eitaa logo
مَه گُل
663 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دانشمندی که استاد شکستن تحریم‌‌های هسته‌ای بود 🕊🌹امروز سالروز شهادت مصطفی احمدی‌روشن است ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
{﷽} رمان داستانی سم مهلک چند وقتی بود از فضای شهر و خونه و گوشی و فضای مجازی خسته شده بودم طی یک عملیات ساده مخ مامان و بابام رو زدم و تصمیم گرفتیم چند روزی برای تغییر حال و هوام بریم روستامون توی همون خونه ی کوچیک اما پر از خاطره های قشنگ و حال خوب کن! به قول گفتنی خوشحال و شاد و خندان ساکم رو بستم و راهی شدیم... کمتر از چند ساعت بعد جلوی خونه ی کوچیک روستایمون بودیم. تنها خونه ای که تک بود و پنجره اش رو به زمین پر از دار و درخت و سبزه باز می‌شد. بقیه خونه ها کنار هم بودن، اما خونه ی ما تک بود با یه حس غرور انگیزی از دلم گذشت از همون اول همه چیزمون تک بود... (و از اونجایی که میگن چوب خدا صدا نداره و هر کجا غرور بگیرتت، از همون جا ضربه میخوری، دقیقا منم بد خوردم! هنوز به یک روز نکشیده جواب این غرور بی جا رو از همین تک بودن خونمون چنان دیدم که دیگه تا عمر دارم فک نکنم یادم بره چنین جملات دردسر سازی محل عبور ذهنم بشه و حواسم جمع باشه) بی خبر از اتفاقات پیش رو با همین حال نفس عمیقی می کشم با خودم مرور میکنم: چه هوایی! چه اکسیری روح بخشی! این درسته هدی خانم! چیه خودت رو توی شهر اسیر کردی! اینجا هوا عجیب پاک و با صفاست انگار اکسیژن رو همراه با کلی انرژی وارد رگهای بدنم میکنه... به صورت غیر ارادی دنبال گوشیم می گردم اما نیست! یکدفعه یادم می افته چند روزی به خودم مرخصی دادم تا بی خبر از همه عالم باشم... ساکم رو داخل اتاق گذاشتم و بدون باز کردنش چرخی توی باغ کنار خونمون زدم.... در همین حین چند تا از پسر بچه های روستامون اساسی مشغول فوتبال بازی بودند... چه شور و نشاطی داشتن و چه حس و حال شیرینی! نشستم روی تنه ی یک درخت و نگاهم به سبزها و آسمون و گاهی هیاهوی بچه ها بود... با خودم میگم چه خدای خوبی... چقدر نعمت به ما داده و آروم زمزمه می کنم: برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار... کم کم داشتم می رفتم توی عرفان، که یکدفعه نشونه گیری یکی از پسر بچه ها که توپ رو محکم و شوتی در حد رونالدو بود به سمتم نشونه رفت ، انقریب از ملکوت پرتم کرد پایین! و واقعا اگر به موقع جا خالی نداده بودم به جای شیشه ی خونمون صورت من متلاشی می شد! بابام تا اومد دم در، بچه ها که به چشم بر هم زدنی محو شدن و به برکت این همه دارو درخت نمی شد پیداشون کرد! هیچی دیگه منم سریع خودم رو رسوندم داخل خونه دیدم به به! شیشه ی اتاقی که من قصد داشتم بساطم رو داخلش پهن کنم شکسته! مامان که داشت خرد شیشه ها رو جمع می کرد، همزمان به بابا می گفت: فعلا یه کارتنی، چیزی اینجا بذار تا میری شیشه رو درست کنی! اما من خیلی مقتدر گفتم: نه مامان نمیخواد! بذار باشه ، هوا میاد و میره! یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و گفت: دختر! برای تردد هوا پنجره رو باز می کنیم نه اینکه شیشه اش رو بذاریم شکسته بمونه، جک و جونور میاد داخل! منم با یک لبخند کاملا ملیح ادامه دادم: باشه حالا فعلا که تازه از راه رسیدیم فردا دیگه ان شاءالله ( حالا جلوتر بهتون میگم که چی شد و چه اتفاقی افتاد از تجربه ی من داشته باشید این حرف رو، کار امروزتون رو به فردا نندازین) بابا هم از پیشنهاد من استقبال کرد ولی با این حال دنبال کارتن گشت که قسمت شکسته رو پوشش بده ولی پیدا نکرد، من هم برای اینکه بی خیال بشه گفتم: بابا یه شب که هزار شب نمیشه ولش کن، اتفاقی نمی افته! (ولی من اشتباه فکر کردم گاهی یک شب، هزار شب که هیچ! به یک لحظه همه چیز تموم میشه... ) ادامه دارد... نویسنده: ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃سلام صبحتون پر از امید و آرامش 💢از دیروز شکایت نکن بلکه با ساختن صبح امروزت فردایت را آباد کن ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
شهید میرزا تقی خان امیرکبیر زندگینامه 📝 🍃🌹میرزا محمدتقی‌خان فراهانی (زاده ی ۱۱۸۶ خورشیدی در هزاوه، اراک – درگذشت ۲۰ دی ۱۲۳۰ خورشیدی در باغ فین کاشان) مشهور به امیرکبیر، یکی از صدراعظم‌های ایران در زمان ناصرالدین‌شاه قاجار بود. امیرکبیر همسر عزت‌الدوله، خواهر ناصرالدین‌شاه قاجار بود و سبب ازدواج دخترش تاج‌الملوک با مظفرالدین‌شاه قاجار، پنجمین پادشاه از دودمان قاجار، پدربزرگ ششمین پادشاه قاجار، محمدعلی‌شاه، نیز به‌شمار می‌رود. اصلاحات امیرکبیر اندکی پس از رسیدن وی به صدارت آغاز گشت و تا پایان صدارت کوتاه او دنبال شد. مدت صدارت امیرکبیر ۳۹ ماه (سه سال و سه ماه) بود. او بنیان‌گذار دارالفنون بود که برای آموزش دانش و فنّاوری‌های نو به فرمان او در تهران پایه‌گذاری شد. سردار عزیز خان مکری داماد امیرکبیر و رهبر قشون ناصرالدین‌شاه بود. امیرکبیر پس از این‌که با دسیسه اطرافیان شاه از جایگاه خود برکنار و به کاشان تبعید شد، در حمام فین به دستور ناصرالدین‌شاه به قتل رسید. پیکر وی در شهر کربلا به خاک سپرده شده‌است. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣سه قدم برای یک زندگی شـاد: ❣خود را به خاطر افراد بی فایده ای که لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید... ❣هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید... ❣بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد کنید و ایمان داشته باشید... ❣زندگی تان لبریز از شادی و نشاط ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️قسمت شصت❤️ . ایوب به همه محبت می کرد. ولی گاهی فکر می کردم بین محبتی که به هدی می کند، با پسرها فرق دارد. بس که قربان صدقه ی هدی می رفت.👩 هدی که می نشست روی پایش ایوب آنقدر میب وسیدش که کلافه می شد، بعدخودش را لوس می کرد و می پرسید: -بابا ایوب، چند تا بچه داری؟ جوابش را خودش می دانست، دوست داشت از زبان ایوب بشنود: _من یک بچه دارم و دو تا پسر. هدی از مدرسه آمده بود. سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین ایوب دست هایش را از هم باز کرد: "سلام بانمکم، بدو بیا یه بوس بده" هدی سرش را انداخت بالا "نه،دست و صورتم را بشویم ،بعد" _نخیر، من این طوری دوست دارم، بدو بیا و هدی را گرفت توی بغلش مقنعه را از سرش برداشت. چند تار موی افتاد روی صورت هدی ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد. هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد به سینه ی ایوب "خانم معلممان باز هم گفت باید موهایم را کوتاه کنم." موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود. ایوب خیلی دوستشان داشت، به سفارش او موهای هدی را میبافتم که اذیت نشوند. با اخم گفت: "من نمیگذارم، آخر موهای به این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه دارد؟ اصلا یک نامه می نویسم به مدرسه، می گویم چون موهای دخترم مرتب است، اجازه نمی دهم کوتاه کند. فردایش هدی با یک دسته برگه آمد خانه گفت: معلمش از دستخط ایوب خوشش آمده و خواسته که او اسم بچه های کلاس را برایش توی لیست بنویسد. . ❤️قسمت شصت و یک❤️ . رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود. ایوب زیاد توی خانه نبود. اگر هم بود خیلی سختگیری می کرد. چند بار خواست به بچه ها بگوید همین که اولین غلط املایشان را دید، کتاب را بست و رفت. مدرسه ی بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از ایوب دعوت می کرد تا برایشان سخنرانی کند. را قبول نمی کرد، می گفت: "من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز است که جانش را داد" از طرف بنیاد، جانبازها را می برند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد همراهشان ببرند. ایوب فوری اسم آقاجون را داد. وقتی برگشت گفت: "باید بفرستمت بروی ببینی" گفتم: "حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی، بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجاااا تا کجااا" 😊 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚕 تاکسی اینترنتی 💠 سؤال: اگر از تاکسی_تلفنی یا اینترنتی درخواست خودرو کنم ولی به دلیل تأخیر بیش از حدّ (حدوداً نیم ساعت) از انجام کار منصرف شوم و قبل از رسیدن خودرو، محل انتظار را ترک کرده یا درخواست را لغو کنم، آیا دینی به عهده دارم؟ ✅ جواب: اگر قرار شما، حضور خودرو در مدت خاصی بوده است یا زمان متعارفی وجود دارد، در صورتی که از زمان مقرر یا متعارف تأخیر داشته است، ضامن نیستید. 🌹🍃طبق فتاوای دفتر مقام معظم رهبری ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا