eitaa logo
تاانقلاب مهدی عج نهضت ادامه دارد...
146 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
159 فایل
تبلیغ مجازی وجهادتبیین #نشر_خوبی_ها 🌹تامیتوانید#بصیرت خودتان را بالا ببرید. ✅مسائل جاری ،معارف دینی وسیاسی،پاسخ به شبهات ومشاوره مدیرحجت‌الاسلام محمدجعفرافشار @mja_56 @mahe_mehrabani
مشاهده در ایتا
دانلود
✅سخنان علماء و بزرگان درباره خواندن زیارت عاشورا: 🔹بعد از ارتحال مرحوم قاضی، کسى ایشان را در عالم رؤیا دید و سؤال کرد: چه عملى در آنجا از همه مهمتر است؟ ایشان مى فرماید: زیارت عاشورا 🔹من پشیمانم که چرا روزى یکبار زیارت عاشورا را قرائت کردم و دوبار نخواندم. ◾️◾️◾️ 🔸همسرِ سید هاشم حدّاد در شب اوّل رحلتش سه بار امام حسین(علیه السلام) به دیدارش تشریف‌ فرما شدند و در بار سوم امر فرمودند که عذاب را از اهل آن قبرستان بردارند. اثر مداومت بر زیارت عاشورا است. ◾️◾️◾️ 🔹آیت الله شبیری: چشم‌ فرزند یکی از آقایان نابینا شده بود و به علت رشد آن عارضه، چشم دیگرش نیز نابینا می‌شد. ولی آن شخص شفا یافت. یکی از بستگان وی، سیدالشهداء را در عالم رؤیا دید که به وی فرمود: 🔹ما به جهت اینکه او به مداومت داشت، سلامتی چشم دیگرش را از خدا گرفتیم. ◾️◾️◾️ 🔸آیت اللّه بهجت: امام صادق علیه السلام به صفوان می فرماید: زیارت عاشورا را بخوان و در خواندن آن استمرار داشته باش. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
. ♻️ آیا می‌دانید "ذُخرُ الحُسین" کیست؟ در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (علیه السلام) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد . معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار می‌دانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شأن من نیست که با این دلاوری‌هایم با او بجنگم، پسرم برای او کافیست. ابوشعتاء ٩ پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد! ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش، خود به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید! امیرالمومنین (علیه السلام) به نوجوان فرمودند : بس است پسرم برگرد... تمام لشگر گفتند: یا علی بگذار جنگ را تمام کند؛ اما امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند : نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است... اِنَهُ ذُخرُ الحسین، او ذخیره برای حسین است...!/ حمید رسایی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
شعری زیبا از : هر کجاگیری گلی در آب، معمار خودی کار هر کس را دهی انجام، در کار خودی سرسری مگذر ز تعمیر دل بیچارگان کار محکم کن که در تعمیر دیوار خودی هر چه از دلها کنی تعمیر پشتیبان توست سعی در آبادی دل کن چو معمار خودی پرده پوشی پرده بر افعال خود پوشیدن است عیب هر کس را کنی پوشیده، ستّار خودی هر که را از پا درآری پا به بخت خود زنی جانب هر کس نگه داری نگهدار خودی در گلستان رضا غیر از گل بی خار نیست تو ز خود داری همیشه، زخمی خار خودی حق پرستی چیست، از بایست خود برخاستن تا خدا را بهر خود خواهی پرستار خودی! دردهای عارضی را می کند درمان طبیب با تو چون عیسی برآید چون تو بیمار خودی؟ تخم نار و نور با خود می بری زین خاکدان در بهشت و دوزخ از گفتار و کردار خودی نیست در آیینه دل هیچ کس را جز تو راه از که می نالی تو تردامن چو زنگار خودی؟ از لحد خاک شکم پرور دهان وا کرده است تو ز غفلت همچنان در بند پروار خودی در دل توست آنچه می جویی به صد شمع و چراغ ماه کنعانی ولی غافل ز رخسار خودی فکر ایام زمستان می کنی در نوبهار اینقدر غافل چرا از آخر کار خودی؟ دشته تا دارد گره از چشم سوزن نگذرد نگذری تا ز سر خود عقده کار خودی عارفان سر در کنار مطربان افکنده اند تو ز بی مغزی همان در بند دستار خودی نشکنی تا جنس مردم را، نگردی مشتری خویش را بشکن اگر صائب خریدار خودی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
شـور حسـینی ۱۳۹۸ شعور حسینی ۱۳۹۹ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
▪️اینفوگرافی به مناسبت شهادت امام سجاد(ع) ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
آقای سید علی اکبر کوثری ( از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدلله علیه السلام) در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف می‌برند. بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود بازی می‌کردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند. مرحوم سید علی اکبر میگه: بعد از اتمام جلسه، اومدم از درب مسجد بیام بیرون، یکی از دختربچه های محله اومد جلوم و گفت: آقای کوثری، برای ما هم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم، روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم، باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه: هر چه اصرار کرد، هتوجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت: مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه: پیش خودم گفتم: دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمی‌شدند. سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی خاک‌های محله نشستم و بچه‌های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم: السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه‌ها گفت: تا چای روضه رو نخوری، امکان نداره بزاریم بری. رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت با بی میلی و اکراه استکان رو اوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند، طوری که متوجه حضور ایشان شدم. به من فرمود: آسید علی اکبر، مجالس روضه امروز قبول نیست. گفتم: چرا خانوم جان فرمود: نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی. فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم: جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا س با اشاره فرمودند: اون چای من با دست خودم ریخته بودم، چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه: از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود، قبول می‌کردم و اندک صله و پاکتی که از اون‌ها عاید و حاصلم می‌شد، برکتی فراوان داشت و برای همه گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
🏴هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجادعلیه السلام ◾از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: ‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ ▪در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! ◾در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. ▪2.سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... ▪صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین.. 📚برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
🌀 همت بلند علامه محمدتقی جعفری 📝 اتمام حجت برای طلاب جوان 🖋 آقای مسعودی 🔹 ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری (ره) واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیت‌الله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار می‌کرد. 🔹 من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی خدمت استاد رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند. 🔹 در حین طرح سۆالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود به گوش می‌رسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من می‌توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند. ✅ در جواب این سخن من گفت: نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانه‌ام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می‌کنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب می‌زند و به من قدرت می‌دهد، و با خود می‌گویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش می‌زند و خسته نمی‌شود، اما تو که نشسته‌ای و مطالعه می‌کنی و می‌نویسی، خسته شده‌ای؟ بنابراین ، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست ، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد می‌گیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن می‌شوم! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir