eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 اجابت نذر مادر به امام زمان (عج) با شهادت سیدجعفر [ مـادرانـه.. ] 🔷️ مادر شهید سید جعفر سید صالحی می گوید: نذر کرده بودم ؛ غرقِ در عشق امام زمان (عج) پرورش بدهم فرزندم را ◇ گفتند شهیدگمنام است تا اینکه عینک غواصی‌اش را که آوردند ، فهمیدم نذرم قبول شده .... 🔻 سید جعفر ششم فروردین ۱۳۴۱، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش سیدیوسف، نقاش ساختمان بود و مادرش،رباب نام داشت. ◇ در رشته اقتصاد دیپلم گرفت و با شروع جنگ به عنوان بسیجی به جبهه رفت. ◇ دوم آذر ۱۳۶۱، غواص بود و در کرخه بر اثر اصابت ترکش به سینه اش شهید شد. ◇ مزار این شهید در قطعه ۲۸ بهشت زهرای تهران واقع است. @mahman11
📌 شادمانی شهدا در شب نیمه‌ شعبان ... 🔷️ حسینیه الوارثین در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در جشن ولادت حضرت مهدی(عج) ◇ بچه‌ها آن‌ شب خیلی شاد بودند چرا که در مقام سربازی امام زمان (عج) خود را برای شهادت آماده می‌کردند؛ و چند روز بعد، شش نفر از آن‌ها به درجه شهادت رسیدند. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ای لشکر صاحب زمان آماده باش ، آماده باش 🔹 اجرای مشترک: صادق آهنگران رضا راشد (درتومی) بهرام پائیز ◇ کاری از ستاد کنگره ۳۰۰۰ شهید استان خراسان شمالی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج) همواره دلم به این ندای جانبخش خوش بوده و هست هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند: یا ابا صالح المهدی ادرکنی اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم. در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست: یا ابا صالح المهدی ادرکنی این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت. این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد: نوشتۀ پشت پیراهنم پوکۀ گلوله که در هوا معلق است! و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست. ✍حمید داودآبادی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🎥 چند سکانس بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مجموعه تلویزیونی که ایثار و حماسه آفرینی رزمندگان سلحشور در عملیات عاشورایی را به تصویر کشیده است. ♦️در تاریخ پنج اسفندماه ۱۳۶۲ و همزمان با عملیات خیبر در جزایر مجنون عراق رزمنده های دو گردان علیرغم تهاجم گسترده هوایی و زمینی در منطقه عملیاتی عراق حاضر به تسلیم نشده و تا آخرین فشنگ جنگیدند. در این مقاومت عاشورایی به جز تعداد معدودی از زخمی ها و کسانی که مهماتی برایشان باقی نمانده بود . بقیه نیروها کنار فرماندهان خود سردار حمید باکری و محمدباقر مشهدی عبادی ، بایرامعلی ورمزیار در نبردی نابرابر به شهادت رسیدند. پیکر بسیاری از این شهدا هنوز به خانه بازنگشته است. @mahman11
💢سلام رفقا. سید محمود یحیایی هستم. متولد ۱۳۴۳ ساری. هشت ساله بودم که پدرم و از دست دادم و مادرم سرپرستی۷ فرزند را بعهده گرفت و هم مادر بود و هم پدر. هجده سالگی به جبهه رفتم و تو سن ۲۰سالگی تو منطقه پاسگاه زید بعد از دو روز مقاومت در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۶۳ بشهادت رسیدم. امروز هم سالروز شهادتمه.🌷 @mahman11
💢 به رسم جبهه ها قشنگ بود. تا آخرین نفس کنار هم بودند .‌‌.. @mahman11
فرقی نمی‌کند شهید دیروز امروز یا فردا باشی غزه، حلب، تهران خرمشهر باز هم فرقی نمی‌کند تاریـخ تکــرار مـی شود ... اگر مهدی باکری‌ها در دفاع مقدس بودند امثال حاج فرهاد نیز این زمان بودند اگر شهید باکری شهردار ارومیه بود حاج فرهاد هم مسئول بلدیه زینبیه بود حقیقت همین است که سرنوشت مقلدان خمینی جز شهادت نیست و سرنوشت مقلدان ولی امر مسلمین نیز هم ... بسیجی خستگی را خسته کرده؛ در این عکس جلوه‌نمایی می کند ... شهید سردار شهید مدافع حرم حاج‌ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حاج قاسم سلیمانی: 🔹شايد اين حرف را از منِ بی‌سواد، كمتر قبول كنند؛ اما من معتقد هستم- آن چيزی كه ديدم، صحنه‌هايی كه ديديم و شماها خيلی‌هایتان ديديد- امام زمان (عج) كه ظهور بكنند، حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّه‌ی آن حکومت، آن دوره‌ای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام حضرت مهدی..عج.. در جبهه ها بخشی از نوحه: یاران و انصارت عازم به پیکارند صاحب زمان مهدی اجرا در جمع رزمندگان اهواز ۱۳۶۶ حاج صادق آهنگران شعر: مرحوم عتیق بهبهانی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 وقتی آقا مهدی باکری برای جنازه برادرش هم پارتی‌بازی نکرد...! @mahman11
در محضر شهدا شب‌ها همیشه قبل خواب گوشی رو می‌گرفت دستش تا پیام‌هاش رو چک کنه. هر وقتی لطیفه جالبی می‌خوند اول خودش ریز می‌خندید بعد هم برای من تعریف می‌کرد و این‌بار با صدای بلندتر باهم می‌خندیدیم. می‌گفت: دلم نمیاد تنها بخندم... اینجوری حالش بیشتره. خیلی اهل شوخی بود. همیشه تمام سعیش رو می‌کرد که اطرافیانش رو بخندونه و شاد کنه. هر وقت می‌دیدمش روحیه می‌گرفتم... 🥀شهدا شرمنده ایم @mahman11
یک عاشق ۱۳ ساله ... من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم ... @mahman11
منطقه جفیر ۱۳٦۲/۱۲/۰۶ عکاس: کمال‌الدین شاهرخ دقایقی بعد از این عکس، هواپیمای دشمن همین منطقه و ستون گردانِ مقداد را بمباران کردند و "جانباز ابراهیم ‌حسامی" به درجه‌ شهادت رسید. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه سردار شهید علی محمدی پور 💐🍃شهید علی محمدی پور در خرداد ماه سال 1338 در روستای « دقوق آباد » از بخش « نوق » شهرستان رفسنجان به دنیا آمد . علی اولین فرزند خانواده بود . تحصیلات ابتدایی را در « سه قریه » شروع کرد ، اما به خاطر دوری راه و مشکلات دیگر مجبور شد مدتی ترک تحصیل کند . سپس به همراه دوستش برای ادامه ی تحصیل به یزد آمد . به زودی علی به مطالعه جدی کتاب های مذهبی روی آورد و با اوج گیری حرکـت مـردم در سـال های 55 و 56 به مبارزان مسلمان پیوست . شهرهای استان خوزستان و کرمان خاطرات زیـادی از فعـالیت های سیاسی و مسلحانه علی در سال های انقلاب دارند . علی بعد از انقلاب عازم کردستان و سپس جبهه های جنگ در جنوب شد و از آن زمان تا آخر عمر پربرکتش همواره در جبهه بود .او در سال 63 و به هنگام عملیات بدر فرمانده گروهان بود . سپس جانشین فرمانده شد که تـا عملیـات والفجـر 8 ، در این مسئولیت ماند .در عملیات کربلای 5 ، علی فرمانده ی گردان 412 لشکر 41 ثارالله بود که به هنگام عبور از آب و نرسیده به دژ اول عراقی ها بر اثر اصابت ترکش به سر مجروح شد و دقایقی بعد از پای همین دژ به آسمان پر کشید . @mahman11
💠عارف شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضای گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ،شهادت، اسارت و زنده ماندن و دقیقاً همان شد... ✅ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم!✋ صورت افرادی را که دورش نشسته بودند از نظر گذراند . نگاهش بر چهره ی «جمال زاده» ثابت ماند . دو دوست مدتی به هم زل زدند و بعد لبخند بر لبانشان نشست . علی گفت : «دست به کار شوحسین جان! اگر نامه ای ، وصیتی می خواهی بنویسی ، بنویس! فردا که عملیات شروع بشود ، برای تو برگشتی نیست .» جمال زاده جواب داد :« نوشته ام حاجی .این قدرها هم حواسم پرت نیستم.» مهدی گفت :« بقیه چی ؟ جمال زاده را گفتی، بقیه را هم بگو .» علی گفت : « خودتان می بینید .» « - می خواهیم از زبان تو بشنویم .» « بگو حاجی !نکند فکر می کنی ما ترسیدیم ؟» آنقدر اصرار کردند تا مجبور شد دوباره به حرف بیاید . « باشد . می گویم اول از همه این را بدانید که این عملیات ، عملیات شهادت خواهد بود .هرکسی آرزوی شهادت داشته باشد ، در این عملیات خواهد رفت . ما افراد زیادی را ازدست خواهیم داد هم از فرمانده ها هم از برادرهای دیگر . خود من هم جزء اولین نفرها خواهم بود . قبلاً به مهدی گفته ام . من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم . آنجا از شما خداحافظی می کنم . بعد از آن خودتان باید راه را ادامه بدهید...» سکوت سنگینی بر چادر حاکم شد . تا مدتی کسی جرات نمی کرد چیزی بگوید . بالاخره مهدی بود که سکوت را شکست : « غلام چطور !» علی گفت : « غلام هم ان شاالله رفتنی است .» « من چطور حاجی ؟» « تو ماندنی هستی ...» « جواد چطور؟» « جواد زخمی می شود.» مهدی نگاهش را در چادر چرخاند . امراللهی گوشه چادر نشسته بود . گفت :« امراللهی چطور؟» علی گفت : « ایشان هم شهید می شود » «سید کاظم چطور؟» « او هم رفتنی است .» « ناصر چطور؟» « به ناصر نمی شود زیاد امیدوار بود ؟» « رضا چطور؟» «رضا هم شهید می شود .» ناصر گفت :«اگه رضا شهید بشود ، تکلیف محمود چه می شود؟ بیچاره بدون رضا دق می کند . شما که می دانید ، این ها همه جا با هم هستند .»محمود گفت :«اگر قرار بر شهید شدن باشد ، ما باید هر دو شهید بشویم .» علی گفت : « نترس محمود جان ! شما همراه هم خواهید بود .تازه اگر رضا هم نبود ، باز من تو را تنها نمی گذاشتم . ما با هم سال های زیادی را گذرانده ایم . ایام تحصیل در یزد را فراموش کرده ای ؟ چه شب هایی که با هم بیدار مانده ایم و زل زدیم به درس ومشق ،چه روزهایی که از دقوق آباد تا سه قریه پیاده رفته ایم . مگر می شود ما برویم وتو بمانی ؟.» محمود آرام شد و چشم دوخت به رضا. مهدی گفت : «نجمیان چطور حاجی ؟ نجمیان هم شهید می شود یا اینکه می ماند تا به داد چای خورهای دیگری برسد.» نجمیان برگشت و مهدی را نگاه کرد . علی گفت :« نجمیان هم شهید می شود .» مهدی دور تا دور چادر چشم چرخاند و گفت :«پس هیچی دیگه حاجی . بگو همه شهید می شوند فقط من و جواد می مانیم .» دست بر سینه گذاشت و رو به دیگران سرخم کرد. « آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم !» ناصر گفت: «چیزی از قلم نیفتاد ؟» و حسین را نشان داد. مهدی انگار که تازه یاد حسین افتاده باشد ، پرسید :«اصل کاری را فراموش کرده ام. درباره حسین بگو حاجی !» علی دست انداخت دور گردن برادر . صورت او را بوسید . لحظه ای چشمهایش را بست . سر فرو برد در شانه ی او .او را بویید . سر بالا آورد. « حسین هم شهید می شود . برو برگرد ندارد.» نجمیان داد زد :«اشتباه شد حاجی . اشتباه شد . برو دارد اما برگرد ندارد.» همه خندیدند و علی بار دیگر حسین را در میان بازوانش فشرد. « سرنوشت همگی همان شد که حاج علی محمدی پور گفته بود .» @mahman11
💥وصیت‌نامه عجیب یک شهید💥 ♻️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در چندین سخنرانی خود به وصیت شهیدی اشاره کرد ، که انسان با درک آن حیران میشود 🔹شهید حاج علی محمدی پور از شهدای گرانقدر رفسنجان در وصیت نامه خود آورده است:👇👇 اما تو ای برادر عراقی، اگر چه تو ماموری و قاتل جان من. اما من تو را برادر خود می دانم از تو خواهم گذشت و اگر خدا اجازه بدهد اول کسی را که شفاعت کنم تو هستی. آماده باش و غمی بدل راه نده وحشتی، نداشته باش. سینه ی من آماده است تو تفنگت را آماده کن خدایا دوستان و عزیزانم همه رفتند من ماندم با روی سیاه و خجالت از خودت.  ای کسی که راه اسلام و دینت را به من نشان دادی. پایان راه را شهادت و روزیم فرما که سخت در فراق تو می سوزم در فراق بندگان مخلصت که به سوی تو آمده اند یعنی برادران همسنگرم. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
184 💠 تو همین حس و حال بودند محمد مهدی و ساسان که یک مرتبه خبر رسید یک لشکر عظیم به سمت فرستاده همه دچار شک و بهت شدند... 🔰 همه داشتن با همدیگه حرف می زدن 👈 این سفیانی عجب نیروهای زیادی داره ! 👈 این همه نیرو رو از کجا آورده؟ 👈خرج اینها از کجا تامین میشه؟ 👈این همه سلاح از کجا میاد؟ 👈واقعا خودش به تنهایی این همه کار رو داره پیش می بره؟ 👈الان مدینه میخواد چه کنه؟ 👈نکنه میخواد علیه امام زمان(عج) هجوم ببره ؟ 👈یا اینکه میخواد مردم شیعه اونجا را قتل عام کنه؟ 👈تو مدینه چه کسی میخواد از امام دفاع کنه؟ 👈هنوز که لشکر و نیرو در مدینه تامین نشده 👈آقا چطور میخواد با اینها جنگ کنه؟ 👈ما باید چیکار کنیم؟ 👈اگه بریم مدینه که حکومت وهابی اجازه نمیده 👈اگه بخواهیم اینجا بمونیم ، امام رو چیکار کنیم که جانش در خطره؟ 👈اگر باز بخواهیم بریم مدینه، نمی تونیم عراق رو تنها بگذاریم ، چون سفیانی نیروهای زیادی داره و وقتی عراق رو از نیرهای نظامی خالی ببینه ، دوباره حملات سختی راه میندازه مثل دیشب ⬅️ رزمنده های جبهه اسلام دچار بهت عجیبی شده بودن 👌 همه رفتن سراغ حاج قاسم که نام ایشون ، رزمنده ها رو به یاد سردار عزیز شهید قاسم سلیمانی می انداخت رفتن پیش ایشون تا کسب تکلیف کنن ایشون گفت... ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی ‌@mahman11