می شد که تا مرز شلمچه رفت
می شد که زد دل را به جاده رفت
می شد شبیه خیل مشتاقان
تا کربلا پای پیاده رفت...
enc_16593943910761391777297.mp3
3.24M
خوش آمدید
خوش آمدید...
#اربعین....
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
در دسته های سینه زن...گاهی در هیئت زنجیر ها بودم
با تو محرم را صفر کردم
با تو چهل شب را سحر کردم
هر وقت یاد زینب افتادم
خون گریه ها را بیشتر کردم
😭
هر وقت یاد زینب افتادیم
معجر دوباره یادمان آمد
از خیزران، از شام، از غربت
از گوشواره یادمان آمد
💔
می خوانم از چشم عزاداران
مقتل به مقتل از لهوفت را
تا دین جدت را بفهمم، باز،
می خوانم امشب "یا سیوف..." َت را😭
حال خوشی دارم اگرچه اشک
در سطرسطر شعر من جاریست...
این چشم و روی خیس در عالم
تنها مسیر آبرو داری ست...
▪️دعـای فرج
✨ بِسْمِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ✨
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاء،ُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ
فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب،ُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ،
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمين بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين.
اِن شاءالله حضرت زهرا از ما قبول بکند، الهی آمین🌷
هدیه به روح شهدای کربلا و شام و آقامهدی حسینی صلواتی ختم کنیم
التماس دعا 🤲
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال ه
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
🚁به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
🔸هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید : «همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد : «باید به همه برسه!»
😓انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت : «خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد : «انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد : «این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
🍃عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید : «با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :
«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد : « #رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم : «برامون اسلحه اوردن؟»
😞حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد : «نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 🚁به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و ت
محمود+کریمی-+علمدار+حضرت+ولی+عصر-+شهادت+سردار+قاسم+سلیمانی.mp3
10.04M
نمی افتد بر زمین علم
قاسم سلیمانی...
سپاه قدس میرسد حرم🚩
محمود کریمی🎙
#حاج_قاسم
زمینه سازان ظهور #امام_زمان(عج)
#شهید_مهدی_حسینی
@mahdihoseini_ir
#امام_صادق(عليهالسلام):
مَن رَوى عَلى مُؤمِنٍ رِوايَةً يُريدُ بِها شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوَّتِهِ لِيَسقُطَ مِن أَعيُنِ النّاسِ، اَخَرَجَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِن وِلايَتِهِ اِلى وِلايَةِ الشَّيطانِ
هركس چيزى را نقل كند و قصدش ظاهر ساختن عيب و بدى و ريختن آبروى مؤمنى باشد و بخواهد او را از ديدههاى مردم بيندازد و در انظار، سبك و بىارزش كند، خداوند متعال او را از دوستى خود خارج و در دوستى شيطان وارد میكند.
📚 ثواب الاعمال، ص 547
@mahdihoseini_ir
از اینکه عکس حاج قاسم رو در کنار قرآن میسوزونن من این نتیجه رو میگیرم که حاج قاسم در مسیر قرآن و اسلام بوده!
#حاج_قاسم
#قرآن🍃
@mahdihoseini_ir
#امام_صادق(عليه السلام):
علَيكُم بِإتيانِ المَساجِدِ؛ فإنّها بُيوتُ اللّه ِ في الأرضِ، و مَن أتاها مُتَطَهِّرا طَهَّرَهُ اللّه ُ مِن ذُنوبِهِ و كُتِبَ مِن زُوّارِهِ فَأكثِرُوا فيها مِن الصَّلاةِ و الدُّعاءِ
بر شما باد رفتن مساجد؛ زيرا #مساجد خانههاى خدا در روى زمينند.
هر كه پاك و پاكيزه وارد آنها شود خداوند او را از گناهانش پاك گرداند و در زمره زائران خود قلمدادش كند. پس در مساجد نماز و دعا بسيار بگزاريد.
📚 الأمالي للصدوق : ۴۴۰/۵۸۴
#روز_مسجد🌱
@mahdihoseini_ir
صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچهها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میکرد. همه، حواسشان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت ...
هنوز خوابم نبرده بود. به عقربههای ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!» اول با امام قدسسره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.»
به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کردهام!»
با حیرت بهمیدان نبرد خیره شده بود، باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میکرد...
این بهشت، آن بهشت، ص۳۴
بر اساس خاطرۀ همرزم #شهید_علی_صیاد_شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آیت الله بهجت
@mahdihoseini_ir
وقتی #شهید_چمران تازه به لبنان آمده بود و خیلی خوب نمیتوانست عربی صحبت کند، بعضی از عبارتها و کلمات را غلط میگفت.
به قدری در میان بچههای لبنانی حتی بزرگترهایشان جا باز کرده بود، که یک بار سر کلاس کلمهای را اشتباهی تلفظ کرد و با اینکه همه بچهها میدانستند که او اشتباه کرده است اما به خاطر علاقهای که به او داشتند آنها هم همانطور تلفظ کردند.
امام موسی صدر میخندید و میگفت: دکتر عربی جدیدی در مدرسه ابداع است.
✍ بایپولار
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 🚁به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و ت
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
👤عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند : «این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
✨احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
😔بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
🌷حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
❤️چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹