🔰داستان واره 🔰
🍂چند روز است که مادر، اجازه نداده با ظرفها بازی کند. حسابی کلافه است. او بازی با ظرفها را خیلی دوست دارد. دیشب، مهمان داشتند. ظرفهای میوهخوری و لیوانها، هنوز در پذیرایی است.
🍂مادر به قدری خسته بود که دیگر حال جمع کردن آنها را نداشت. از صبح تا حالا هم مشغول کارهای متفرّقه بوده. چشم دخترک به ظرفها خیره است؛ امّا مادر از اتاق، بیرون نمیرود. اگر هم میرود، خیلی زود بر میگردد.
🍂 مادر، تصمیم میگیرد که به یکی از همسایهها سری بزند. دخترک، خیلی خوشحال میشود. مادر، تذکّرات خود را به دخترک میدهد و به خانۀ همسایه میرود.
🍂در که بسته میشود، دخترک، لحظهای هم مکث نمیکند. به سراغ ظرفها میرود و شروع میکند به چیدن آنها در کنار یکدیگر. بشقابهای میوهخوری را که در کنار هم چید، منتظر نمیمانَد. به سراغ لیوانها میرود.
🍂لبخند، یک لحظه از لبهای او جدا نمیشود؛ امّا چشمش به در است که نکند مادر، سر برسد. لیوانها را روی هم میگذارد. اوّلین لیوان را که روی لیوان دیگر میگذارد، کمی عقب میکشد. نگاهش به این دو لیوان که میافتد، از تهِ دل، خوشحال میشود. به سراغ لیوان سوم میرود. زبانش را بین دندانهایش کمی فشار میدهد و آرام، لیوان سوم را روی لیوان دوم میگذارد. میترسد که دستش را از لیوان جدا کند.
🍂 هنوز دستش را از لیوان جدا نکرده که صدای در میآید. قلب دخترک، چند برابر تندتر میزند و در یک لحظه، به سرعت دستش را بر میدارد؛ امّا دست برداشتن همان و افتادن لیوان و شکستن آن، همان.
🍂 مادر، وارد میشود. دختر، کمی از صحنۀ حادثه، فاصله میگیرد. مادر، هنوز متوجّه شکسته شدن لیوان نشده؛ امّا از رنگ پریدۀ دخترک میفهمد که اتّفاقی افتاده. رو به دختر میگوید: چیزی شده؟
🍂دخترک با زبانی شیرین و با لحنی لرزان میگوید: داشتم میرفتم، پایم خورد به لیوان و شکست.
مادر میگوید: خودت طوری نشدی؟
دختر میگوید: نه.
🍂مادر به سمت لیوان شکسته میرود. وقتی ترتیب چینش بشقابها را میبیند، میفهمد که دخترک، باز هم به سراغ بازی مورد علاقهاش رفته. برای همین هم با اخم به دخترک نگاه میکند و میگوید: باز هم دروغ؟
دخترک میگوید: نه به خدا، پایم خورد و شکست.
مادر میگوید: پس کی این بشقابها را کنار هم چیده؟!
🍂دخترک، از این که لو رفته، ناراحت است؛ امّا از این که مادر اجازه نمیدهد که او با ظرفها بازی کند، بیشتر ناراحت است.
📚منِ دیگرِ ما، کتاب سوم، صفحه ۶۸
#من_دیگر_ما
#کتاب_سوم
#گزارههای_رفتاری
#تربیت_فرزند
#محسن_عباسی_ولدی
🍃🌺منتظران حضرت مهدی🌺🍃
https://eitaa.com/maheramezaan
https://chat.whatsapp.com/FJffl3Op2pb4Can2BvdRjX
✾❀🌻🍃🌸🌺🌸🍃🌻❀✾
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️🌤