معرکه ..
از تو فقط غروب ها باید نوشت..
غروب ها حال تو را بهتر میفهمند..
غروب و خون نشسته بر دل خورشید، همه همان حال توست..
دلت از جنس چه بود زینبم
که مادری کردی یک کاروان را..آنهم کاروانی از جنس داغ و غم..
آری دلت از جنس چه بود که داغ این همه جوان را صبر کرد و فرو خورد و دم نزد..
گلویت از جنس چه بود که بغض این همه تن رشیدِ بر صحرا افتاده را تحمل کرد تا طفلانشان غمباری صورت حضرت "عمه" را نبینند..
آن پاها..
آن پاهای دوانت بین خیمه ها ، از جنس چه بود که نگذاشتی خستگی را حس کند که مبادا خم شود و به زانو بنشیند..
پناه کودکان حیران آن عصر تلخ..
آغوش بی کسی های کودکان در فرار..
ستون آن کاروان شکسته و غمبار..
ای که به قربان مادرانگی هایت شَوَم،
ای که دو جوان رعنایت را رشد دادی و تقدیم رکاب امامت کردی تا مدافع جانش شوند،
در آن چند ساعت خونین ، در آن غروب سخت که نور سرخ خورشید بر پیکر بی جان آن یگانه ها افتاد،
بعد آن همه داغ بر دل نشسته،
چگونه شروع کردی بار دیگر استوار بودن را..
آری تو از تبار فاطمه ای..
خون علی و فاطمه در رگانت میجوشد..
تو
بر دامن علی یتیم داری را آموختی..
تو
بر دامن فاطمه ماموم بودن را از بر شدی..
تو..
در کنار علی و فاطمه صبر و دم نزدن را آموختی..
آری
تو تربیت یافته ی خوبان عالمی ، بانوی صبرم..
تو مظهر حیا و وقار..
تو مظهر صبر و اقتداری حضرت بانو..
و مثل مادرت چکیده ی تمام نورهایی..
زینبم..اصلا مگر یک نفر در یک صبح تا عصر چند بار شهید میشود؟
که میدانم تو بر کنار بدن نیمه جان هر که میدویدی ،تا برسانی خودت را، اول خودت شهید میشدی و جان میدادی..
و جان برلب سعی بر تسکین برادر داشتی..
زینبم..چشمان اشکبار و خسته ات ، چقدر بزرگ و آسمانی اند که این چُنین زیبایی میبینند همه ی صحرا را..
حضرت بانو..
از همین نور چشمانت بر جان ما بتاب..
بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم..
همین کوچولوهایی که وقت سینه زنی خود را میرسانند و بی آهنگ و با آهنگ بر سینه خود میکوبند..
بحق آن دست های کوچولوشان..
به حق آن دلهای زلال و بی آلایششان..نگاهشان کن بانو..
صبر و حیا و وقار و مهربانی بیاموزشان..
و
بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم..
♡🖤♡
#محرم
#روز_چهارم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
.
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
روضه ی امروز از قتلگاه شروع میشود..
روضه ی امروز ، روضه ی گودال است..
روضه ی "هل من ناصر ینصرنی" ست..
روضه ی آن دم که دستان پسر حسن علیه السلام در دستان عمه قفل شده بود..
روضه ی بی قراری های عبدالله در آغوش زینب سلام الله علیها..
ای به فدای بی قراری هایت یابن الحسن..
ای به فدای دل مهربان و پرآشوبت یابن الکریم..
فدای آن چشمانی که عمه میگرفت تا نبینی و آرام کند دلت را..
چه شد که طاقت نیاوردی این پا و آن پا کردن را
و دویدی به دفاع از عمو..بی زره..بی سپر..
کریمی در خون شماست..کریم که هیچگاه به خود فکر نمیکند..
آن همه مهر و شعور را در آن سنین کم چگونه در خود رشد دادی؟
آن ظرفیت عظیم و مسئولیت حفظ جان امامت را چطور در خود پرورش دادی؟
این کودکان کوچک و فرشته های شفاف را بر این نیت به عزاداری هایتان می آورم که همین ظرفیت ها در جانشان ایجاد شود و امام دوستی را از مثل شما بیاموزند..
یابن الکریم بر این فرشته ها نظر کن و دست بر سرشان بکش تا وسعت و دریا بودن را بیاموزند از شما..
و نگاهمان کن تا وسیله ای باشیم برای هم رکاب شما کردنشان..
♡🖤♡
#محرم
#روز_پنجم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.
✍دلنوشته های عاشورایی
》﷽《
و شام هفتم آمد و من در بُهت سرازیری تمام شدن دهه ات..
..و غم عظیمی در قلبم فشرده شده..
بغض سنگینی که در گلویم چِپانده شده..دلی که "ای کاش" ها دیوانه اش کرده..
من مانده ام و فقط سه روز تا عاشورایَت حسینم..
و اضطراب بهره بردن در این چند روز امانم را بریده..
آری..من یک مادرم..
فرق دارم کمی..
فرق ام آن گاه هایی معلوم میشود که چراغ هارا خاموش میشود تا شروع شود عزاداری ، اما من با بیقراری کودکی ترسان از تاریکی ، باید بروم..
باید بروم آن دورها..تا ترس تاریکی نبیندکودکم..
همان جا که کور سوی نوری از اتاقکی بیرون زده ، بنشینم و نه مثل بقیه ، بشنوم روضه ات را..
فرقم آن گاه هایی معلوم میشود که به اوج رسیده دلها و روانه شده همه سمت تو اما من باید دست بکشم وبه امرش بیرونش ببرم..
فرق ام آن گاه هایی ست که همه نشسته اند و دلشان را دست مداح داده اند و گریان و بی قرار از غمت ، بر سر و سینه میکوبند اما من در کنجی خارج از مجلس ، با کودکم در حال بازی ام..
و چقدر سخت است جمع یک عالم بغض و اشک حلقه شده در چشم و لبخند مادرانه به کودکی که ملتمسانه خواهش دارد که گریه مادرش را نبیند..
فرق ام شاید آن لحظه هایی ست که آشوبم میکند صدای آتش گرفتن عزادارانت اما نمیتوانم همراهشان داد بزنم و آتش بگیرم..
یا شاید آن شبهایی که خسته از هیئت ها برمیگردم و
با امید خواباندن و روضه شنیدن تک نفره ی شبانه ام کنارشان بیهوش می شوم و به خواب میروم..
آری..
شام هفتم آمده و من در بُهت سرازیری تمام شدن دهه ات..
..و غم عظیمی که در قلبم فشرده شده..
بغض سنگینی که در گلویم چِپانده شده.. و دلی که "ای کاش" ها دیوانه اش کرده..
من مانده ام و فقط سه روز تا عاشورایَت حسین..
و اضطراب بهره بردن در این چند روز ..
حضرت "مادر"..
مادر داغدار کربلا..
به حق داغ بر دل نشسته ات ،
به حق آن سرباز شش ماهه که به دفاع از امام فرستادی..
به حق آن گلوی بریده ..
به حق آن لبان به هم چسبیده..
به حق آن تلذی های پایانی..
توان مادری ام ده..
غم سنگین دلم در عزایت را ببین و توفیقم ده در راه شما و مسیر حق تان ،کودکانم را پرورش دهم تا مثل شما در رکاب امام عصر سربازی کنند💚
♡🖤♡
#محرم
#روز_هفتم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️زهرا صدوقی(ریحانه)
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
.