eitaa logo
تاانقلاب مهدی عج نهضت ادامه دارد...
146 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
159 فایل
تبلیغ مجازی وجهادتبیین #نشر_خوبی_ها 🌹تامیتوانید#بصیرت خودتان را بالا ببرید. ✅مسائل جاری ،معارف دینی وسیاسی،پاسخ به شبهات ومشاوره مدیرحجت‌الاسلام محمدجعفرافشار @mja_56 @mahe_mehrabani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴حضرت عيسى از ترس مردم از شهر فرار كرد و به بيابان رفت و مادرش حضرت مريم را هم با خود برد; هر دو، روزه بودند و با حالت روزه از جنگ مردمى كه مى خواستند آنها را به قتل برسانند فرار كرده بودند. براى افطار مقدارى علف تهيه كردند، اما حضرت مريم فوت كرد، عيسى او را دفن كرد، بعد او را صدا زد و گفت: اى مادر، آيا مى خواهى به دنيا برگردى؟ 🔴حضرت مريم گفت: مى خواهم برگردم. حضرت عيسى تعجب كرد كه مادرش كه حتماً در بهشت راه يافته، چرا مى خواهد به دنيا برگردد و از او پرسيد براى چه مى خواهى برگردى؟ 🔴حضرت مريم گفت: مى خواهم به دنيا برگردم تا در روزهاى بسيار گرم روزه بگيرم و در شبهاى بسيار سرد وضو بسازم. 📚داستانها‌وحكايتها‌ص۱۱۹ 🆔 @mahe_mehrabani 📲
✨﷽✨ ✅اثر رضایت پدر در قبر! ✍آیت‌الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان - که معروف به وادی‌السّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌ الشّأنی در آن‌جا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده‌ بودند. وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم، به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان مي‌فرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند، به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد وقتي می‌خواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان مي‌فرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شيطان‌ها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدّس اسدالله‌الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از این‌جا به بعد با من است ... 💢لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بی‌سواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اين‌قدر حسّاس، ظریف و مهم است. 📚گزیده‌ای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی ‌‌ @mahe_mehrabani
؟ زعفر، رئیس و بزرگ شیعیان جن و محب واقعی اهل بیت (ع) بود. او حاضر بود جانش را در راه اهل بیت (ع) فدا کند، ولی از اول، مسلمان زاده نبود، بلکه در ایام جوانی بدست حضرت علی (ع) مسلمان گردید. زعفر در بئر العلم بساط شادی گسترده و مجلس عروسی داشت، سلاطین جن و پری را دعوت کرده و بر سر تخت در کمال بهجت و سرور نشسته بود که ناگاه متوجه شد صدای گریه می آید. زعفر، صاحب گریه را خواست؛ گریه کنندگان دو جن بودند که در کمال حُزن می گریستند، زعفر گفت: این چه وقت گریه و زاری است؟ شما چرا در هنگام سرور و شادی من گریه می کنید؟ گفتند: ای امیر! به طور اتفاقی، عبور ما به شط فرات که عرب آن را نینوا می خوانند، افتاد در آنجا مشاهده کردیم لشگری بی حد و بی عدد، آماده کشتار و مبارزه اند، به جهت اطلاع یابی و خبردار شدن نزدیک آن لشکر شدیم و دیدیم در میان معرکه و میدان، (ع) پسر آن بزرگواری که ما را مسلمان کرده، یکه و تنها ایستاده و بسیاری از یارانش کشته شده اند و اعوان و انصار وی بسیار اندکند و خود آن بزرگوار نیز غریبانه تکیه بر نیزه بی کسی داده بود و دَم به دَم نظر به اطراف می نمود و پی در پی می فرمود: ♻️«أما من مجیر یجیرنا ♻️أما من ناصر ینصرنا أما من معین یعیننا» آیا کسی هست به فریاد آل محمد برسد؟ آیا کسی هست عترت پیامبر را حمایت کند؟ آیا کسی هست ذریه فاطمه را پناه دهد؟ ادامه دارد... قسمت دوم ای امیر! شنیدیم که اهل و عیال آن بزرگوار، میان خیمه ها صدا به العطش! العطش! بلند داشته اند و چون این واقعه را دیدیم فوری خودمان را به بئر العلم رسانیدیم تا تو را خبر کنیم که اگر ادعای مسلمانی می کنی بیایی در برابر نامسلمانان از پسر پیغمبر (ص) دفاع کن که می خواهند نور چشمان امیرمؤمنان را بکشند. زعفر تا این سخن را شنید، تاج شاهی را بر زمین زد، لباس دامادی خود را پاره نمود، طوایف جن را با سلاح های آتشین برداشت و از بئرالعلم به سوی کربلا حرکت کرد. جناب زعفر حکایت رسیدن به محضر امام حسین (ع) را برای یکی از علما تعریف نموده که مرحوم دربندی مفصلاً آن قضیه را در کتاب مقتلش آورده: زعفر گفت: وقتی وارد زمین کربلا شدم دیدم از چهار فرسخ تا چهار فرسخ، لشگر دشمن، امام و یارانش را محاصره کرده اند همچنین دیدم که فوج عظیم ملائکه که به شمارش نمی آمدند، پَر در پَر ایستاده اند. در یک سمت، منصور ملک با سپاهی از ملائکه و در یک طرف میکائیل با سپاهی از ملائکه، در طرف دیگر اسرافیل با گروه عظیمی از ملائکه، همچنین ملک الرّیاح و ملک البحار و ملک الجبال و ملک دوزخ و ملک النار و ملک العذاب با لشگر خود منتظر اجازه و فرمانند. ارواح صد و بیست و چهار هزار پیغمبر از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص) هم صف کشیده اند. حضرت خاتم انبیاء (ص) آغوش گشوده و می فرماید: «العجل العجل انّا مشتاقون»: فرزندم شتاب و عجله کن که ما بسیار مشتاق تو هستیم». امام با گوشه چشم به سوی من نگاه کرد، من لشگر خود را عقب گذاشته و خود را به حضور رساندم، رکاب بوسیدم و بر امام (ع) سلام نمودم، حضرت جواب سلام داد و فرمود: زعفر کجا بودی؟ عرض کردم قربانت گردم، در بئرالعلم مجلس عروسی داشتم. خبر از این واقعه شما نداشتم، خبر بی کسی و غریبی شما را که شنیدم با سی و شش هزار جن آمده ام تا یاری شما نمایم. حضرت فرمود: وفای شما جنیان از آدمی بیشتر است. خدا و رسول از تو راضی باشند، خدمت تو را خداوند قبول نموده، لازم به زحمت تو نیست، چرا که این ها همه ملائکه فتح و ظفرند. عرض کردم: قربانت شوم چرا اجازه نمی دهی با آنان بجنگیم؟ حضرت فرمود: شما آن ها را می بینید ولی آن ها شما را نمی بینند و این از جوانمردی به دور است. زعفر عرض کرد: آقاجان! ما هم به صورت انسان ظاهر می شویم، اگر هم کشته شویم، در راه خدا کشته و شهید شده ایم. حضرت اجازه ندادند و به زعفر فرمودند بجای خودت برگرد @mahe_mehrabani
شاید اون یک فرشته بود ! روز دوازده بهمن ، با این که بهشت زهرا (سلام الله علیها) هم رفتم ولی موفق به زیارت امام نشدم. برادرم جعفر یک موتور گازی داشت که من ازش استفاده می کردم . صبح روز بعد با همان موتور گازی به همراه چند نفر از بچه ها راه افتادیم به سمت مدرسه رفاه تا آنجا را پیدا کردیم ظهر شد. ظهر هم فهمیدیم که امام دیگر تا فردا صبح ملاقات ندارد. توی راه برگشت ، در یکی از خیابان های همان اطراف که خلوت بود و کم رفت و آمد، بنزین موتورم تمام شد. چون اون نزدیکی پمپ بنزین نبود چاره ای نداشتم جز این که صبر کنم تا بلکه بتوانم از ماشین های عبوری بنزین بگیرم. چهل و پنج دقیقه معطل شدم . آخرش در کمال نا امیدی ، تصمیم گرفتم موتور را بگیرم دستم و آن قدر پیاده گز کنم تا بالاخره به یک پمپ بنزین برسم. درست در همین لحظه ها ، دیدم یک ماشین پژوی سفید رنگ و قدیمی ، پیچید توی خیابان؛ شروع کردم به دست تکان دادن بر خلاف انتظارم نگه داشت. انگار تازه فهمیدم راننده اش یک سیّد روحانی است. سلام کردم ، جواب سلامم را داد ، پرسید : چی شده؟ گفتم : بنزین موتورم تموم شده. نگاهی به ساعتش کرد. گفت: می تونم به ات بنزین بدم. پیاده شد ... در صندوق عقب را باز کرد. یک تکه شلنگ و یک چهار لیتری خالی درآورد . با یک دنیا خجالت و شرمندگی رفتم که آنها را از ازش بگیرم ، نداد. گفت : خودم بنزین می کشم. گفتم آخه این جوری که بَدِه حاج آقا . گفت: نه ، هیچ بدیی نداره. بنزین ها را توی باک موتور خالی کردم و چهار لیتری رو دادم به اش، گفت : خونه تون کجاست، پسرم؟ گفتم: طرشت . پرسید : پس این جا چی کار می کنی؟ گفتم اومده بودم آقا رو زیارت کنم که قسمت نشد. بعد هم گفتم : نمی دونم قسمت میشه امام رو ببینم یا نه؟ لبخندی زد و گفت : چون نیّتت پاکه ، ان شاء الله حتماً امام رو می بینی ؛ خدا حافظی کرد و سوار ماشین شد. همین که خواست برود ، پرسیدم : ببخشین ، اسم شما چیه ؟ گفت : بهشتی هستم؛ و رفت. من که تا آن موقع ، نام خانوادگی این طوری نشنیده بودم ، تعجب کردم. توی عالم نوجوانی با خودم گفتم : شاید اون یک فرشته بود که خدا از بهشت فرستادش تا به من کمک کنه؛ برای همین گفت بهشتی هستم! دو سه روز بعد بالاخره موفق شدم حضرت امام را زیارت کنم . آن روز وقتی رسیدم که ایشان برای جمعیت زیادی مشغول سخنرانی بودند . همان روز اول ، از چیزی که دیدم ، در جا خشکم زد؛ روحانی ای که به من بنزین داده بود ، درست کنار امام نشسته بود. حیرت زده گفتم اون بهشتیه! مردی که کنارم ایستاده بود ، چپ چپ نگاهم کرد. گفت : بهشتی چیه ؟ بگو آیت الله بهشتی. [ سعید عاکف ، حکایت زمستان ، چاپ پنجاه و ششم ، 1395 ، ص23 تا 25 ] 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 ✨✨✨✨✨ 🆔 @mahe_mehrabani
كليد نجات و رستگاري  علّامه طباطبايي (ره) خطاب به جواني كه از ايشان دستور اخلاقي خواسته بودند چنين مرقوم داشتند.السلام عليكم : براي موفق شدن لازم است همتي برآورده و توبه نموده، به مراقبه و محاسبه بپردازيد. به اين نحو كه:هر روز طرف صبح كه از خواب بيدار مي شويد، قصد جدّي كنيد كه هر عملي پيش آيد، رضاي خدا را مراعات خواهم كرد. آن وقت در هر كاري كه مي‌خواهيد انجام دهيد، نفع آخرت را منظور خواهيد داشت، به‌طوري كه اگرنفع اُخروي نداشته باشد، انجام نخواهيد داد، هر چه باشد. و همين حال را تا شب وقت خواب ادامه خواهيد داد.وقت خواب، چهار- پنج دقيقه‌اي در كارهايي كه روز انجام داده‌ايد، فكر كرده و يكي‌ يكي از نظر خواهيد گذرانيد، هر كدام مطابق رضاي خدا انجام يافته، شكر كنيد و هر كدام، تخلف شده استغفار كنيد و اين رويه را هر روز ادامه دهيد. اين روش اگر چه در بادي (اوّل) حال، سخت و در ذائقه نفس تلخ مي‌باشد، ولي كليد نجات و رستگاري است . ( كتاب برنامه سلوك در نامه‌هاي سالكان، ص 334) 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 ✨✨✨✨✨ 🆔 @mahe_mehrabani
‍ ‍ احترام حضرت محمد_تقی_آملی(رحمة الله علیه) می‌ فرمود : که من در بحث فقه آیت‌الله سید علی‌آقا قاضی; شرکت می‌ کردم. روزی از ایشان سؤال کردم (آن روز هوا بسیار سرد بود): «با خواندن قرآن¬ کریم آفاق برای عده‌ ای باز می‌ شود و غیب و اسرار برای آن‌ ها تجلّی می‌ کند؛ در حالی که ما قرآن می‌ خوانیم و چنین اثری نمی‌ بینیم!» مرحوم قاضی مدت کوتاهی به چهرۀ من نظر کرد و سپس فرمود: «بلی؛ آن‌ ها قرآن ¬کریم را تلاوت می‌ کنند و با شرایط ویژه، رو به قبله می‌ ایستند، سرشان پوشیده نیست، کلام‌الله را با هر دو دست‌ شان بلند می‌ کنند و با تمام وجود به آن‌ چه تلاوت می‌ کنند توجه دارند و می‌ فهمند جلوی چه کسی ایستاده‌ اند؛ امّا تو قرآن را قرائت می‌ کنی، در حالی که تا چانه‌ ات زیر کرسی رفته‌ ای و قرآن را روی زمین می‌ گذاری!» آیت‌الله شیخ محمد¬تقی آملی(رحمة الله علیه) می‌ گفت: «بلی؛ من همین‌ طور قرآن می‌ خواندم و زیاد به قرائت آن می‌ پرداختم؛ مثل این‌ که مرحوم قاضی با من و مراقب و ناظر وقت قرائتم بوده است. بعد از این ماجرا با تمام وجود به سویش شتافتم و ملازم جلسه‌ هایش شدم.» صادق حسن زاده، اسوۀ عارفان، ص ۲۶ ـ ۲۵ @mahe_mehrabani
💢💢 ✅ روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبالم او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟ به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی... مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد. 🆔 @mahe_mehrabani
هتک حرمت امام هادی علیه السلام در عید فطر توسط متوکل عباسی ملعون.. 🖋متوکل عباسی که از او در کلام امیرالمومنین علیه السلام تعبیر شده به «کافرترین بنی العباس» در دوران خلافتش از هیچ گونه هتک حرمتی نسبت به خاندان نبوت و امامت فروگذار نکرد از جمله این جسارت ها موردی است که  در روز عید فطر سال ۲۴۷ ق مرتکب شد. مرحوم علامه مجلسی جریان این هتک حرمت را چنین نقل میکنند: متوکل در روز عید فطر دستور داد تا هنگام نماز عید، بنی هاشم با پای پیاده در جلوی مرکب او حرکت کنند تا ضمن این دستور، امام هادی علیه السلام را نیز مجبور به این عمل کند از قضا امام علیه السلام حال مساعدی نداشتند و بر شانه یکی از موالیانشان تکیه زده و به سختی حرکت می‌کردند ... هاشمیان از دیدن این حالت امام علیه السلام طاقت از دست دادند و به محضر امام عرضه داشتند: ای مولای ما در این عالم کسی جز ما نیست که مستجاب الدعوه باشد آیا دعا نمی‌فرمایید تا خداوند شر او را از شما کم کند؟ امام علیه السلام فرمودند: ✨فِی هَذَا الْعَالَمِ مَنْ قُلَامَةُ ظُفُرِهِ أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ مِنْ نَاقَةِ ثَمُودَ لَمَّا عُقِرَتِ النَّاقَةُ صَاحَ الْفَصِیلُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَقَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ «تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ» ✨در این عالم کسی هست که ریزه های ناخن او نزد خدا محترم تر از ناقه قوم ثمود است، وقتی ناقه کشته شد صیحه ای به سمت خدا زد و خداوند فرمود سه روز!! مهلت داده میشوید و این وعده ای است که دروغ در آن نیست!!! بعد از این واقعه، فرمایش امام هادی علیه السلام به وقوع پیوست و متوکل پس از این هتک حرمت عظیم که به امام هادی علیه  السلام نمود سه روز بیشتر زنده نماند و بعد از سه روز به قتل رسید و به خالدینِ در جهنم پیوست. 📚 بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۰۷ علیه‌السلام @mahe_mehrabani
✍در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان دلباخته من شد و سرانجام در خانه ای خلوت، مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:"خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!" آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه ترک این گناه، باز شدن دید برزخی او می شود، به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ @mahe_mehrabani
آقای سید علی اکبر کوثری ( از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدلله علیه السلام) در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف می‌برند. بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود بازی می‌کردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند. مرحوم سید علی اکبر میگه: بعد از اتمام جلسه، اومدم از درب مسجد بیام بیرون، یکی از دختربچه های محله اومد جلوم و گفت: آقای کوثری، برای ما هم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم، روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم، باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه: هر چه اصرار کرد، هتوجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت: مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه: پیش خودم گفتم: دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمی‌شدند. سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی خاک‌های محله نشستم و بچه‌های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم: السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه‌ها گفت: تا چای روضه رو نخوری، امکان نداره بزاریم بری. رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت با بی میلی و اکراه استکان رو اوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند، طوری که متوجه حضور ایشان شدم. به من فرمود: آسید علی اکبر، مجالس روضه امروز قبول نیست. گفتم: چرا خانوم جان فرمود: نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی. فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم: جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا س با اشاره فرمودند: اون چای من با دست خودم ریخته بودم، چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه: از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود، قبول می‌کردم و اندک صله و پاکتی که از اون‌ها عاید و حاصلم می‌شد، برکتی فراوان داشت و برای همه گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
🔰آیا حقيقت داره کسي رو که شب جمعه خاک کنند سوال و جواب شب اول قبر نداره؟ شب و روز جمعه در بین ایام هفته از یک امتیاز و شرافت خاصی برخوردار است که یکی از آنها این است که اگر انسان مؤمنی در این وقت از دنیا رفت به برکت و شرافت آن برخی از مشکلات و حوادث عالم قبر و برزخ از او برداشته می شود. از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که جمعه سرور ایام است و خداوند در آن حسنات را مضاعف و گناهان و معاصی را محو می کند، درجات مؤمنان را بالا می برد، دعاها را مستجاب می کند، حوایج را بر می آورد و ...[1] در این باره روایاتی در منابع دینی آمده است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می شود: وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ أَوْ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ عَذَابَ الْقَبْرِ. پیامبر اکرم (ص) فرمود: کسی که در شب یا روز جمعه بمیرد، عذاب قبر از او برداشته می شود.[2] همین طور از امام صادق (ع) روایت شده است: قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ مَاتَ مَا بَیْنَ زَوَالِ الشَّمْسِ مِنْ یَوْمِ الْخَمِیسِ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ أَمِنَ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ. کسی که بین ظهر روز پنج شنبه تا روز جمعه از دنیا برود، از فشار قبر در امان خواهد بود.[3] به همین مضمون نیز روایاتی وارد شده است؛ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع...وَ مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَ مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ أُعْتِقَ مِنَ النَّارِ. کسی که در روز جمعه از دنیا برود عذاب قبر از او برداشته و از عذاب جهنم آزاد می شود.[4] با وجود این روایات؛ به جهات مختلف نمی‌توان این روایات را به صورت کلی پذیرفت، بلکه باید آنها را مشروط به وجود شرایط مختلف کرد؛ زیرا اصل و قوام امور بر اعمال و اعتقادات انسان‌ها پی‌ریزی شده است و اگر امور دیگری دخیل می‌باشند؛ بر اساس این اصل هستند. مرگ در زمانی مشخص، یک امر اختیاری برای انسان نیست و انسان در آن نقشی ندارد؛ حال چگونه می‌توان پذیرفت که امری غیر اختیاری چنین ثمراتی برای انسان داشته باشد. علاوه بر این؛ بسیاری از انسان‌های فاسد و فاسق در شب و روز جمعه مرده‌اند؛ حال چگونه می‌توان تنها به جهت مرگ در این زمان خاص، امتیازات مطرح شده در روایات را برای آنان نیز عمومیت داد. حال که مشخص شد منظور از این روایات، مطلق انسان‌ها نیستند؛ باید به دنبال مراد این دسته از احادیث باشیم. امام باقر(ع) می‌فرماید: «شخصی که در روز جمعه بمیرد، در حالی‌که به حق ما اهل ‌بیت آگاه باشد؛ خداوند او را از آتش جهنم رهایی می‌بخشد و او را از عذاب دور می‌کند».[5] این روایت که برخی آن‌را از امام صادق(ع) نیز نقل کرده‌اند[6] نشان می‌دهد که مرگ در این زمان، تنها کمک‌کننده می‌باشد. اگر انسان در زندگی خود راه درست را پیموده باشد و در عین حال خطاهای اندکی از او سر زده باشد، مردن در این ایام به او کمک خواهد کرد. طبیعی است که برخی ایام دارای شرایطی هستند که خداوند آنها را مبارک گردانیده و در آن زمان‌ها رحمت الهی، شامل افراد بیشتری می‌شود؛ لذا پیامبر اسلام(ص) فرمود: «براى پروردگار شما در دوران عمرتان، نسیم‌هاى رحمتى است ...».[7] [1] الکافی، ج 3، ص 414، [2]من‏لایحضره‏الفقیه، ج 1، ص 138، ح 371 [3] همان، ح 372، [4] همان، ح 373. [5]. کافی، ج 3، ص 415. [6]. الاختصاص، ص 130. [7]. کشف الأسرار، ج 8، ص 116، ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‎‌‌‎‎ 📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید. ┏━💠💠🆔💠💠━┓ ┗━💠💠🆔💠💠━┛