السلام علیک یا صدیقه الطاهره🏴
___🥀__________
🏴مراسم عزاداری ایام فاطمیه🏴
با مدیحه سرایی
خواهران
🏴___________________🏴
زمان،
از شنبه ۱۰ آذر ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶ عصر به مدت ۵ روز
مکان،
📌شهرک مدنی فاز ۲ مسجد سیدالشهداءعلیه السلام
پایان مأموریت خادمی شهادت است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣6⃣
💥 وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچهها با خوشحالی میآمدند لباسهایشان را به ما نشان میدادند. با اسباببازیهایشان بازی میکردند. بعد از ناهار هم آنقدر که خسته شده بودند، همانطور که اسباببازیها دستشان بود و لباسها بالای سرشان، خوابشان برد.
💥 فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر میکردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بیحوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم.
آبگوشتم را بار گذاشتم. بچهها را بردم و شستم. حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینتها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود.
💥 برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در میخندید و میآمد. بچهها دورهاش کردند و ریختند روی سر و کولش.
توی هال که رسید، نشست، بچهها را بغل کرد و بوسید و گفت: « بهبه قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداختهای. »
خندیدم و گفتم: « آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری. »
بلند شد و گفت: « اینقدر خوبی که امام رضا (ع) میطلبدت دیگر. »
با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: « میخواهیم برویم مشهد؟! »
💥 همانطور که بچهها را ناز و نوازش میکرد، گفت: « میخواهید بروید مشهد؟! »
آمدم توی هال و گفتم: « تو را به خدا! اذیت نکن. راستش را بگو. »
سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: « امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشتهاند. رفتن تهوتوی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم. »
گفتم: « پس تو چی؟! »
موهای سمیه را بوسید و گفت: « نه دیفگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانمهاست. باباها باید بمانند خانه. »
گفتم: « نمیروم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچهها بروم. »
💥 سمیه را زمین گذاشت و گفت: « اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنهام. اسمت را نوشتهام، باید بروی. برای روحیهات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه میدارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم. »
گفتم: « شینا که نمیتواند بیاید. خودت که میدانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان میآید. آنوقت این همه راه! نه، شینا نه. »
گفت: « پس میگویم مادرم باهات بیاید. اینطوری دستتنها هم نیستی. »
گفتم: « ولی چه خوب میشد خودت میآمدی. »
گفت: « زیارت، سعادت و لیاقت میخواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن. »
گفتم: « شانس ما را میبینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم. »
یکدفعه از خنده ریسه رفت. گفت: « راست میگوییها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من. »
💥 همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوسها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشینها آماده شوند.
💥 خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: « خانم محمدی را جلوی در میخواهند. »
سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پلهها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: « چی شده؟! »
گفت: « اول مژدگانی بده. »
خندیدم و گفتم: « باشد. برایت سوغات میآورم. »
آمد جلوتر و آهسته گفت: « این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش. » و همانطور که به شکمم نگاه میکرد، گفت: « اصلاً چهطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدمخیر. »
💥 میدانست که از اسمم خوشم نمیآید. به همین خاطر بعضی وقتها سربهسرم میگذاشت. گفتم: « اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟! »
گفت: « اِسممان برای ماشین درآمده. »
خوشحال شدم. گفتم: « مبارک باشد. انشاءاللّه دفعهی دیگر با ماشین خودمان میرویم مشهد. »
دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « الهی آمین. خدا خودش میداند چقدر دلم زیارت میخواهد. »
💥 وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: « چه خوب، صمد راست میگوید این بچه چقدر خوشقدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومیاش هم خیر باشد. »
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه میکردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: « خانم محمدی را جلوی در کار دارند. »
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومیاش هم به خیر شد؟! »
خندید و گفت: « نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوسها آماده میشوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم. »
خندیدم و گفتم: « مرد! خجالت بکش. مگرتو کار نداری؟! »
گفت: « مرخصی ساعتی میگیرم. »
گفتم: « بچهها چی؟! مامانت را اذیت میکنند. بندهی خدا حوصله ندارد. »
🔰ادامه دارد...🔰
🥀عـــٰالَم تَمـٰام غَرقِ تَمَنـــّــــٰای فـٰاطِمِہ ست........
🥀اَصـلاً دَلیلِ خَلق، تَمـٰاشـٰایِ فـٰاطِمِہ ست.......
🖤شما به مجلس عزاداری شهادت حضرت مـ🕊ـادر دعوت شده اید:
🏴اقامه عزا در سالروز شهادت حضرت صدیقه مرضیه (س) 🥀
🕯بهکلام: حجت الاسلام امین عباسی
🕯بانوای: کربلایی مجتبی محمودی
💠همراه با قرائت حدیث کساء و اطعام تبرکی
زمــ🕰ــان: چهارشنبه ۱۴ آذرماه، ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶:۳۰
مـــ🕌ــکان: شهرک مدنی فاز دو سه راه پناهی مسجد سیدالشهداءعلیه السلام
🥀
پایان مأموریت خادمی شهادت است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/mahdihelper
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️روزمان را 📖 #با_قرآن_شروع_کنیم
❤️امروز هم نعمت خداست🍃
🍃 قـــدرش را بـــدانــیـــم ❤️
💌 صفحه امروز: ۱۲۲و۱۲۳
💌 سوره : مائده
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
╭═━⊰🍃🌸🍃
📚 #تفسیر_سوره_بقره
┄┅══❣️✿﴾﷽﴿✿❣️══┅┄
✍ قسمت دویست و چهاردهم
🍃داستان امامت اوج افتخار ابراهيم (ع)🍃
♦️فرق نبوت و امامت و رسالت:بهطوری كه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفی كه در احاديث وارد شده بر میآيد كسانی كه از طرف خدا ماموريت داشتند دارای مقامات مختلفی بودند:
۱_مقام نبوت_ يعنی دريافت وحی از خداوند، بنا بر اين" نبی" كسی است كه وحی بر او نازل میشود و آنچه را بوسيله وحی دريافت میدارد چنان كه مردم از او بخواهند در اختيار آنها میگذارد.
🔶۲_مقام رسالت_ يعنی مقام ابلاغ وحی و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهی بخشيدن، بنا بر اين رسول كسی است كه موظف است در حوزه ماموريت خود به تلاش و كوشش بر خيزد و از هر وسيلهای برای دعوت مردم به سوی خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كند، و برای يك انقلاب فرهنگی و فكری و عقيدتی تلاش نمايد.
♦️۳_مقام امامت_يعنی رهبری و پيشوايی خلق، در واقع امام كسی است كه با تشكيل يك حكومت الهی و بدست آوردن قدرتهای لازم، سعی میكند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسما تشكيل حكومت دهد تا آنجا كه در توان دارد در اجرای احكام میكوشد.
📚 تفسیر نمونه
╭═━⊰🍃🌸🍃
🌿🌺سلام مولای من، مهدی جان🌺🌿
بحریستبحرِعشقکههیچشکنارهنیست
آنجاجزآنڪہجانبسپارند،چارهنیست..
هرگہکہدلبهعشقدهے،خوشدمےبُوَد
درکارِخیر،حاجتِهیچاستخارهنیست
حافظشیرازے
🏝جوابِ سلام،
واجب است!
پس بیایید...
هر روز صبح...
به او سلام کنیم!
السَّلامُعَلَيْكَ
أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ
وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ
والْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ
وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ🏝 🌸🌺🌼🌺
🌱.برقآمت دلربای مهدی صلوات.🌱
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💚💫
📎 #امام_زمان
📎 #ظهور
⏰ روزی که ۱۴۴۰ دقیقه است...
📖 و ما نتوانیم ۱۰ دقیقه #قرآن بخوانیم؛
♻️ یعنی محرومیت، یعنی بی توفیقی، یعنی تاریکی، یعنی تنهایی و ویرانی واقعی در زندگی !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔حرف بزنید با حضرت...
#نائب_امامزمان 🌹
🍃أللَّھُمَ عـجِّــلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🍃
🍂تا کی به پس پرده نهان چهره ماهت
عمری ست که من منتظرم بر سر راهت...
🍂کی واهمه دارد ز مکافات قیامت
آن کس که بود در صف محشر به پناهت...
🍂آگه ز دل سوخته ی منتظر هستی
خواهد که شود در دو جهان جزو سپاهت...
#سلام_مولای_غریبم
#امام_زمان♥
♻️ امروز سه شنبه
۱۳ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی
۱ جمادی الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
ذکر مخصوص روز سه شنبه :
«یا ارحَمَ الراحِمین» ۱۰۰ مرتبه
🌷 #دختر_شینا – قسمت2⃣6⃣
گفت: « میرویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمیگردیم. »
گفتم: « باشد. تو برو مرخصیات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم. »
💥 دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمامشدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: « خانمها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید. »
سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلیها نمیدانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی میکردند و میخواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: « قدم! مرخصیام را گرفتم، اما حیف نشد. »
💥 دلم برایش سوخت. گفتم: « عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا میپزم، میآییم باباطاهر. »
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: « قدم! کاش میشد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری. »
گفتم: « حالا مرا درک میکنی؟! ببین چقدر سخت است. »
💥 خانمها آرامآرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچهها گریه میکردند و میخواستند با ما بیایند.
اولین باری بود که آنها را تنها میگذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری میکردم گریه نکنم، نمیشد. سرم را برگرداندم تا بچهها گریهام را نبینند.
💥 کمی بعد دیدم صمد و بچهها آنطرفتر، روی پلهها ایستادهاند و برایم دست تکان میدهند. تندتند اشکهایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچهها را گرفته و دنبال اتوبوس میدود.
💥 همانطور که صمد میگفت، شد. زیارت حالم را از اینرو به آنرو کرد. از صبح میرفتیم مینشستیم توی حرم. نماز قضا میخواندیم و به دعا و زیارت مشغول میشدیم. گاهی که از حرم بیرون میآمدیم تا برویم هتل، نیمههای راه پشیمان میشدیم. نمیتوانستیم دل بکنیم. دوباره برمیگشتیم حرم.
💥 یک روز همانطور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یکدفعه متوجه جمعیتی شدم که لاالهالااللّه گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرامآرام روی دستهای جمعیت جلو میآمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت میکردند. وقتی پرسوجو کردم، متوجه شدم اینها شهدای مشهد هستند که قرار است امروز تشییع شوند.
💥 نمیدانم چهطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشمهایم جمع شد. بچهها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوتها. همهاش قیافهی صمد جلوی چشمم میآمد، اما هر کاری میکردم، نمیتوانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: « خدایا آدمم کن. » دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن.
از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد.
💥 همانجا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یکدفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمیاش میدیدم. دستهایم را به ضریح قفل کردم و همانطور که اشک میریختم، گفتم: « یا امام رضا(ع)، خودت میدانی در دلم چه میگذرد. زندگیام را به تو میسپارم. خودت هر چه صلاح میدانی، جلوی پایم بگذار. »
💥 هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یکدفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصهای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانمها بدجوری فشار میآوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچهها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
💥 رفتیم بازار رضا. همینطور یکدفعهای تصمیم گرفتیم همهی خریدهایمان را بکنیم و سوغاتها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت میکرد؛ اما هر چه میخواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
💥 روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم. داشتیم ناهار میخوردیم که یکی از خانمهایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت:« خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان. »
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچهها. پرسیدم: « چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! »
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده، شروع کرد به معذرتخواهی.
💥 واقعاً شوکه شده بودم. به پِتپِت افتادم و پرسیدم: « مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچهها آمده؟! نکند شوهرم... »
زن دستم را گرفت و گفت: « نه خانم محمدی! طوری نشده. اتفاقاً حاجآقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. »
💥 زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
🔰ادامه دارد...🔰
🥀مراسم عزاداری وسوگواری
شهادت حضرت زهرا سلام الله
🎙سخنران:
حجتالاسلام دکتر فلاحی
حجتالاسلام دکتر رضا بهرامی
حجتالاسلام سیاوشی
🎤مداحان:
کربلاییمجتبی محمودی
کربلایی رضا عزیزی
کربلایی علی احمدی
🗓زمان:
از سه شنبه ۱۳ آذر ماه به مدت سه شب همزمان با اقامه نماز مغرب و عشاء
📌مکان:
کوی مدنی فاز دو سه راه پناهی مسجد سیدالشهداءعلیه السلام
پایان مأموریت خادمی شهادت است 🖤
🏴الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🥀عـــٰالَم تَمـٰام غَرقِ تَمَنـــّــــٰای فـٰاطِمِہ ست........
🥀اَصـلاً دَلیلِ خَلق، تَمـٰاشـٰایِ فـٰاطِمِہ ست.......
🖤شما به مجلس عزاداری شهادت حضرت مـ🕊ـادر دعوت شده اید:
🏴اقامه عزا در سالروز شهادت حضرت صدیقه مرضیه (س) 🥀
🕯بهکلام: حجت الاسلام امین عباسی
🕯بانوای: کربلایی مجتبی محمودی
💠همراه با قرائت حدیث کساء و اطعام تبرکی
زمــ🕰ــان: چهارشنبه ۱۴ آذرماه، ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶:۳۰
مـــ🕌ــکان: شهرک مدنی فاز دو سه راه پناهی مسجد سیدالشهداءعلیه السلام
🥀
پایان مأموریت خادمی شهادت است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/mahdihelper
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸راه محافظت از فرزندانمان در این دوران که شیطان از همه طرف حملهور شده،
چیست؟
🎥 حجتالاسلام #مسعود_عالی
#روضه_خانگی
#فاطمیه
🥀عـــٰالَم تَمـٰام غَرقِ تَمَنـــّــــٰای فـٰاطِمِہ ست........
🥀اَصـلاً دَلیلِ خَلق، تَمـٰاشـٰایِ فـٰاطِمِہ ست.......
🖤شما به مجلس عزاداری شهادت حضرت مـ🕊ـادر دعوت شده اید:
🏴اقامه عزا در سالروز شهادت حضرت صدیقه مرضیه (س) 🥀
🕯بهکلام: حجت الاسلام امین عباسی
🕯بانوای: کربلایی مجتبی محمودی
💠همراه با قرائت حدیث کساء و اطعام تبرکی
زمــ🕰ــان: چهارشنبه ۱۴ آذرماه، ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶:۳۰
مـــ🕌ــکان: شهرک مدنی فاز دو سه راه پناهی مسجد سیدالشهداءعلیه السلام
🥀
پایان مأموریت خادمی شهادت است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/mahdihelper
👆👆👆
#ندبه_کجابریم؟
لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ ؟
#کاش میدانستم!
#اکنون_کجا_اقامت_داری؟
🔷 هفتمین
#اجتماع_قلوب
السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه
قرائت دعای پرفیض ندبه
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
با کلام : 🎙
حجتالاسلام اسدبیگی
با نوای : 🎤
حجت الاسلام امزاجردی
حاج مهدی قاسمی
زمان : ⏰
جمعه ۱۶ آذر ماه ساعت ۷:۱۵صبح
📌 مکان :
مسجد انصار المهدی زمین شهری
🍜 صبحانه همه عزیران مهمان سفره امام زمان (عج) در مسجد انصار المهدی زمین شهری شهرک مدنی خواهیم بود
غبار قدوم منتظران توتیای دیدگانمان باد
• ------• 💠 🔆 💠 •------•
اجتماع قلوب
یکی از شرایط ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است .
💚 رسانه حضرت باشیم
🌹سرویس رفت برگشت برای تمامی گروه ها مهدوی ومساجد محیا میباشد 🌹
🌹برنانه به صورت زنده از شبکه استانی پوشش داده خواهد شد 🌹
🌹گروهای مهدوی و مساجد جهت هماهنگی برای حضور وسرویس رفت برگشت با شماره
۰۹۱۸۹۱۲۱۰۷۰ تماس حاصل فرمایید 🌹
👈جهت کمک به برگزاری دعای ندبه وپذیرای از عاشقان امام زمان ونذر سلامتی فرج آقا جان کمک های خودتون به این شماره کارت واریز نمائید ۶۰۶۳۷۳۱۱۷۳۷۶۳۱۳۸ خادم المهدی مجتبی محمودی پس از واریز به شماره بالا اطلاع داده شود
✅ با همکاری :
شورای فرهنگی شهرک مدنی خضر اندیشه زمین شهری وگلستان ،و حوزه های مقاومت ، شهرداری آستان مقدس شازده حسین عليهالسلام ،مسجد انصار المهدی زمین شهری شهرک مدنی ، طلیعه عطر مشکات
هدایت شده از دانشگاه علوم پزشکی همدان
🛑آغاز واکسیناسیون روتاویروس در استان همدان همزمان با سراسر کشور
🔺️دکتر بهروز کارخانه ای سرپرست دانشگاه در آیین افتتاح واکسیناسیون روتاویروس در همدان: ۲۵ درصد کل مرگهای کودکان زیر ۵ سال در دنیا به سادگی با واکسیناسیون قابل پیشگیری است که به دلیل محروم ماندن کودکان از واکسیناسیون در کشورهای فقیر رخ می دهد.
🔺️واکسیناسیون موثرترین مداخله بهداشتی شناخته شده برای ارتقای سلامت کودکان در طی ۵۰ سال گذشته بوده که از ۱۵۴ میلیون مرگ کودکان در دنیا جلوگیری کرده است.
🔺️براساس برآورد وزارت بهداشت میزان مرگ کودکان زیر ۵ سال کشور در سال ۱۳۵۷، برابر با ۱۵۴ در هزار تولد زنده بوده که در سال ۱۴۰۲ به حدود ۱۴ در هزار تولد زنده کاهش یافته است ۴۰ این کاهش به واسطه واکسیناسیون بوده است.
🔺️در حال حاضر پوشش واکسیناسیون در شهرهای تابعه دانشگاه علوم پزشکی همدان ۹۹/۱ درصد میباشد که از میانگین کشوری بالاتر است.
🔺️با ورود واکسن روتاویروس به برنامه کشوری ایمنسازی تعداد واکسنهای روتین اطفال به ۹ واکسن رسیده است.
🔺️این واکسن به منظور پیشگیری از بروز بیماریهای اسهالی در بین نوزادان بوده و جهت شیرخواران ۲ماهه ،۴ماهه و ۶ ماهه تزریق می گردد.
🔺️دانشگاه علوم پزشکی همدان در برنامه زنجیره سرد کشوری، قطب غرب کشور محسوب میشود که وظیفه تامین و تحویل واکسن دانشگاه های کرمانشاه لرستان ،کردستان ایلام و اسدآباد را برعهده دارد.
🔸روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی همدان
📲 ایتا ، تلگرام ، اینستاگرام ، آپارات ، سایت
هدایت شده از دانشگاه علوم پزشکی همدان
🔹سرپرست دانشگاه علومپزشکی همدان:
🛑نان کامل باید به سبد غذایی خانوار راه یابد
🔺سرپرست دانشگاه علومپزشکی همدان، نان کامل را از جمله مولفههای مهم در تغذیه و سلامت مردم برشمرد و گفت: نان کامل باید به سبد غذایی خانوار راه یابد.
🖇لینک خبر :
https://webda.umsha.ac.ir/ZjkY
🔹روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی همدان
📲 ایتا ، تلگرام ، اینستاگرام ، آپارات ، سایت