eitaa logo
گروه مهدی یاوران کوی مدنی مسجد سیدالشهدا علیه السلام
524 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
5.9هزار ویدیو
94 فایل
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد دوباره یار سفر کرده از سفر برسد؟ هرگونه کپی برداری از کانال با ذکر صلوات برای فرج کاملا ازاد میباشد در انتشار مطالب مهدوی کانال بدون ذکر نام کانال کوتاهی نکنید هدف ترویج فرهنگ مهدویت میباشد مسئول رسانه روابط عمومی @im_mahurawi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏰ روزی که ۱۴۴۰ دقیقه است... 📖 و ما نتوانیم ۱۰ دقیقه بخوانیم؛ ♻️ یعنی محرومیت، یعنی بی توفیقی، یعنی تاریکی، یعنی تنهایی و ویرانی واقعی در زندگی !
‌یا رَب ، مقدر نما در این ایام ؛ یک جرعه از اخلاص و آن حالِ شهید را 💔
🍂تا کی به پس پرده نهان چهره ماهت عمری ست که من منتظرم بر سر راهت... 🍂کی واهمه دارد ز مکافات قیامت آن کس که بود در صف محشر به پناهت... 🍂آگه ز دل سوخته ی منتظر هستی خواهد که شود در دو جهان جزو سپاهت... ♥ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♻️ امروز سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی ۱ جمادی الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ذکر مخصوص روز سه شنبه : «یا ارحَمَ الراحِمین» ۱۰۰ مرتبه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ 🌷 – قسمت2⃣6⃣ گفت: « می‌رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی‌گردیم. » گفتم: « باشد. تو برو مرخصی‌ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم. » 💥 دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام‌شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: « خانم‌ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید. » سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی‌ها نمی‌دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می‌کردند و می‌خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: « قدم! مرخصی‌ام را گرفتم، اما حیف نشد. » 💥 دلم برایش سوخت. گفتم: « عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می‌پزم، می‌آییم باباطاهر. » صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: « قدم! کاش می‌شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری. » گفتم: « حالا مرا درک می‌کنی؟! ببین چقدر سخت است. » 💥 خانم‌ها آرام‌آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه‌ها گریه می‌کردند و می‌خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن‌ها را تنها می‌گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می‌کردم گریه نکنم، نمی‌شد. سرم را برگرداندم تا بچه‌ها گریه‌ام را نبینند. 💥 کمی بعد دیدم صمد و بچه‌ها آن‌طرف‌تر، روی پله‌ها ایستاده‌اند و برایم دست تکان می‌دهند. تندتند اشک‌هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه‌ها را گرفته و دنبال اتوبوس می‌دود. 💥 همان‌طور که صمد می‌گفت، شد. زیارت حالم را از این‌رو به آن‌رو کرد. از صبح می‌رفتیم می‌نشستیم توی حرم. نماز قضا می‌خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می‌شدیم. گاهی که از حرم بیرون می‌آمدیم تا برویم هتل، نیمه‌های راه پشیمان می‌شدیم. نمی‌توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی‌گشتیم حرم. 💥 یک روز همان‌طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک‌‌دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله‌الااللّه گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام‌آرام روی دست‌های جمعیت جلو می‌آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می‌کردند. وقتی پرس‌وجو کردم، متوجه شدم این‌ها شهدای مشهد هستند که قرار است امروز تشییع شوند. 💥 نمی‌دانم چه‌طور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم‌هایم جمع شد. بچه‌ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت‌ها. همه‌اش قیافه‌ی صمد جلوی چشمم می‌آمد، اما هر کاری می‌کردم، نمی‌توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: « خدایا آدمم کن. » دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. 💥 همان‌جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک‌دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی‌اش می‌دیدم. دست‌هایم را به ضریح قفل کردم و همان‌طور که اشک می‌ریختم، گفتم: « یا امام رضا(ع)، خودت می‌دانی در دلم چه می‌گذرد. زندگی‌ام را به تو می‌سپارم. خودت هر چه صلاح می‌دانی، جلوی پایم بگذار. » 💥 هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک‌دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه‌ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم‌ها بدجوری فشار می‌آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه‌ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. 💥 رفتیم بازار رضا. همین‌طور یک‌دفعه‌ای تصمیم گرفتیم همه‌ی خریدهایمان را بکنیم و سوغات‌ها را هم بخریم. با این‌که سمیه بغلم بود و اذیت می‌کرد؛ اما هر چه می‌خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. 💥 روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم. داشتیم ناهار می‌خوردیم که یکی از خانم‌هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت:« خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان. » هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه‌ها. پرسیدم: « چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! » زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده، شروع کرد به معذرت‌خواهی. 💥 واقعاً شوکه شده بودم. به پِت‌پِت افتادم و پرسیدم: « مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه‌ها آمده؟! نکند شوهرم... » زن دستم را گرفت و گفت: « نه خانم محمدی! طوری نشده. اتفاقاً حاج‌آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. » 💥 زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.  🔰ادامه دارد...🔰
🥀مراسم عزاداری وسوگواری شهادت حضرت زهرا سلام الله 🎙سخنران: حجت‌الاسلام دکتر فلاحی حجت‌الاسلام دکتر رضا بهرامی حجت‌الاسلام سیاوشی 🎤مداحان: کربلایی‌مجتبی محمودی کربلایی‌ رضا عزیزی کربلایی‌ علی احمدی 🗓زمان: از سه شنبه ۱۳ آذر ماه به مدت سه شب همزمان با اقامه نماز مغرب و عشاء 📌مکان: کوی مدنی فاز دو سه راه پناهی مسجد سیدالشهداءعلیه السلام پایان مأموریت خادمی شهادت است 🖤 🏴الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج
🥀عـــٰالَم تَمـٰام غَرقِ تَمَنـــّــــٰای فـٰاطِمِہ ست........ 🥀اَصـلاً دَلیلِ خَلق، تَمـٰاشـٰایِ فـٰاطِمِہ ست....... 🖤شما به‌ مجلس عزاداری شهادت حضرت مـ🕊ـادر دعوت شده اید: 🏴اقامه عزا در سالروز شهادت حضرت صدیقه مرضیه (س) 🥀 🕯به‌کلام: حجت الاسلام امین عباسی 🕯بانوای: کربلایی مجتبی محمودی 💠همراه با قرائت حدیث کساء و اطعام تبرکی زمــ🕰ــان: چهارشنبه ۱۴ آذرماه، ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶:۳۰ مـــ🕌ــکان: شهرک مدنی فاز دو سه راه پناهی مسجد سیدالشهداءعلیه السلام 🥀 پایان مأموریت خادمی شهادت است https://eitaa.com/mahdihelper
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸راه محافظت از فرزندانمان در این دوران که شیطان از همه طرف حمله‌ور شده، چیست؟ 🎥 حجت‌‌الاسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀عـــٰالَم تَمـٰام غَرقِ تَمَنـــّــــٰای فـٰاطِمِہ ست........ 🥀اَصـلاً دَلیلِ خَلق، تَمـٰاشـٰایِ فـٰاطِمِہ ست....... 🖤شما به‌ مجلس عزاداری شهادت حضرت مـ🕊ـادر دعوت شده اید: 🏴اقامه عزا در سالروز شهادت حضرت صدیقه مرضیه (س) 🥀 🕯به‌کلام: حجت الاسلام امین عباسی 🕯بانوای: کربلایی مجتبی محمودی 💠همراه با قرائت حدیث کساء و اطعام تبرکی زمــ🕰ــان: چهارشنبه ۱۴ آذرماه، ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶:۳۰ مـــ🕌ــکان: شهرک مدنی فاز دو سه راه پناهی مسجد سیدالشهداءعلیه السلام 🥀 پایان مأموریت خادمی شهادت است https://eitaa.com/mahdihelper
👆👆👆 ؟ لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ ؟ می‌دانستم! ؟ 🔷 هفتمین السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه قرائت دعای پرفیض ندبه 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 با کلام : 🎙 حجت‌الاسلام اسدبیگی با نوای : 🎤 حجت الاسلام امزاجردی حاج مهدی قاسمی زمان : ⏰ جمعه ۱۶ آذر ماه ساعت ۷:۱۵صبح 📌 مکان : مسجد انصار المهدی زمین شهری 🍜 صبحانه همه عزیران مهمان سفره امام زمان (عج) در مسجد انصار المهدی زمین شهری شهرک مدنی خواهیم بود غبار قدوم منتظران توتیای دیدگانمان باد • ------• 💠 🔆 💠 •------• اجتماع قلوب یکی از شرایط ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است . 💚 رسانه حضرت باشیم 🌹سرویس رفت برگشت برای تمامی گروه ها مهدوی ومساجد محیا میباشد 🌹 🌹برنانه به صورت زنده از شبکه استانی پوشش داده خواهد شد 🌹 🌹گروهای مهدوی و مساجد جهت هماهنگی برای حضور وسرویس رفت برگشت با شماره ۰۹۱۸۹۱۲۱۰۷۰ تماس حاصل فرمایید 🌹 👈جهت کمک به برگزاری دعای ندبه وپذیرای از عاشقان امام زمان ونذر سلامتی فرج آقا جان کمک های خودتون به این شماره کارت واریز نمائید ۶۰۶۳۷۳۱۱۷۳۷۶۳۱۳۸ خادم المهدی مجتبی محمودی پس از واریز به شماره بالا اطلاع داده شود ✅ با همکاری : شورای فرهنگی شهرک مدنی خضر اندیشه زمین شهری وگلستان ،و حوزه های مقاومت ، شهرداری آستان مقدس شازده حسین عليه‌السلام ،مسجد انصار المهدی زمین شهری شهرک مدنی ، طلیعه عطر مشکات
🛑آغاز واکسیناسیون روتاویروس در استان همدان همزمان با سراسر کشور 🔺️دکتر بهروز کارخانه ای سرپرست دانشگاه در آیین افتتاح واکسیناسیون روتاویروس در همدان: ۲۵ درصد کل مرگ‌های کودکان زیر ۵ سال در دنیا به سادگی با واکسیناسیون قابل پیشگیری است که به دلیل محروم ماندن کودکان از واکسیناسیون در کشورهای فقیر رخ می دهد. 🔺️واکسیناسیون موثرترین مداخله بهداشتی شناخته شده برای ارتقای سلامت کودکان در طی ۵۰ سال گذشته بوده که از ۱۵۴ میلیون مرگ کودکان در دنیا جلوگیری کرده است. 🔺️براساس برآورد وزارت بهداشت میزان مرگ کودکان زیر ۵ سال کشور در سال ۱۳۵۷، برابر با ۱۵۴ در هزار تولد زنده بوده که در سال ۱۴۰۲ به حدود ۱۴ در هزار تولد زنده کاهش یافته است ۴۰ این کاهش به واسطه واکسیناسیون بوده است. 🔺️در حال حاضر پوشش واکسیناسیون در شهرهای تابعه دانشگاه علوم پزشکی همدان ۹۹/۱ درصد میباشد که از میانگین کشوری بالاتر است. 🔺️با ورود واکسن روتاویروس به برنامه کشوری ایمنسازی تعداد واکسنهای روتین اطفال به ۹ واکسن رسیده است. 🔺️این واکسن به منظور پیشگیری از بروز بیماری‌های اسهالی در بین نوزادان بوده و جهت شیرخواران ۲ماهه ،۴ماهه و ۶ ماهه تزریق می گردد. 🔺️دانشگاه علوم پزشکی همدان در برنامه زنجیره سرد کشوری، قطب غرب کشور محسوب میشود که وظیفه تامین و تحویل واکسن دانشگاه های کرمانشاه لرستان ،کردستان ایلام و اسدآباد را برعهده دارد. 🔸روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی همدان 📲 ایتا ، تلگرام ، اینستاگرام ، آپارات ، سایت
🔹سرپرست دانشگاه علوم‌پزشکی همدان: 🛑نان کامل باید به سبد غذایی خانوار راه یابد 🔺سرپرست دانشگاه علوم‌پزشکی همدان، نان کامل را از جمله مولفه‌های مهم در تغذیه و سلامت مردم برشمرد و گفت: نان کامل باید به سبد غذایی خانوار راه یابد. 🖇لینک خبر : https://webda.umsha.ac.ir/ZjkY 🔹روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی همدان 📲 ایتا ، تلگرام ، اینستاگرام ، آپارات ، سایت
👆👆👆 ؟ لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ ؟ می‌دانستم! ؟ 🔷 هفتمین السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه قرائت دعای پرفیض ندبه 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 با کلام : 🎙 حجت‌الاسلام اسدبیگی با نوای : 🎤 حجت الاسلام امزاجردی حاج مهدی قاسمی زمان : ⏰ جمعه ۱۶ آذر ماه ساعت ۷:۱۵صبح 📌 مکان : مسجد انصار المهدی زمین شهری 🍜 صبحانه همه عزیران مهمان سفره امام زمان (عج) در مسجد انصار المهدی زمین شهری شهرک مدنی خواهیم بود غبار قدوم منتظران توتیای دیدگانمان باد • ------• 💠 🔆 💠 •------• اجتماع قلوب یکی از شرایط ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است . 💚 رسانه حضرت باشیم 🌹سرویس رفت برگشت برای تمامی گروه ها مهدوی ومساجد محیا میباشد 🌹 🌹برنانه به صورت زنده از شبکه استانی پوشش داده خواهد شد 🌹 🌹گروهای مهدوی و مساجد جهت هماهنگی برای حضور وسرویس رفت برگشت با شماره ۰۹۱۸۹۱۲۱۰۷۰ تماس حاصل فرمایید 🌹 👈جهت کمک به برگزاری دعای ندبه وپذیرای از عاشقان امام زمان ونذر سلامتی فرج آقا جان کمک های خودتون به این شماره کارت واریز نمائید ۶۰۶۳۷۳۱۱۷۳۷۶۳۱۳۸ خادم المهدی مجتبی محمودی پس از واریز به شماره بالا اطلاع داده شود ✅ با همکاری : شورای فرهنگی شهرک مدنی خضر اندیشه زمین شهری وگلستان ،و حوزه های مقاومت ، شهرداری آستان مقدس شازده حسین عليه‌السلام ،مسجد انصار المهدی زمین شهری شهرک مدنی ، طلیعه عطر مشکات
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤سبک تربیتی حضرت فاطمه‌علیها السلام🖤 ✨قسمت اول✨ خانۀ حضرت یکی از بهترین مراکز تربیتی و انسان‌سازی است که همه اصول تربیتی اعم از زمان بارداری و شیردادن تا آموزش در آن رعایت شده و بهترین انسانها را به جامعه تحویل داده است. بانوی دو عالم اصول اخلاقی و رفتاری را خوب به فرزندانش آموزش می‌دادند از جمله: ▪️ایجاد روحیۀ جهادی و دشمن‌ستیزی: این آموزش سبب تربیت مجاهدانی همچون امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و زینب کبری‌علیهم‌السلام شده است. ▪️ایجاد روحیۀ انفاق و بخشش در فرزندان: مهمترین مصداق عملی آن جریان انفاق غذای افطار خود در سه شب به اسیر و مسکین و یتیم بود و باعث نزول سوره انسان شد. ادامه دارد...
🖤سبک تربیتی حضرت فاطمه‌علیها السلام🖤 ✨قسمت دوم✨ بوسیدن و محبت به کودکانش: مادر همانطور به ابعاد مختلف فرزندانش توجه داشتند از جهت محبت هم فرزندانش را اغنا می‌کرد تا به سلامت روحی و روانی برسند.(مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ص329) در تاریخ بوسیدن‌های مکرر فرزندان توسط پیامبر و حضرت زهرا و امیرالمومنین علیهم‌السلام ثبت شده است. اطفالی که در دورۀ کودکی محبت نبینند، در بزرگی خشن، ناهموار و عقده‌ای می‌شوند. همچنین به بیماری‌های جسمی و بیماری‌های روانی همچون بدبینی، پرتوقعی، یأس، زودرنجی، و نارضایتی مبتلا می‌گردند و منشأ بسیاری از شرارت‌ها و جنایت‌های کودکان، نوجوانان و حتی بزرگ‌سالان می‌شوند. (قائمی، خانواده و تربیت کودکان، ص178) تعلیم مردم‌دوستی، و ترجیح آنها به خود: حضرت فاطمه علیهاالسلام در حین دعا به امام حسن علیه السلام آموزش می دهد که «یا بنی الجار ثم الدار»؛ ای پسرم، اول همسایگان بعد اهل خانه. (بحارالانوار، ج77، ص149) ادامه دارد...
‍ 🌷 – قسمت 3⃣6⃣ 💥 فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن‌وقت‌ها پیکان جزو بهترین ماشین‌ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک‌ها را از ماشین پایین آورد و بچه‌ها را گرفت. 💥 روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب‌پاشی شده و بوی گل‌ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه‌ی بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه‌ها که از دیدنم ذوق‌زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: « می‌گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه‌ای بی‌بلا نباشد. » 💥 زودتر از آن چیزی که فکرش را می‌کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می‌کردم و اشک می‌ریختم و می‌گفتم: « بی‌انصاف! لااقل این یک ‌جا مرا با خودت ببر. » گفت: « غصه نخور. تو هم می‌روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. » 💥 رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی‌هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می‌گذشت، بی‌تاب‌تر می‌شد. می‌گفت: « دیگر دارم دیوانه می‌شوم. پنجاه روز است از بچه‌ها خبر ندارم. نمی‌دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم. » 💥 بالاخره رفت. می‌دانستم به این زودی‌ها نباید منتظرش باشم. هر چهل‌وپنج روز یک بار می‌آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی‌گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. 💥 زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: « صمد! این‌بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری ا‌ست‌ها » قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری‌ام بود نیامده بود. شام بچه‌ها را که دادم، طفلی‌ها خوابیدند. اما نمی‌دانم چرا خوابم نمی‌برد. رفتم خانه‌ی همسایه‌مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت‌تر با هم رفت‌وآمد می‌کردیم. 💥 اغلب شب‌ها یا او خانه‌ی ما بود یا من به خانه‌ی آن‌ها می‌رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک‌دفعه خانم دارابی گفت: « فکر کنم امشب بچه‌ات به دنیا می‌آید. حالت خوب است؟! » گفتم: « خوبم. خبری نیست. » گفت: « می‌خواهی با هم برویم بیمارستان؟! » به خنده گفتم: « نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی‌آید. » 💥 ساعت دوازده بود که برگشتم خانه‌ی خودمان. با خودم گفتم: « نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید. » به همین خاطر همان نصف‌شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم بخوابم. اما مگر خوابم می‌برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. 💥 خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: « صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده‌اند. » گفتم: « نه، فعلاً که خبری نیست. » خانم دارابی گفت: « دلم شور می‌زند. امشب پیشت می‌مانم. » 💥 هنوز نیم‌ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می‌آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه‌ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین‌ که معاینه‌ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد. 💥 فردا صبح همسایه‌ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می‌کرد، یکی به بچه‌ها می‌رسید، یکی غذا می‌پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج‌آقایم. عصر بود که حاج‌آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: « دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این‌طور به غریبی افتادی. عزیز‌کرده‌ی بابا! تو که بی‌کس و کار نبودی. » 💥 بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: « چرا نگفتی بچه‌ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید. » همان شب حاج‌آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس‌اللّه که با خانمش همدان زندگی می‌کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد. 💥 یک هفته‌ای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود. نمی‌توانست کمکم کند. می‌نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می‌کرد که چرا کاری از دستش برنمی‌آید. حاج‌آقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی‌شان. فقط خانم آقا‌شمس‌اللّه پیشم بود، که یکی از همسایه‌ها آمد و گفت: « حاج‌آقایتان پشت تلفن است. با شما کار دارد. » 💥 معصومه، زن آقا‌شمس‌اللّه، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانه‌ی همسایه. 🔰ادامه دارد...🔰
‌غریب ترین کلمه است... مظلوم ترین کلمه... کلمه ای که هزارن هزار درد دارد... دردهای ناگفته... حرف های نزده... بغض های سرخورده... یعنی: هنوز مادری منتظر است... هنوز پدر شکسته ای امیدوار است... یعنی دلتنگی فرزندی برای پدرش که حتی مزار هم ندارد... یعنی اشک های سرد زنی برای گمنام بودن مرد زندگیش... یعنی فقط چند استخوان... یعنی غربت... یعنی پلاکی گم شده... یعنی مزاری خلوت... یعنی بی سروصدا اوج گرفتن... یعنی پسرم دیگه بیا... یعنی پدرم به چند استخوانت هم راضیم فقط بیا... یعنی معلوم نیست چگونه شهید شده است؟! گرفتار آب های خروشان اروند شده است؟! یا انتهای کانال کمیل آرام گرفته است؟! شاید هم در طلاییه غریب مانده است... یعنی دیگر بر نمیگردد... یعنی بی خبری... 🌷هدیه‌به‌ارواح‌طیبه‌شهداصلوات.. الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا