🌹شهید علی خوش لفظ راوی کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
این جانباز دوران دفاع مقدس 28 آذر ماه 1396در بیمارستان خاتم الانبیاء به همرزمان شهیدش پیوست.
«وقتی مهتاب گم شد» عنوان کتاب خاطرات این شهید است که پیشتر موردعنایت رهبری انقلاب هم قرار گرفته بود.
🌷«وقتی مهتاب گم شد» عنوان کتاب خاطرات این شهید بزرگوار است که پیشتر مورد عنایت رهبر معظم انقلاب هم قرار گرفته بود و حاج قاسم سلیمانی نیز در خصوص آن دل نوشته ای دارد که در آن از شوقش برای شهادت می گوید.
گفتنی است: علی خوش لفظ در عملیات رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر 5، کربلای 4 و کربلای 5 حضور داشته و نهایتاً در عملیات کربلای 5 تیر به نخاع وی خورده و به شدت مجروح می شود که پس از این واقعه، از این مجروحیت رنج می برد و مکرراً در بیمارستان بود.
@mahman11
عارف وارسته شهید عبدالمهدی مغفوری🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: 1335/11/5
محل ولادت: کرمان
تاریخ شهادت: 1365/10/5
عملیات کربلای ۴ _جزیره ام الرصاص
مزار: گلزار شهدای کرمان
@mahman11
🔰زندگینامه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
|🕊🌿💐|
🌹شهید عبدالمهدی مغفوری در سال 1335 در کرمان در خانواده ای تنگدست ولی متدین به دنیا آمد.
پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد .
عبد المهدی در سایه چنین خانواده ای رشد کرد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در کرمان به پایان برد .
آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد پایبند یش به دینداری بود .
او پس از پایان دوره دبیرستان در دانشسرا پذیرفته شد و در رشته برق فوق دیپلم گرفت .
در همین زمان بود که به خدمت سربازی فرا خواند ه شد . این روزها با اوج گیری انقلاب توأ م بود
عبد المهدی در این دوران سخت به مبارزات خود ادامه داد و پس از پیروزی انقلاب به کرمان باز گشت .با اینکه در دانشگاه پذیرفته شده بود با پوشیدن لباس سبز سپاه را ترجیح داد.
او مدتی در کردستان بود. بعد از آغاز جنگ ، تلاشش برای حضور در میدانهای نبرد و
سازماندهی نیروها در استان کرمان ، از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود .
عبدالمهدی در موقعیت مختلف فرماندهی در سطح لشکر 41 ثارالله و بسیج قرار گرفت و بیش از بیش در روند پر تلاطم نبرد سهیم شد .
عملیات کربلای (4) آخرین عملیاتی بود که عطر نفسهای این پیرو حقیقی ائمه اطهار (ع)و امام راحل را به جان می خرید .
عبدالمهدی مغفوری در جزیره ام الرصاص پاداش جهاد اکبر و اصغر خود را گرفت و ساکن کوچه پروانه ها شد.
@mahman11
💚محو روضهی امام حسین علیه السلام؛
هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،
تا اسم امام حسین (ع) می اومد
حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده.
حال عجیبی میشد با روضه امام حسین علیه السلام
انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد...
یک بار وسطِ روضه ،
مصطفی رفته بود بشینه رو پاش
متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!
گریهکنون اومد پیش من،
گفت: « بابا منو دوست نداره..
هر چی گفتم جوابم رو نداد ...»
روضه که تموم شد، گفتم:
«حاجی، مصطفی اینطوری میگه»
با تعجب گفت:
«خدا شاهده نه من کسی رو دیدم
نه صدایی شنیدم...»
از بس محوِ روضه بود ...
به روایت: همسر شهید
شهید #عبدالمهدی_مغفوری🌷
قائممقام ستاد لشکر۴۱ثارالله
شهادت: عملیاتکربلایچهار ۱۳۶۵
#شادی_روح_پاکش_صلوات
@mahman11
🔷شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر:
⚡⚘همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود «کسر کار» می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
🔹🔸🔹🔸🔹
زهرا سلطان زاده همسر شهید عبدالمهدی مغفوری به بیان خاطراتی از این عارف شهید پرداخت.
❣در روز خواستگاری و آشنایی اول با لباس خاکی وارد شد
عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود و با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم، من را خواستگاری کند.
مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سخت گیر بودند. شهید در جلسه اول آشنایی که مادرم حضور داشت فقط قرآن می خواند و مادر از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است.
🌹نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند
وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند و شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم. با درآوردن پرده های خانه، موافقت کردم. شهید روی قالی های خانه نمی نشست.
می گفت: نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند، او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست.
سخنرانی که باعث اعزام دانشجویان و اساتید به جبهه شدند
او مسئول تبلیغات جبهه بود و بیشتر در پشت جبهه خدمت می کرد و در سخنرانی هایی که در مجالس، دانشگاهها، مساجد انجام می داد عده زیادی را راهی جبهه می کرد. یادم هست سخنرانی در یک دانشگاه انجام داد. بعد از آن سخنرانی تقریباً کل دانشگاه و اساتید آن عازم جبهه شدند.
🌹در مجالس سخنرانی نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند
در اکثر مجالسی که سخنرانی می کرد، من و دو فرزندمان هم شرکت می کردیم.
به ما می گفت: در مجلس به بچه ها اجازه نده پیش من بیایند. چون نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند و خدای ناکرده به خاطر این که همسر مغفوری هستید توقع احترام داشته باشید و یا دیگران احساس کنند باید به شما احترام بگدازند. در مجالس شرکت می کردیم، بدون اینکه کسی متوجه باشد من و فرزندانم همراهی های آقای مغفوری هستیم.
همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد
هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود و وقتی دوستان شهید به دیدارش می آمدند با بچه ها در محوطه حیاط خانه قدم می زدم.
💥وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم
همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. وقتی از او سوال می شد شما از همه زودتر می آید و از همه دیرتر می روید، چرا کسر کار؟
در جواب می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
🌹من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم
شهید در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود. یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. شهید اصلاً متوجه نمی شد. اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت: من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم.
🌹احترام به پدر
عبدالمهدی به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت و علاقه وافر به آنها داشت. هرگز ایشان در جلوی پدر خواب نبود. یک روز که پدرشان برای خواب می خواستند منزلمان بیایند، عبدالمهدی خیلی خسته بود و می گفت: باید بنشینم و خوابم نبرد که اگر پدر آمد من جلوی ایشان خواب نباشم. پدر ایشان آمد و جای پدر را انداخت .
پدر که خوابید بعداً عبدالمهدی خوابید. همیشه در مقابل پدر ومادر دو زانو می نشست و هر وقت به دیدن آنها می رفت دستشان را می بوسید و وقتی هم خداحافظی می کرد باز دست آنها را می بوسید.
عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت
وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد.
✨ادامه👇
وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم
یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادرم من هم مریض شده بود و داخل بیمارستان بستری بود.
من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. اول من به داخل بیمارستان پیش مادرم رفتم. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند. آمدم بیرون تا عبدالمهدی برود.
شهید بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود
و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم.
🌹شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند
عبدالمهدی یک عارف بود. او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم.
یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد.
🌹شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید
آخرین باری که برادرم به جبهه می رفت شهید به من گفت: تا می توانی برادرت را ببین. از این سفر دیگر برنمی گردد و شهید می شود و همین طور هم شد.
دفعه آخری که شهید رفت و دیگه برنگشت. قبل از رفتن به من گفت: زهرا هر دفعه که جبهه رفتم شما رفتید زرند خانه مادرتون.
این دفعه در خانه بمان، شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید. من حرف هایش را جدی نمی گرفتم.
ولی ایشان داشتند وداع آخر را انجام می داند و من خانه مادر نرفتم تا اینکه خبر شهادت عبدالمهدی را آوردند.
🌹لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر"
وقتی جنازه شهید را می آورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم. مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را می خواند.
مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر".
حتی در سردخانه بعد از 8 روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود.
روح مردان خدا شاد یادشان گرامی🕊🌹
@mahman11
♥️💫شهید عبدالمهدی مغفوری معروف به عارف شهدا
چند نمونه از کرامات این شهید بزرگوار👇
🌷پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند
خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
🌻مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است...
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
💥کرامات شهید از زبان دوست شهید:
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند
یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید
پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…
روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم .
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید عبدالمهدی مغفوری و ارادتشان به خانم فاطمه زهرا سلام اله علیها♥️
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹فتوکلیپ از سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
@mahman11
#رمان_محمد_مهدی 173
🔰 هواپیما نشست
👌 باید سریع تخلیه صورت می گرفت و هواپیما بعد سوخت گیری، دوباره بر می گشت
چون اصلا به اون فرودگاه اضطراری نمیشد اعتماد کامل کرد
🔰 نیروها تخلیه شدند
به پادگان صحرایی ای که مزین به نام شهید ابومهدی مهندس ، همسنگر و یار با وفای شهید سلیمانی بود ، رفتن تا هم سریع یک آموزش نظامی و کار با اسلحه ببینن و هم توجیه بشن
⬅️⬅️ در داخل ایران هم خبرهایی بود
عده ای از مردم شدیدا ترسیده بودند
👈👈 چون برخی از سیاسیون بزدل و ترسو و بی تحلیل ، این طور القاء می کردند که لشکر #سفیانی وارد ایران هم خواهد شد و بهترین راه ، مذاکره با سفیانی هست و باید مردان مذاکره ایران وارد عمل بشن و راه حل مشکل ، جنگیدن نیست !
وگرنه ما از نظر نظامی نمیتونیم در مقابل لشکر سفیانی ، مقاومت کنیم !!!
💠 این تحلیل ها داشت زیاد میشد و عده ای هم تحت تاثیر قرار گرفتند
برخی دنبال ویزا برای سفر ( فرار ) به سمت آمریکا و غرب بودند
این ها همون جماعتی بودند که در سالهای قبل هروقت کشور دچار اعتراضات میشد می گفتند
" نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران !!!"
اما حالا وقتی شایعه شده بود که قراره به ایران حمله بشه ، پا به فرار گذاشتند!!!!
این هم از نهایت ادعاهای این جماعت !
به خاطر یک شایعه ، کشور خودشون ایران رو ترک کردند، اگر واقعی بود چه می کردند...
👈 برخی از سیاسیونی که سال ها قبل تجربه تلخ مذاکره با آمریکا و 5 + 1 رو داشتند هم همچنان بدون عبرت گرفتن از گذشته ، مذاکره رو بهترین راه حل می دونستند
رهبر ایران در اولین دیدار عمومی خودشون ...
ادامه دارد...
@mahman11
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂یعـقـوبها پیـراهـنت را دوست دارند
شاعرترین ها دیـدنت را دوست دارند...
🍂ای آن که از خـون تنت یاقـوت رویید
این خاک ها فرم تنت را دوست دارند...
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
@mahman11
1_1881401509.mp3
4.57M
پنج شنبه های شهدایی
خوش به حال شهدا...😭😭😭
🎙کربلایی سیدرضا نریمانی
برای همه عزیزان و ادمین های کانال مون دعا یادتون نره🤲
اللهم ارزقنا شهادت...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#دفاع_مقدس
@mahman11
🌹#_و پنجشنبه دلتنگی های مادرانه..
#زندگیاش را داد.
تا ما #آزادی داشته باشیم!
🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم..
#بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات_
@mahman11
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
#زیارتنامه
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.
#اللهم_الرزقنا_شهادت🕊
#پنجشنبه و روز زیارتی شهدا
@mahman11
🌹شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
💠شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
#شهید_زینالدین_
@mahman11
همیشه میگفت:
آدم نباید توی هیئت گیر کنه و فکر کنه
همه چیز فقط به روضه رفتنه. مهم اینه
که رفتار و اعمالمون مثل امام حسین
و حضرت عباس باشه، و گرنه توی اسم
امام حسین گیر میکنیم و رشد نمیکنیم!
_شهیدمصطفیصدرزاده🌱
@mahman11
خیال نکنید اگر چهار نفر که سابقه ی انقلابی دارند ،
از کاروان انقلاب کنار رفتند ، انقلاب غریب است ؛
این انقلاب تا آخر هست و به مهدویت وصل خواهد شد و هرکس پیاده شود ، باخته است . . !
[ مقام معظم رهبری ]
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم: ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرتِ اداره بحران قرار دهید. طبیعی است به ولایت اشاره نمیکنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه اساس بقای نیروهای مسلح است. این شرط خللناپذیر میباشد.
@mahman11