از سفرهای لبنانش چیزی نمیگفت.
وقتی هم میپرسیدی یک جوری حرف رو عوض میکرد.
بعداز شهادتش فهمیدم که جزءنیروهای مستشاری در لبنان بود که به نیروهای نظامی آنجا آموزش میداد و یکی از بهترین و محبوب ترین فرمانده های ایرانی در لبنان شده بود..
#دوست_شهید
#شهید_مهدی_حسینی
.
@mahdii_hoseini
میگَن دقآیق آخر حیدَر به بی بی زینب گفتن بین "حُسِین" و "عباس" یه کفیل برای خودت انتخآب ڪن...
بی بی ناخودآگاه نگاهش به "عباس" افتاد
اونو انتخآب کرد
برای همین میگن بری تو حرم قمر بنی هاشم و اونو کفیل الزینب صدا کنی بی جواب نمیمونی...
+یا کفیل الزینب...تورو به گیسوۍ پریشون زینب یه ڪاری کن اربعین تو حرمت بآشیم...💔
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
رَفیقِ شَہید "شَہیدِٺ" میڪُنه:)♥️ #شهید_سیدمهدی_حسینی🍃 @mahdii_hoseini
من تشنهے شروع ِ غمے آسمانےام
لطفا برس رفیق ! به داد ِ جوانے ام
#یهقابعکسپرازدلتنگـے✨💔
@mahdii_hoseini
💠استاد فاطمی نیا :
از پیامبر اکرم(ص) سوال کردند شب قدر چه چیزی را از خدا بخواهیم ؟
🌷حضرت فرمودند : عافیت طلب کنید !
در عافیت همه چیز وجود دارد
بیماری ،ضد عافیت است ،
قرض و گرفتاری ضد عافیت است
فرزند ناصالح ضد عافیت است ب
ی آبرویی ضد عافیت است
همه ی حوایج خود را همراه عافیت بخواهید
"اللهم عافنا فی جمیع الامور "
🆔 @mahdii_hoseini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نالههای جانسوز "الهی بالحجة" امام جمعه #کازرون دقایقی پیش از وصال☝️
حجتالاسلام محمد خرسند شب گذشته پس از بازگشت از مراسم احیاء و ساعت ۳ و نیم بامداد ۲۳ رمضان توسط فردی درب منزل خود با ضربات چاقو مورد حمله قرار گرفت و به بیمارستان منتقل شد، اما متاسفانه بدلیل عمق جراحت در ناحیه شکم، در بیمارستان کازرون جان به جان آفرین تسلیم کرد.
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@mahdii_hoseini
#رزقمعنوی🌸🍃
#دلانہ
- کسی که حضور قلب ندارد ،
از نمازش می زند ... !
مگر همه چیز در دستِ خدا نیست؟
پس چرا غیر خدا ؟!
+ ایاڪَ نعبـدُ و ایاڪَ نستَعین
@mahdii_hoseini
حس میڪنم
خدای این روزهای ما آدمها
خدای یونس است ...
انگار زمین را
یڪ #نهنگ قورت داده باشد؛
آنوقت فڪر ڪن در شڪم این #نهنگ ،
یڪ دنیا یونس نشستهاند و "الغوث" را
به هزار و یڪ زبان، فریاد میزنند ...
خدای یونس،
خدای اوجِ تنهاییهاست ...
خدای لحظههای تزلزل ...
خدای زخمهای ڪاری و
دل های شڪسته است ...
حتی اگر یڪ دنیا یونس
در شکم یڪ #نهنگ گیر افتاده باشند
و "الغوث" را فریاد بزنند،
انتهای قصه ی همه شان
با انتهای قصه ی یونس یڪیست :)
#دلانہ
@mahdii_hoseini
عرض ســ😊✋ــلام وخداقوتـ به اعضاےکانال
#طاعات و عباداتتون قبول✋
🌷در این روز های و ثانیه های ارزشمند مارو از دعای خیرتون محروم نفرمایید🌷
از امشب ان شاءالله رمان #بدون_تو_هرگز تو کانال گذاشته میشه،رمانےبسیار زیبا درمورد شهیدگمنام #سیدعلےحسینے♥️🍃
از دستش ندید!!!
#هرشب_ساعت22:00
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
نالههای جانسوز "الهی بالحجة" امام جمعه #کازرون دقایقی پیش از وصال☝️ حجتالاسلام محمد خرسند شب گذشت
🔴مثل خفاش نباشید! ترور برای شما فایده ندارد!
💠امام خمینی(ره):
🌷این نوکرهای چپ و راست، این انگلها، این چپاولگران و معاونین چپاولگران بدانند این حرکات مذبوحانه را نمیتوانند ادامه دهند. با ترور شخص میدان برای آنها باز نخواهد شد.
ملت ما همه مبارزند، زن و مردِ ملت ما سربازند.باید بدانند که گذشت آن زمان! به جای خود بنشینید! مثل خفاش از سوراخها بیرون نیایید!ترور برای شما فایده ندارد.
جوانان ما همه برای شهادت حاضرند.
۱۹اردیبهشت۵۸
🆔 @mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_اول: مردهاےعوضے
همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...
اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...
چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ...
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_دوم: ترڪ تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
#رزقمعنوی🌸🍃
ابلیس وقتی نتواند به کسی بگوید:
"بیا خراب شو"
مدام به او می گوید:
که تو الان خوب هستی...!
او را در همین حد متوقف
میکند در حـالی که این مرگِ
ایمـان و هـلاکـت انـسـان اسـت...
#استاد_پناهیان 👌
@mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سوم: آتــش
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت…
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز در عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini