eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ ☀️ فاطمه- يكيش همين بود كه شايد يكي ديگه از دلايلش اينه كه خيلي از اختلاف خانواده در اين ميون ميشه و اوضاع رو بدتر ميكنه و حتي درگيري رو به خانواده‌هاي ديگه منتقل ميكنه و باعث ميشه. راحله اعتراض كرد: - ولي اخه اين طوري هم خيلي وقت‌ها مسئله به ضرر زن تموم ميشه. يعني ميخوام ببينم اگه زن واقعا در زندگي مشكل پيدا كرد و خواست طلاق بگيره، و مرد هم به خاطر لجبازي اونو طلاق نداد، تكليف زن چيه؟ فاطمه- اگه اين نارضايتي اش از مرد و زندگيش به خاطر و ستم‌هاي مرد باشه، ميتونه مراجعه كنه به و از مرد كنه. اگه دلايلش قابل اثبات باشه، دادگاه مرد رو وادار ميكنه كه رفتارش رو عوض كنه. اگه مرد باز هم توجه نكرد. اونوقت دادگاه به از مرد، زن رو آزاد ميكنه. راحله گفت: - ولي عملا خيلي وقت‌ها زن از اين راه به نتيجه نميرسه، چون كه قانون فقط گفته شده كه زن در موقع ميتونه طلاق بگيره. اونوقت تعريف عسر حرج به بستگي داره چون خيلي وقت‌ها قاضي فكر ميكنه كه زن حتما بايد دم مرگ باشه تا در موقعيت عسر و حرج قرار گرفته باشه. فاطمه- اين اشكال قانون نيست، اشكاليه كه به مجريان قانون بر ميگرده. البته ميشه موارد عسر و حرج را از مجاري قانوني مشحص كرد كه اين ضعف بر طرف بشه. فهيمه گفت: - اخه هميشه هم اين نارضايتي قابل اثبات نيست. يعني بعضي وقت‌ها هست كه زن از اين مرد خوشش نمياد. هيچ دليلي هم نداره. خب دادگاه كه به اين زن توجهي نميكنه. فاطمه- معلومه كه توجه نميكنه! چون اين انصاف نيست كه تاوان كراهت زن از مرد رو فقط مرد بپردازه. چون كه مرد سالهاست خرج اين زن رو داده حالا هم بايد مهريه اونو بده. پس اگه اين نارضايتي از هر دو طرف باشه، زن ميتونه با از مهريه اش يا همه اون يكي از اين موانع رو از سر راه برداره تا مرد زودتر اونو طلاق بده. ولي اگه مرد تمايلي به طلاق نداشته باشه، زن بايد غير از بخشيدن مهريه اش سرمايه يا مالي رو در اختيار مرد قرار بده كه قسمتي از خرج هايي رو كه مرد به خاطر اون كرده جبران كنه. ثريا تذكر داد: - مثل دانشگاه كه وقتي ميخواي انصراف بدي يا اخراجت كنن، مخارج اين چند سالي رو كه خرجت كردن، ازت ميگيرن! فاطمه هم گفت: - و تازه غير از اين دو راه زن ميتونه با مرد كنه كه حق طلاق دست او باشه يا با مرد شرط كنه كه اگر مسئله خاصي رو رعايت نكرد زن وكالت داشته باشه كه طلاق بگيره. بد نيست اين رو هم بدونین كه امام خميني (رحمه الله عليه) هم به خانم‌ها اجازه مي‌دادن كه از اين حقشان استفاده كنن. ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 💠 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 💠 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1