دختر براش خواستگار میاد
تو مراسم پدره دختره از پسره میپرسه شغلت چیه ؟
پسره میگه وکیلم
دختر ازتو آشپزخونه داده میزنه با اجازه پدر و مادرم بله 😂😂
نخند شوهر گیر نمیاد درک کن 😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوهشتم
《 کیش و مات 》
🖇دستهاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود …
🔻چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت …
🔹ای بابا … از کی تا حالا بزرگتر واسه کوچیکتر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …رفت سمت گاز …
🔸راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه ناهار چیه؟… بقیهاش با من …دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمیتونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم …
💢خیلی جای بدیه؟ …
– کجا؟ …
– سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …
– نه … شایدم … نمیدونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم …
🍀توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جوابهای بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمیفهمیدم چه خبره …
🔻زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونههای درشت اشک از چشمش سرازیر شد …
▫️به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات … وسط آشپزخونه …
✍ ادامه دارد ...
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﯾﺪﻓﻪ ﺳﻪ ﮐﯿﻠﻮ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺗﻌﺠﺐ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ!!!!!! ﭼﻬﺎﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﻩ:
-1 ﺩﻣﺎﻏﺸﻮ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻩ
-2 ﮐﻠﯿﭙﺴﺸﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ
-3 ﺍﺯ ﭘﻮﺗﯿﻨﺶ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ
-4 ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ شسته 😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
📚 معرفی کتاب
دیدار با امام زمان (عجل الله فرجه) بیش از آن که به زمان و مکان خاصی متعلّق باشد، به حالات روحی و معنوی شخص بر میگردد که تا چه حدّ در انجام واجبات و مستحبّات و ترک گناهان تلاش نموده است، چرا که این گناهان است که همانند لکه های ابر، جلوی چشمانمان را گرفته و ما را از نعمت دیدار خورشید عالم تاب، حضرت صاحب الزمان علیه السلام محروم ساخته است.
باید خورشید را شناخت تا برای دیدنش تلاش نمود و هر چه شناخت بیشتر باشد تلاش به مراتب بیشتر خواهد بود و این کار میسر نمی باشد، مگر با ترک گناه و انجام واجبات.
خود آن حضرت می فرمایند: «اگر نامه های اعمال شیعیان که هر هفته به دست ما میرسد، سنگین از بار گناهان نبود این دوری و جدایی به درازا نمی کشید»
داستان بلند حاضر بر مبنای یکی از وقایعی که در کتاب نجم الثاقب ثبت شده است، با موضوع ملاقات یکی از بنده های خوب خدا با حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) و عنایت و توجه ویژه حضرت به شیعیانشان، که نشان میدهد مولایمان هیچ گاه ما را از یاد نبرده، و با بزرگواری، گوشه چشمی به درماندگان نموده است.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
📌 برشی از کتاب
نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت. چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز ماندند. دست به دامان ائمه (ع) شدم که اگر از این بیماری نجات پیدا کنم، در چهارده ماه و هر ماه یک حکایت در وصف حال ائمه (علیهم السلام) بنویسم.
سیزده حکایت را نوشتم اما چهاردهمین حکایت را، که در خورِ شان ائمه باشد نیافتم.
نا امید بودم که چطور نذرم را ادا کنم، تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم. رغبتی به رفتن نداشتم، اما رفتم، چون در جمع بودن مرا از خود خوری باز می داشت، و عجیب آن که در آنجا حکایتی بسیار غریب شنیدم که برای مردی به نام محمود فارسی رخ داده بود و چون در جزئیات واقعه اختلاف نظر بود و من که از خوشی یافتن چهاردهمین حکایت سر از پا نمیشناختم، عزم جزم کردم که هر طور شده همان روز از زبان محمود فارسی ماجرا را بشنوم، بخصوص که فهمیدم منزلش در همان شهر و حتی در نزدیکی است. پس به اصرار از مسلم که حکایت محمود فارسی را شرح داده بود، خواستم مرا به خانه او ببرد. حالا از مسلم انکار؛ که: « وقت گیر آورده ای... مثلا ما مهمان هستیم و باشد فردا. پاهایم رنجور است و...» و از من اصرار که فردا دیر است و نذرم فنا میشود و...
عاقبت رضایت داد و به راه افتادیم. راست میگوید پیرمردی است زنده دل، اما پاهایش رنجور است. هم آهسته می آمد هم قدم به قدم می ایستاد و با رهگذران خوش و بش میکرد. عاقبت طاقت نیاوردم و پرسیدم: «راه زیادی مانده؟»....
و آنکه دیرتر آمد
الهه بهشتی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مه گل پاتوق دختران فرهیخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 #دیرین_دیرین #موزیکال #نوروز #کرونا
🔻این قسمت: #نری_سفر
🔸سلام به ناقلهای توی خونه!
میبینیم که خیلی از شما حوصلهتون سر رفته و عده کمی هم دارن برنامه سفر میریزن. ای ناقِلای ناقُلا! لطفا بنشینید توی خونه و به دستور العملهای راوی گوش کنید!
💕مه گل پاتوق دختران فرهیخته💕
💐 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f💐
🌸آیت الله مجتهدی(ره)
🔰یکی از فواید نماز اول وقت
این است که به برکت امام زمان(عج)
نمازهای ما مقبول میشود؛
چون امام زمان(عج) اول وقت نماز میخواند و نماز ما با نماز حضرت بالا میرود 🌸
🌸مهربونم نماز اول وقت فراموش نشه😊😉
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
دختراى گلم براتون از خداوند خواستار آرزوى خوشبختى و سعادت هستم...😊😉
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
May 11
part13.mp3
2.93M
#بشنويد
نمايشنامه #يادت_باشد زندگينامه شهيد مدافع حرم حميد سياهكالى مرادى به روايت همسر
مدت زمان: 8:07
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
مهربــانــام❣
من امروز با خود فقط
امید آورده ام 😇
امید به لطف و رحمت خدا 😊
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f