eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_سوم ⚔در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های #داعش
✍️ 🍃در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. 💔دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 🔦زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 🔹در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. 👤عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 🍞همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 😔اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 📱آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 🌑در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! 🌷عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. 🌳چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. 🔥آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
روز جهانی چپ دست ها... و اما خاص ترین چپ دست ما، رهبر عزیزمان❤️
سلام بر عزیز زهرا (سلام الله) امروز مزار شهید آقامهدی حسینی.
(علیه السلام): اَلسُّجُودُ عَلی طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام یُنَـوِّرُ إِلَی الْأرْضِ السّـابِعـَةِ وَ مَنْ کانَ مَعَهُ سُبْحَةٌ مِنْ طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام کُتِبَ مُسَبِّحا وَ إِنْ لَمْ یُسَبِّحْ بِها. سـجده بر تربت قبر حسـین علیه السلام تا زمین هفتم را نورباران می کند و کسی که تسبیحی از خاک مرقد حسین علیه السلام را با خود داشته باشد، تسبـیح گوی حـق محسوب می شود، اگرچه با آن تسبیح هم نگوید. 📚من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۶۸ (ع)🏴 @mahdihoseini_ir
وقتی برای کسی حرمت پیدا کند، همه‌اش دوست دارد به گناه خودش فکر کند و برود درِ خانۀ خدا دربارۀ گناهش حرف بزند. دوست دارد مدام بگوید «استغفرُ الله ربّی و أتوب الیه» این یک روحیۀ دیگر است؛ این یک عالمی است! خیلی از مذهبی‌ها هنوز وارد این عالم نشده‌اند! کسی که گناه برایش مهم باشد، مدام مواظب است که گناه نکند و مدام می‌رود سر . ✍️ @mahdihoseini_ir
میگن با هرکی دوست بشی شکل و فرم اونو می گیری ... حالا فکرشو کنید اگه با " شهدا" دوست بشیم ... چه زیبا شکل میگیریم فقط ۴ روز مانده تا سالروز ولادتت🌱 @mahdihoseini_ir
📸 طرح زیبا از نیروی خدماتی| جای هر بی سروپایی نَبُود صحنِ حرم...! 🏴 🏴 @mahdihoseini_ir
(علیه‌السلام): اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ با ريشه‌كَن كردن بدى از سينه خود، بدى را از سينه ديگران بيرون كن. 📚 نهج البلاغه: ح ۱۶۹، ص ۱۱۷۰ @mahdihoseini_ir
🏴 روایت فردی که تروریست شاهچراغ(ع) را دستگیر کرد ◻️ فرزاد بادپا نیروی فداکار حرم مطهر شاهچراغ (ع): آن شب حرم زائران زیادی داشت، در زمان تیراندازی ابتدا فکر کردم صدای ترقه است، بیرون آمدم، دیدم زائری زمین افتاده است و... فرد تروریست با سلاح کلاشی که در دست داشت به سمت مردم حمله می‌کرد، پشت سرش دویدم به او حمله کردم و او را روی زمین انداختم تا زمانی که نیروهای عملیاتی رسیدند. ◻️ در آن لحظه نگاه به گنبد حرم کردم و دلم قرص شد، احساس کردم فردی از پشت سر مرا به جلو هل داد و گفت حرکت کن؛ مطمئن بودم دست حضرت پشت سرم است. وقتی به فرد تروریست رسیدم با زانو ضربه‌ای به او زدم و به زمین افتاد. پس از آن دست‌هایش را به پشت آوردم، کلامی حرف نزد. ✌️🇮🇷 🏴 @mahdihoseini_ir
یارقیه... گنبدتم عین موهات سفیده...😭💔