eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
لا تُشْعِرْ قَلبَكَ الهَمَّ على ما فاتَ ، فيَشْغَلَكَ عَمّا هُو آتٍ. براى آنچه از دست رفته است اندوه به دلت راه مده، كه تو را از آنچه مى آيد باز مى دارد... (ع) |ميزان الحكمه ج۳،محمّد محمّدی ری شهری،ص۶۸/غرر الحكم، ح۱۰۴۳۴ 📲 | @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🍜می‌دانستم آش رشته خیلی دوست دارد، برای همین آش رشته بار گذاشتم و منتظرش ماندم. آمد، اما عجله داشت.
🔹چند روز گذشت. از سر شب دلم شور می‌زد. نگران مهدی بودم. تماس گرفتم. صدای مضطرب مهدی که فقط یک جمله گفت : «خانم قطع کن! نمی‌توانم صحبت کنم.» 😥ولوله‌ای در جانم انداخت. تسبیح به دست برای سلامتی بچه‌ها ذکر می‌گفتم. وقتی از اتاق آمدم بیرون یکی از دوستانم شروع به گریه کرد. همان موقع مطلع شدیم مسلحین تا پشت دفتر مهدی رفته‌اند و آن‌ها در محاصره هستند. 🔹من دلداری‌شان می‌دادم که «صلوات بفرستید. وقتی شوهرم آمد سوریه، برای شهادتش آماده شدم. فدایی حرم فرستادمش!» آن شب پس از اتفاقاتی که افتاد به خیر گذشت. چند روز بعد نزدیک عیدقربان تماس گرفت و گفت، «دارم می‌آیم!» انگار دنیا را به من بخشیده بودند که بعد از آن بحران مهدی را توانستم ببینم. 💔وقتی آمد خیلی خسته بنظر رسید. برای هر حالتش خدا را شکر کردم. خدایا شکرت که عزیزم در کنارم است، حرف می‌زند، راه می‌رود، نگاهم می‌کند، نفس می‌کشد، با نغمه بازی می‌کند و صدای ضربان قلبش را می‌شنوم. خدایا شکرت که هست.... حاج مَهدی| | راویت همسر شهید/سوریه 📲 | @mahdihoseini_ir
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹خواب عجیب شهید مدافع حرم مجید سلیمانیان در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را... | از 📲 @mahdihoseini_ir
حرف از عملیات که می‌شد شهامتی که در رگ‌های این جوان ۱۹ ساله بود به جوش می‌آمد انگار. فرمانده می‌گوید محمدمهدی داوطلب همیشگی گشت‌های شبانه بود: «محله هرندی به دلیل وجود اشرار و اوباش و حضور دائمی قاچاقچیان و خرده فروشان مواد مخدر در سال‌های گذشته به یکی از جرم‌خیزترین محله‌های جنوب شهر تبدیل شده است. همه جوان‌هایی که با غیرت و شهامت عضو دائمی پایگاه اینجا هستند به خوبی با خطرهای درگیری با این اوباش و متخلفان آشناهستند. جزو نیروهایی بود که به کار پرخطر شناسایی این قاچاقچیان ورود پیدا کرده بود تا با پشتوانه اطلاعات میدانی بتوانیم این محله قدیمی و اصیل را از وجود این مجرمان پاکسازی کنیم. ترسی نداشت. برای رضای خدا قدم بر می‌داشت و برای همین همیشه برای گشت‌های شبانه که کار پرخطری بود پیش از همه اعلام آمادگی می‌کرد.   شهید آبان ماه ۹۸/جهان نیوز 📲 @mahdihoseini_ir
از مقداد سوال شد : هنگام حمله به خانه فاطمه چه میکردی؟ گفت : مامور به سکوت بودیم ولی من دست بر قبضه و چشم در چشم علی (ع) منتظر اشاره بودم. ✋سلام بر بسیجیانی که امروز منتظر اشاره سیدعلی هستند... 🇮🇷 مبارکباد 🖼شاخصه های بسیجی از منظر رهبر معظم انقلاب (تصویر باز شود) 📲 @mahdihoseini_ir
جَميلُ القَولِ دَليلُ وُفورِ العَقلِ سخن زيبا، نشانه فراوانی عقل است. (ع) |📖غررالحكم حدیث۴۷۷۶ 📲 @mahdihoseini_ir
💫بخشی از مناجات با شهدا چقدر سخت است حال عاشقی که نمی‌داند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه. ای شهیدان، از همان لحظه‌ای که تقدیر ما را از شما جدا کرد یاد شما، خاطره‌های دنیای پاک شما امید حیاتمان گشته. ما به عشق شما زنده‌ایم و به امید وصال کوی شما زنده‌ایم. | حاج مَهدی 🌱راه حسینی ادامه دارد ... 🆔 eitaa.com/mahdihoseini_ir 🆔 twitter.com/mahdihoseini_ir 🆔 instagram.com/mahdihoseini_ir
🌱 جشن پتو هم عالمی داشت، بچه‌ها همه جوان بودند و تقریباً در یک سن و سال. زیاد با هم شوخی داشتند. شب‌ها یکی از قبل، جلو درِ سنگر نگهبانی می‌ایستاد و بقیه با پتو منتظرش بودند تا به محض داخل شدن به سنگر پتو را روی سرش بکشند و حالا نزن کی بزن. برایشان فرقی نداشت که مثلا من سیدالنگی باشم یا یک سرباز یا بسیجی ساده. با من هم از این شوخی‌ها می‌کردند، فقط یک احترام جزئی به خاطر سید بودنم می‌گذاشتند. خودم هم این شوخ و شنگ بودن با بچه‌ها را دوست داشتم چرا که همین رفتارهای دوستانه همه را با نشاط و شاد نگه می‌داشت. ✨طنز جبهه ها| سیدعلی اصغر سیدالنگی/ خبرگزاری 🆔 @mahdihoseini_ir
ما أكثَرَ العِبَرَ، و أقَلَّ الاعتِبارَ! چه بسيار است عبرتها و چه اندك است عبرت گرفتن! ۲۹۷| 📲 @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🔹چند روز گذشت. از سر شب دلم شور می‌زد. نگران مهدی بودم. تماس گرفتم. صدای مضطرب مهدی که فقط یک جمله گ
🌱 چند روز بعد زمزمه برگشتن ما به ایران آغاز شد. حرف رفتن شده بود و مهدی هر چند لحظه یک‌بار می‌پرسید : «می‌خواهی برگردی؟!» گفتم : «اگه ناراحتی برنمی‌گردم!» حرفش را پس گرفت و گفت : «نه، برو مراسم محرم را برگزار کن، ولی زود برگرد!» در حال جمع کردن لباس‌ها در چمدان بودم. کارهایم که تمام شد، گوشی را برداشتم و وارد تلگرام شدم. صدای آرام مداحی در فضای اتاق به گوش می‌رسید. همان لحظه پیام داد : «بیا با ما باش. یه روزی حسرت می‌خوری‌ها!» بدون این‌که نگاهش کنم، تایپ کردم : «مراقب باش تو حسرت نخوری، من حسرت نمی‌خورم! خیالت راحت باشد!» نگاهش کردم و گفتم : «من نشستم کنارت، در تلگرام پیام می‌فرستی؟» با ناراحتی آمد گوشی را از دستم گرفت و گفت : «چند لحظه کنار هم هستیم، بیا با ما باش!» رفت درب یخچال را باز کرد و لیوانی آب برای خودش ریخت و باز جمله خود را تکرار کرد : «زهرا زود بیای‌ها. نکند من را فراموش کنی.» نمی‌دانستم این بار چرا اینقدر بی‌قراری می‌کند. کمی نگرانش شده بودم. قرار بود غروب برویم فرودگاه. تقویم را نگاه کردم. ششم مهرماه بود. تا دهم محرم را شمردم و روی تقویم روز برگشتم را با ماژیک قرمز کردم... | به روایت همسر|تمنای خزان📖 📲 @mahdihoseini_ir
منشأ این‌قدر تفاوت بین ما و علمای گذشته ـ که صاحب آن همه کرامات بودند ـ و علت عقب‌ماندگی ما از آنها چیست؟ مرحوم شیخ انصاری با آن همه درس و بحث و تألیف، هر روز ، زیارت جامعه و یک جزء قرآن می‌خواند. گویا علت عقب‌ماندگی ما، ترک مستحبات است. علمای سابق بدان ملتزم بودند. آیت‌الله‌بهجت(ره) درمحضربهجت‌ ج‌دوم @mahdihoseini_ir