فرارِ دختری آتش گرفته
در صحرا میانِ هلهلهها را ،
به چشم خود دیدم ..
#شب_جمعه
@mahdii_hoseini
#شهادت_اخرین_یادگار_کربلا
⚫️هر چه شنیده اید غریبانه دیده ام
باور نمی کنید چه رنجی کشیده ام
⚫️کوفه به شام را در ایام کودکی
همپای عمه ام رقیه دویده ام
#شهادت_امام_باقر_ع_تسلیت_باد
@mahdii_hoseini
... رفــتــه بــودی ڪــه بــیــایــی چــقــدر طــول ڪــشــیــد...
#عکس
🆔 @mahdii_hoseini
🌷امروز غبار روبی مزار #شهید_مهدی_حسینی 🌷
اقامهدی غبار دل ماراهم بشور❤️
@mahdii_hoseini
و لا يَخافونَ لَومَةَ لائِم ۚ
(در راه دین) از نکوهش
و ملامت احدی باک ندارند
#قرآن آیه ۵۴ سوره مائده
@mahdii_hoseini
سلام به همه ی بزرگواران✋
إن شاء الله که حال دلتون خوب باشه😊
قصد داریم توی این یه هفته مانده به تولد رفیق شهیدمون
#آقا_مهدی_حسینی
براش#هدیه بفرستیم🎁🎁
اونم هر روز تا روز تولدش..☺
خب حالا هدیه ما خواندن هر روز سوره های:👇👇👇
❤حشر،الرحمن،و یاسین❤
وهدیه کردن🎁 ثواب قرائت این سوره ها به
روح مطهر پاسدار رشید اسلام #شهید_مهدی_حسینی..
حالا اگه دوست داشته باشی میتونی این هدایارو با ۱۰۰تا ذکر صلوات تزیین هم بکنی🎈🎊🎉
باز هم سلیقه خودتونه هر جوری که میتونین این هدایاتون رو تزیین کنید...🎀☺😊
حالا هر کی حاضره هدیه بفرسته #یاعلی بگه و به خادم کانال به آیدی زیر اعلام کنه👇👇
@Agha_mahdi
🌸در ایام مسلمیه یاد کنیم از خادم الحسینی که در شب شهادت حضرت رقیه(س)به دیدار اربابش شتافت و امسال دومین سالیست که جایش در هیات ارباب خالیست.
#شهید_مهدی_حسینی
#شهید_یعنی... 🌸
همان روز خواستگاری💐
گفتند: که من تازه از جبهه آمـدهام
و پدر و مادرم هم وضع خوبـے ندارند.
اگر امکانـش هست،
رسم حزباللهـےها را اجرا کن
و همین #عقدساده را قبول کن😇
که آن هم در خانه ما بود.
نه طلایے و نه لباسے و...🙂💚
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌸
#فرمانده
@mahdii_hoseini
#روز_شمار😊
۸(هشت)روز مانده
تا👇👇
🎊🎉🎈تولد🎈🎉🎊
شهید مدافع حرم
#حاج_مهدی_حسینی
❤پیشاپیش تولدت مبارک❤
#عکس_ویژه_پروفایل
🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
#روز_شمار😊 ۸(هشت)روز مانده تا👇👇 🎊🎉🎈تولد🎈🎉🎊 شهید مدافع حرم #حاج_مهدی_حسینی ❤پیشاپیش تولدت مبارک❤
ای در دل من اصل تمنا همه تو
وی در سر من مایهٔ سودا همه تو
هر چند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
#مولانا
@mahdii_hoseini
❤️عرفه یعنی هجرت
هجرت از خود به خـــــ❤️ــــدای خود
و
حــــــــسیــــ😍ـــــن(ع)
چه#عاشقانه هجرت را با خـــــــونش تفسیر کرد🙃🙂
هجرت کن🕊🕊🕊
از خودت تا به خدا
هجرتی# حسین وار...👌🏻😢
#التماس_دعای-فرج
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
#شهیدکمیل صفری تبار😊 @mahdii_hoseini
#عاشقانہ_شهدا🌷
❣همسرم💞
شهید ڪمیل خیلے #با_محبت بود☺️
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد...😇 یادمه تابسـتون بود
و هوا #خیلے_گرم بود🌞
خستہ بودم،
رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم😴
«من بہ گرما خیلے حساسم»😖
❣خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ
و متوجہ شـدم برق رفته☹️
بعد از چند ثانیہ
احساس خیلے #خنڪے ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...
❣دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا #خنڪ بشم😊
ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط #خستگے...😴 شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم
و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل #هنوز دارہ اون ملحفه
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳
❣پاشدم گفتم
ڪمیل توهنوز دارے مےچرخونے!؟
خستہ شدے⁉️😞 گفت:
خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما #حساسے
میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد😍
#شهید_کمیل_صفری_تبار🌷
@mahdii_hoseini
هدایت شده از KHAMENEI.IR
⚡️سخننگاشت| رهبرانقلاب: یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال #روز_عرفه را بجا آوردم. مادرم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود. میرفتیم یک گوشه حیاط منزل و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام میدادیم. مادرم میخواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، میخواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من اینگونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش.
📥 سایر کیفیتها:
http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=40320
آقا مهدی
#روز_شمار😊 ۷(هفت)روز مانده تا👇👇 🎈🎈تولد🎈🎈 شهید مدافع حرم #مهدی_حسینی ❤پیشاپیش تولدت مبارک❤ #عکس_
غمِ هجرانِ تو 😭
ای دوست چنان کرد مرا💔
که ببینی نشناسی !
که منم یا دگری ؟✋
#فخرالدین_عراقی
@mahdii_hoseini
با عرض سلام و احترام خدمت بزرگواران😊
و تبریک عید سعید قربان؛🎉🎊❤
انشاءلله به مناسبت تولد #شهید_مهدی_حسینی🎂 💝
از امشب #رمانِ
#ازسوریه_تا_منا در کانال
رأس #ساعت۲۲گذاشته میشه..
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
با عرض سلام و احترام خدمت بزرگواران😊 و تبریک عید سعید قربان؛🎉🎊❤ انشاءلله به مناسبت تولد #شهید_مه
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_اول1⃣
ــ ببخشید مهدیه خانوم!
"بسم ا... این دیگه کیه؟؟!!"
رویم را برگرداندم و با صالح مواجه شدم. سریع سرش را پایین انداخت لبخندی زد و گفت:
ــ سلام عرض شد
ــ سلام از ماست
ــ ببخشید میشه سلما رو صدا بزنید؟
ــ چشم الان بهش میگم بیاد
هنوز از صالح دور نشده بودم که...
ــ مهدیه خانوم؟
میخکوب شدم و به سمتش چرخیدم و بی صدا منتظر صحبت اش شدم. کمی پا به پا کرد و گفت:
ــ ببخشید سر پا نگهتون داشتم. سفری در پیش دارم خواستم ازتون حلالیت بطلبم. بالاخره ما همسایه هستیم و مطمئنا گاهی پیش اومده که حق همسایگی رو ادا نکردم البته بیشتر اون ماجرا...😥 منظورم ای
@mahdii_hoseini
نه که... بهر حال ببخشید حلال کنید.😔
هنوز هم از او دل چرکین بودم😒 بدون اینکه جوابش را بدهم چادرم را جلو کشیدم و به داخل حسینیه رفتم که سلما را صدا بزنم. روز عرفه بود و همه ی اهل محل در حسینیه جمع شده بودیم برای خواندن دعا و نیایش.
ــ سلما... سلما...
ــ جانم مهدیه؟
ــ بیا برو ببین آقا داداشت چیکارت داره؟
سلما با اضطراب نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت:
ــ خدا مرگم بده دیر شد...
چادرش را دور خودش پیچاند و از بین خانم ها با گامهای بلندی خودش را به درب خروجی رساند
ــ سلما... سلماااا
ای بابا مفاتیحشو جا گذاشت. خواهر برادر خل شدن ها...
ادامه دارد...
@mahdii_hoseini
نویسنده: #خانم_ترابی
#رمان_از_سوریه_تا_منا❣
#قسمت_دوم2⃣
مراسم تمام شده بود و به همراه پدرومادرم راهی منزل شدیم. مفاتیح خودم و مفاتیح سنگین سلما در دستم بود و چادرم را شلخته روی سرم نگه داشته بودم.😒 داخل کوچه که پیچیدیم جمعیت اندکی را جلوی منزل پدر سلما دیدیم. صالح با لباس نظامی و کوله ی بزرگی که به دست داشت بی شباهت به رزمنده های فیلم های زمان جنگ نبود.😳
"این هنوز سربازی نرفته؟ پس چیکار کرده تا حالا؟"😒
هنوز حرف ذهنم تمام نشده بود که صالح به سمت ما آمد و با پدرم روبوسی کرد و پدر، گرم او را به آغوشش فشرد. متعجب به آنها خیره بودم که مادر هم با بغض با او صحبت کرد و در آخر گفت:
ــ مهدیه خانوم خدانگهدار. ان شاء الله که حلال کنید.✋
@mahdii_hoseini
کوله را برداشت و با بغض شکسته ی سلما بدرقه شد و رفت... جمعیت اندک، صلواتی فرستادند و متفرق شدند. سلما به درب حیاط تکیه داد و قرآن را از سینی برداشت و سینی به دستش آویزان شد.😞 قرآن را به سینه گذاشت و بی صدا اشک ریخت. این بی تابی برایم غیر منطقی بود. به سمتش رفتم و تنها کافی بود او را صدا بزنم که بغضش بترکد و در آغوشم جای بگیرد. او را با خودم به داخل منزلشان بردم. پدرش هم همراه صالح رفته بود و سلما تنها مانده بود. مادرش چند سال پیش فوت شده بود و حالا می فهمیدم با این بغض و خانه ی خالی و سکوت سنگین، تحمل تنهایی برایش سخت بود.😖
ــ الهی قربونت برم سلما چرا اینجوری می کنی؟ آروم باش...
هق هق اش بیشتر شد و با من همراه شد.
ــ چقدر لوسی خب بر می گرده...😒
در سکوت فقط هق می زد.
سعی کردم سکوت کنم که آرام شود.
ــ خب... حالا بگو ببینم این لوس بازی چیه؟😏
ــ اگه بدونی صالح کجا رفته بهم حق میدی😢
و با گوشه ی روسری اش اشکش را پاک کرد و آهی کشید.
ــ ای بابا... انگار فقط داداش تو رفته سربازی😂
ــ کاش سربازی می رفت...😔
ــ کجا رفته خب؟!😕
ــ سوریه...😭
و دوباره هق زد و گریه ی بلندش تنم را لرزاند. اسم سوریه را که شنیدم وا رفتم
"پس بخاطر این بود که همش حلالیت می طلبید؟!"😶
ادامه دارد...
@mahdii_hoseini
نویسنده: خانم _ترابی
『♡』
به #خدا♥️ڪه وصل شوی،
آرامش وجودت را فرامیگيرد!
نه به راحتی میرنجی،
و نه به آسانی میرنجانی!
#آرامــش،
سهم دلهايی استـ،
ڪه به سَمت ← #خداست..✨
@mahdii_hoseini
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌟 لوح| بالاتر از ایثار جان
🔺️ حضرت آیتالله خامنهای: اگر به حکمت مندرج در #عید_قربان توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. #حضرت_ابراهیم علیهالسلام در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶
🖨 نسخه چاپ👇
http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=40324
#روز_شمار😊
۶(شش)روز مانده
تا👇👇
💌تولد💌
شهید مدافع حرم
#پاسدار_مهدی_حسینی
❤پیشاپیش تولدت مبارک❤
#عکس_ویژه_پروفایل
🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
#روز_شمار😊 ۶(شش)روز مانده تا👇👇 💌تولد💌 شهید مدافع حرم #پاسدار_مهدی_حسینی ❤پیشاپیش تولدت مبارک❤ #
پیچیده خیال تو در این حول و
حواشی
هرگز نشده رد بشوی عطر
نپاشی
شبهای زیادی ست به این پنجره
وصلم
ای کاش شبی رهگذر کوچه
تو باشی
*
@mahdii_hoseini