eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.2هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
8.1هزار ویدیو
270 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نوجوانی که رهبرِ امام خمینی ره بود 🌱شهید محمدحسین فهمیده♥️🕊 🌹 @mahman11
3.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهادت از نگاه شهید محمدحسین فهمیده 🔻روایت مادر و پدر شهید... شادی روح پدر و مادر شهیدان فهمیده🌸☀️🌿 @mahman11
24 و 25 🔰 گفتم مشکل ساسان این هست که پدر و مادرش اصلا با هم خوب نیستند ، حتی فکر کنم قصد جدا شدن هم دارن اما ساسان نگفت و من حدس زدم 👈 می گفت تو خونه مرتب با هم دعوا می کنن و ساسان هم هیشه شاهد این دعوا برای همین آرامشی نداره ، تمرکز نداره ، نمی تونه خوب درس بخونه و به حرفهای معلم گوش بده ، حتی گاهی تکالیف رو هم خوب انجام نمیده بیشتر از این به من نگفت ولی میشه تا آخر ماجرا رو حدس زد 💠 پدرم با ناراحتی گفت : واقعا دردناک هست ، این بچه قطعا با استعداد هم هست، اما با این رفتارهای پدر و مادرش قطعا ضربه میخوره و آینده اون هم به خطر می افته گاهی پدر و مادرها حواسشون نیست که با کارهای خودشون چه آسیبی به فرزند خودشون می زنن ✳️ مادرم گفت اصلا بیا یه کاری کن ، یه روز دعوتش کن منزل ما ، بیاد تا ما هم ببینیمش و باهاش صحبت کنیم ، حداقل بدونه که قصد کمک بهش داریم تا احساس نکنه هیچکس به فکرش نیست. یا اصلا با مادرش بیاد که خانوادش رو هم ببینیم ⬅️ گفتم نه مامان جون ، اصلا امکانش نیست، بعید هست بیاد خونه ما، نه خانوادش اجازه میدن و نه خودش خیلی تمایل داره بهترین راه این هست که خودم تو مدرسه حلش کنم ⭕️ پدرم گفت : اره ، همون تو مدرسه حلش کن بیشتر باهاش رفیق بشو ، حتی تو اوقات زنگ تفریح یا بیکاری از خودت بهش بگو تا بهش ثابت کنی بهش اطمینان داری ، تا اون هم بهت اطمینان کنه تو درس ها کمکش کن و بهش امید بده 🔰 فردا پنجشنبه بود و برنامه ریزی کردم برای درس خوندن و انجام تکالیف روز جمعه که رسید، با پدرم و مادرم رفتیم نماز جمعه ، واقعا با صفا هست ، از چهارسالگی همراه پدرم می رفتم امام جمعه تو خطبه اول مباحث مهمی درباره دعا و استغفار گفت یاد گرفتم بسیاری از گناهان ما هست که مانع استجابت دعاهای ماست ، همیشه تقصیر رو گردن خدا نندازیم، از همه مهمتر اینکه گناهان ما باعث ناراحتی امام زمان (عج) هم هست ، اگه از همین اول عادت کنیم به گناه ، دیگه ترک کردنش سخت هست و از امام هم بیشتر دور میشیم برای همینه میگن گناه نکردن راحت تر از توبه کردن هست 👈 شب که شد صفحات آخر کتاب " اسلام شناسی برای نوجوانان " اثر حاج اقا قرائتی رو تمام کردم واقعا کتاب عالی ای بود و باعث آشنا شدن بیشتر من با اسلام شد قرار شد فردا به آقا مدیر بگم تا به خانواده ها معرفی کنه یا معلم ها سر کلاس مقداری از اون رو برای بچه ها بگن 🔰 باز هم صبح شنبه اومد و باید بریم مدرسه ، هم لذت خودش رو داره و هم تنبلی خودش ! تو ماشین پدرم جملات و حتی کلماتی که باید به ساسان می گفتم تا بیشتر به من اعتماد کنه و از مشکلش بگه و من هم کمکش کنم رو با بابا هادی مرور می کردم قبل از اینکه برم سر صف قرآن بخونم ، با آقا مدیر درباره کتاب حاج اقا قرائتی صحبت کردم و ایشون هم چون به من اعتماد داشتن کتاب رو معرفی کردن به بچه ها و گفتن چندماه دیگه از روی این کتاب امتحان می گیریم و به چند نفری که برنده بشن ، جایزه میدیم کار خوبی بود ، اینجوری تشویق می شدن بچه ها به خوندن کتاب ، قرار هم شد این کتاب برای معلم ها با هزینه شخصی آقامدیر خریده بشه و معلم ها سرکلاس چند دقیقه ای از این کتاب حرف بزنن تا بچه ها بیشتر و بهتر با اسلام آشنا بشن 🌀 باز هم سر کلاس حواسم به ساسان بود ، اصلا تو کلاس نبود ، حتی وقتی خانم معلم سوالی می پرسید و از همه بچه های کلاس میخواست یکصدا جواب بدن ، ساسان ساکت ساکت بود اصلا امروز جور دیگه ای شده بود منم تمام سعی خودم رو می کردم که هم حواسم به درس باشه تا عقب نمونم و هم حواسم به ساسان باشه تا بهتر کمکش کنم 👈 زنگ تفریح اول که خورد ، سریع همراه ساسان رفتیم بیرون تا یه جایی بشینیم و حرف بزنیم ، معلوم بود که کلی حرف تو دلش بود یه مرتبه سعید اومد پیش ما ،ساسان کمی خجالت کشید ، منم متوجه شدم ، خود سعید هم متوجه شد با اشاره بهش گفتم که بره و بعدا باهاش صحبت می کنم ، سعید رفت من و موندم ساسان و کلی کنجکاوی که مشکل ساسان چی هست 💠 دیدم دستش رو گذاشت داخل دستم ، محکم فشار داد ، چشمهاش رو برگردوند و منو نگاهی کرد و سرش گذاشت روی شونه هام و زار زار گریه کرد... 👈 گفت ، من فقط آرامش می خوام ، فقط و فقط آرامش ، دوست دارم تو خونه ما جنگ و دعوا نباشه ، دوست دارم کنار پدر و مادرم بشینم با هم غذا بخوریم ، نه اینکه هرکسی تو اتاق خودش ! دوست دارم شبها کنار هم تلویزیون ببینیم ، نه اینکه هرکس سرش تو گوشی خودش باشه دوست دارم گاهی اوقات غروب ها با پدر و مادرم بریم بیرون و تفریح کنیم ، مثل خیلی های دیگه اصلا ، دوست داشتم پول دار نبودیم ، اما ذره ای صمیمیت و صفای خانواده های درامد پایین تر رو داشتیم حتی پدرم نمیذاره من نماز بخونم ، نمیذاره قرآن دست بگیرم ، چند تا قرآن تو خونه بود همه رو گذاشت انباری ! @mahman11
دیشب با مادرم دعوا کرد و کارشون به کتک کاری رسید ، همش پای ماهواره نشسته و برنامه های اونها رو نگاه میکنه قبلا خوب بود، مثلا ماه محرم ، تمام هزینه یک دهه مسجد یا هیات رو میداد ، اما الان اصلا حتی خدا رو هم زیر سوال می بره ، مادرم هم دست کمی از پدرم نداره همیشه دنبال رفیق هاش هست و صبح میره بیرون ، ظهر میاد بعدظهر میره ، شب میاد حتی روزهای تعطیل که من خونه هستم هم همین وضع هست ، بخدا خسته شدم ، ایکاش بمیرم و راحت بشم.... ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید حسن فاتحی معروف به حسن سر طلا؛ بیسیم چی گردان غواص لشکر امام حسین علیه السلام 👆👇 @mahman11
‍ شهید حسن فاتحی معروف به حسن طلا تولد: ۱۳۴۸/۶/۲۰ نجف اشرف شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۴ منطقه نهرخین (علملیات کربلای ۴) معروف به حسن طلا و حسن آمریکایی به خاطر موهای طلایی و چشم های آبی و پوست سفیدش ابتدا به کردستان رفت و از آنجا عازم جبهه های جنوب شد و به گردان یونس که گردان غواصان  لشکر امام حسین بود پیوست ۱۵ ساله بود که به جبهه رفت و ۱۷ سالگی هم به شهادت رسید وقتی او ۲ ساله بود در سال ۱۳۵۰ خانواده ی او را از عراق بیرون کردند محل موقت زندگی همه اخراجی های عراق در جیرفت بود حسن آقا به ظاهر خود خیلی توجه داشت خوش تیپ و خوش لباس بود در حدی که برای مرتب کردن موهایش در جبهه تافت مو هم برده بود! ولی پسر بسیار متدین و به مسائل شرعی مقید بود و تقریبا نماز شبش ترک نمی‌شد حاج مهدی مظاهری می‌گوید: جوانی بود رعنا و رشید و بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای طلایی چشم آبی و پوست سفید حسن قبل از حرکتمان برای عملیات کربلای ۴ به من گفت: "من واقعیتش این است که مشکلی دارم قبل از آمدن به جبهه دنبال لباس و تیپ زدن...جلوی آیینه بودم برای ظاهرم خواهشم این است که اگر من شهید شدم شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید چون احساس می‌کنم با این قیافه خودنمایی کرده ام باید کفاره ای بدهم این حرف خودش است نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد! حسن گفت: من از شما می‌خواهم از این خونم به موهایم بمال که من روز قیامت خوب محشور بشم" مادر حسن می‌گوید بعد از اینکه خبر دادند او است مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند وقتی دلم می‌گرفت سر مزارش می رفتم پدر شهید هم بعد از ۱۲ سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره ۴۰ روز بعد فوت همسرم استخوان های پسرم را آوردند وقتی برای شناسایی رفتیم استخوان هایش تیره شده بود پلاکش همراهش بود حتی موهای طلایی حسن روی لباس هایش بود شادی روح همه ی شهدای مظلوم غواصِ عملیات کربلای ۴ ذکر صلوات و قرائت فاتحه @mahman11
18.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی جالب از شهید حسن فاتحی ملقب به «حسن سر طلا» در خصوص پیش‌بینی نحوه شهادت خود و خواسته وی از فرمانده..... روحش شاد شادی روحش صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا