🌺هرگاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید ، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.🌺
🌹سردار شهید مهدی زین الدین🌹
🌷فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب🌷
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️تنگ است دلم برای حرمت
🕌ای جان دو عالم به فدای حرمت
آواره و دلتنگ و هوایی کرده
🕌ما را شب جمعه ای،هوای حرمت
السَّلامُ علیک یٰا اباعَبْدِاللّٰه الْحُسَیْنِ
بار دیگر آمدم پشت درت راهم بده
در زدم گفتم رسیده نوکرت راهم بده
دست خالی آمدم رو برنگردان از گدا
آرزو دارم بمانم در برت راهم بده
من شکستم زیر بار معصیت شرمنده ام
سر به زیر آقا میایم محضرت راهم بده
خاطرت آزرده شد از دست اعمال بدم
گرچه بودم دائما درد سرت راهم بده
مانده ام بی سرپناه و التماست میکنم
امشب آقا جانِ زهرا مادرت راهم بده
دوست دارم من هم آخر در رکابت جان دهم
منجیِ عالم بیا در لشکرت راهم بده
همسفر کن با خودت یک شب مرا تا کربلا
گوشه ای در صحن جدّ اطهرت راهم بده
شب جمعه ای دیگر از راه رسید و معلوم نیست که آیا ما شب جمعه بعدی هستیم یا نه؟
چقدر دلمان میخواست که کربلا باشیم و از نزدیک به مولایمان عرض ادب کنیم و بگوییم :
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین،😭
حضرت مهدی علیه السلام می فرمایند:
آري زيارت حسين علیه السلام در شب جمعه امان از آتش دوزخ در روز قيامت خواهد بود.
بحار الانوار ، جلد 53 ، صفحه 315
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 برشی از مستند «روایت فتح» که در آن شهید آوینی به زیبایی هرچه تمامتر خستگیهای مقاومت در راه جبهه حق را از تن ما بیرون میکند...
@mahman11
💢شهید سید محمدرضا رضوی گنجی _ تولد ۴ آبان ۱۳۴۶_شهادت :۱۳ تیر ۱۳۶۵ مهران .
.
▪️پدر شهید : آخرین شبی که در منزل بود به حمام رفت وقتی آمد برایش چای آماده کردم با این که ساعت از نیمه شب گذشته بود به ما گفت شما نمی خوابید . من گفتن نه من می خواهم قرآن بخوانم بعد به اتاق دیگری رفت و رو به قبله شروع به خواندن قرآن کرد و از قرآن خواندن خود نواری ضبط کرد . روز بعد به عکاسی رفت و برای خود عکس گرفت . شماره عکس را به من داد و گفت وقتی به جبهه رفتم شما بروید عکس را بیاورید یکی از عکس ها رنگی است البته با لباس روحانی و بعد به جبهه رفت و به شهادت رسید .
.
▪️بعد از شهادت پسرم به جبهه رفتم ناگهان چشمم به سنگر پسرم افتاد دیدم که نام پسرم بر روی سنگر نوشته شده است بی اختیار مقداری از خاک سنگر را گرفتم و بر سر و صورتم مالیدم در همان زمان فرمانده ایشان آقای تقوی به من گفتند این جا محل نماز شب پسرت است . ( شهید قبل از رفتن به جبهه یک سال مسابقه فرهنگی شرکت کرده و در آن مسابقه برنده زیارتی سفر سوریه شد ) و سفارش کرد این سفر را پدرم به جای من برود و من شهید میشوم و به زیارت امام حسین خواهم رفت.
.
#سالروز_تولد
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
@mahman11
🌹شب اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌷موقع نماز صبح، از خواب پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید مدافع حرم #محسن_حججی...
@mahman11
#شهید_آرمان_علی_وردی
مثل شهدا با شهادت از این دنیا برویم
🚩 آرمان میگفت: «مامان مردن حق است. مردن را که همه میمیرند؛ این شهادت است که نصیب هرکسی نمیشود. چه خوب است که با #شهادت از این دنیا برویم و روسفید باشیم».
@mahman11
درباره شهادت آرمان تنها چیزی که آرامم میکند، این است که خدا رحمت کند علامه طباطبایی را که نقل به مضمون میفرمود: شهیدی که در معرکه تیر خورده و در خون خودش دست و پا میزند ما خیال میکنیم او درد میکشد! نه! او مثل آدمی تشنه است که وارد استخری خنک شده و لذت میبرد...
طلبهی مجاهد
اولین سال زندگی در بهشت
مبارکت! 🤍
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 حاجتی که آرمان از سجاد گرفت
🔷️ این فیلم کوتاه به مناسبت سالگرد شهید آرمان علیوردی است که با ماجرای حاجت گرفتن شهید آرمان علی وردی از شهید سجاد زبرجدی پرداخته است.
◇ خون این شهید بزرگوار و سایر شهدای مدافع امنیت، با آشکار کردن ماهیت واقعی بدخواهان کشور، رشد بصیرت و آگاهی بیشتر مردم را در پی خواهد داشت.
#شهید_آرمان_علی_وردی
@mahman11
🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#قسمت_دوم
همان وقتی که خاله هاجر امده بود ,راجب من وعمر صحبت کند,طارق هم از راه رسید.
پدرم یک نخلستان دراطراف موصل داردکه رسیدگی به نخلها وجمع اوری محصول و...به عهده طارق است ومغازه ی خرما فروشی درموصل راپدرم اداره میکند,امروز طارق زودتراز نخلستان امد ومتوجه خاله هاجرشد,طارق ازخانواده همسایه مان اصلا خوشش نمیاید,حالا چرا؟؟من هم نمیدانم....
طارق وارد اتاق شد وگفت:لیلا....سلما گوش وایستادین؟؟مگه ام عمر چی میگه که براتون جالبه؟
من ولیلا اروم جا خوردیم ,خاله هاجرتاصدای طارق راشنید بلند شد وگفت:ام طارق من حرفم را زدم ,خدامیدونه دخترای تورامثل دخترا ی خودم دوستشون دارم ودلم میخوادخوشبخت بشن حالا دیگه خبراز شما....بلندشدوخداحافظی کرد ورفت.
طارق رفت داخل اون اتاق وروبه مامان:این عمری(معمولا به اهل سنت اطلاق میشه) اینجا چی میخواست؟؟
مادرم انگاری برای خودش خواستگارامده باشد شرم داشت بگه,بهش حق میدادم اخه اولین باربود که برای دخترش خواستگارامده بود واولین فرزندی بود که میخواست ازدواج کند,سرش راانداخت پایین وخیلی اروم که حتی ما به سختی صداش رامیشنیدیم گفت:سلما رابرای پسربزرگش عمر خواستگاری کرد...
طارق مثل یک خروس جنگی از جا در رفت وگفت:بیجا کرده زنیکه ی عمری با اون پسر وطن فروشش...
مادر:پسرم هرکسی برای خودش دین ومذهبی داره همونطورکه ما ایزدی هستیم انها هم مسلمان وسنی مذهبند,هم ما وهم اونها به خدای یکتا اعتقادداریم ,دلیلی ندارد که به همسایه مان بی احترامی کنیم واونا راوطن فروش بدانیم...
طارق سری تکان داد وزیرلب هی هی کرد وداشت به بیرون ازاتاق میرفت که خیلی نامحسوس به من اشاره کرد تا پشت سرش برم.
خیلی ناراحت بودم,ازروی طارق خجالت میکشیدم,انگار با خواستگاری ام عمر,من گناه بزرگی مرتکب شده بودم,روی حیاط رفتم وطارق گفت:بیا پایین توزیرزمین کارت دارم,یه چیزایی هست که باید بدونی وحرکت کردطرف زیرزمین.
وقتی طارق رفت داخل,برگشتم بالا ووقتی مطمین شدم مادرم حواسش به من نیست وسرگرم کارهای خونه است ,منم رفت طرف زیرزمین...لیلا هم میخواست بیاد که بااشاره بهش فهموندم مراقب مامان باشه که طرف زیرزمین نیاد...
ادامه دارد....
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خوشا آنان که با عزت زگیتی
بساط خویش برچیدندو رفتند
🌹 ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت راپسندیدند و رفتند
#سردار _حاج _قاسم _سلیمانی
#شبتون_شهدایی_ 🌙
@mahman11
#سلام_امام_زمانم_
❤️ای صاحب ما ، مهدی جان ❤️
در ابعاد این دلواپسی ها ، دلخوشیم که شما بر بی کسی های ما ناظرید ، برایمان دعا می کنید و در پناه امن حضورتان ، حفظمان می نمایید ...
شکر خدا که شما را داریم ...
#الللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بہ امـــام زمــان عجل الله بگو میخوام ســرباز ویژهی شما باشم...
🤲خدایاماراازسربازهای واقعی امام زمان عجل الله قرار بده...
🌸سلامتی وتعجیل درفرج مولاصاحب الزمان عجل الله صلوات بفرست 🌸
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹او رود جنون بود کہ دریا مےشد
با بیرق آفتـاب بر پا مےشد
پـرواز اگر نبود ،معلوم نبود
این مرد چگونہ درزمین جا مےشد
#شهید_مصطفی_زال_نژاد
#صبحتون_شهدایی_
@mahman11
🥀شهید_صفوی
یکی از جادههای شلمچه رو خودش احداث کرده بود
و مرتباً هم زیر آتش☄️دشمن رفت و آمد میکرد و میگفت: «اسم این جاده را باید بگذارید شهید محسن صفوی.😉
وقتی شهید شد همان طور که دلش میخواست
اسم جاده شد جاده شهید محسن صفوی...
🌺#شهید_محسن_صفوی
@mahman11
🌹خواهر شهید مغنیه:
برادرم و شهید سلیمانی دو سرباز ولایت برای یاری امت بودند ...
«زینب مغنیه» به وبگاه «العهد» لبنان گفت:
حاج عماد بر اصل مبدأ ولایت اعتقاد و ایمان داشت و جهادش بر اساس آن بود و خود را فرزند و سرباز امام خمینی میدانست. فلسطین دائماً در برابر چشمان حاج عماد بود و از نظر او این سرزمین بدون شک آزاد خواهد شد فقط مسأله زمان مطرح است. ارتباط حاج عماد و سردار سلیمانی فراتر از دوستی، کار، جهاد یا برادری و مانند دو سرباز در مسیر ولایت برای یاری مسائل امت بود.
@mahman11
✳ آقا سید شما یه چیزی بگو!
🔻 سیدابوالفضل کاظمی یکی از دوستان #شهید_علیاصغر_ارسنجانی میگوید: «برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو نیمهشب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علیاصغر را جلوی خانهشان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علیاصغر سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم، مادر اصغر جلو آمد و بیمقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!» بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت درِ خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه! صبح که پدرش میخواسته بره مسجد، اصغر رو دیده!» بله بسیجیان خمینی اینگونه بودند. مدتی بعد این سرباز دین و میهن در منطقهی عملیاتی شلمچه به شهادت میرسد و همچون مادر بینشان سادات، زهرای مرضیه (س) بینشان میشود.
📌 پ.ن: از راست: حاج حسین سازور، شهید علیاصغر ارسنجانی و سیدابوالفضل کاظمی
📚 برگرفته از کتاب #صراط_الرحمة | سیرهی علما و شهدا در احترام به والدین
📖 صفحات ۶۶ و ۶۷
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #اخلاق #احترام_به_والدین
@mahman11
🌹در محضر شهیدان:
🔸 آرزویم این است که اگر خداوند شهادت را نصیب بنده گناهکار خود کرد، دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین بهخصوص سیدالشهدا علیه السّلام بروم.
من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانهروز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام میدانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد.
🌷فرازی از وصیتنامه سردار سپاه اسلام شهید کاظم نجفی رستگار
🌷شادی روحش صلوات...
@mahman11