🔃 مراقب "قوانین معکوس" دنیا باشیم!
✅ در دستگاه خدا برخی چیزها، معکوس عمل میکند و این سرُّالاَسرار دنیاست.
◀️ صدقه دادن، ظاهراً پول را کم میکند اما در واقع معکوس عمل میکند و ما را از فقر نجات میدهد.
✳️ امام معصوم(علیهالسلام) میفرمایند:
◀️اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده!
◀️خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنیتر میکند.
◀️دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل میکند و او مثل سایه به دنبال تو میدود.
◀️ فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل میکند و دنیایمان را آباد میکند.
◀️ وقتی وقتمان را صرف نماز ، دعا و عبادت کردیم ، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان میدهد.
◀️وقتی به خودمان در راه خدا سخت می گیریم، معکوسش این است که سختی های دنیا که برای همه هست، برای ما آسان میشود و گاهی آسان تر.
◀️معکوس کمتر خوردن، سلامتی ست.
◀️وقتی یاد مرگ کنیم، معکوس عمل میکند و دلمان زنده و شاداب میشود.
◀️ چشم هایمان را از حرام ببندیم، بیشتر از بقیه می بینیم و میفهمیم!
◀️ وقتی سکوت اختیار کنیم، بیشتر از کسی که زیاد حرف میزند جلوه میکنیم.
◀️حجاب و پوشاندن خود از نامحرم، "وقار" را بیشتر گرفتن میکند و قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد.
◀️وقتی جانت را در راه خدا میدهی و شهید میشوی، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده میداند :
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندارید بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
◀️وقتی نیرنگ میزنیم و چاهی برای کسی میکنیم، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ میشویم و اول در چاه می افتیم!
◀️وقتی مهمان دار میشویم، برکت به سفره مان می آید و بارها دیده ایم با همان غذای همیشگی، همه سیر میشوند.
◀️وقتی بچه دار میشوی نیز قانون معکوسهای دنیا اِعمال میشود و برکت و رزق و روزی ات زیاد میشود!
◀️ برای نشاط و شادی خود باید به فکر رفع مشکلات دیگران باشی و دل دیگران را شاد کنی تا دل خودت شاد شود.
✅ و این گونه است که خدا از مردم میخواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن( معکوس عمل کردن) تأمل کنند بلکه به بیراهه ای که شیطان به دروغ جلو آنها تزئین میکند، پا نگذارند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔹۸ گام برای افزایش اعتماد به نفس
#انگیزشی #اعتماد_بنفس
استاد عالی . شیخ جعفر مجتهدی
📝خدا رحمت کند مرحوم جعفر آقای مجتهدی را، این بزرگوار گاهی موقع ها یک ماموریت هایی بر دوشش از طرف ولی عصر علیه السلام قرار می گرفت که گوشه های عالم می رفت دستگیری می کرد از طرف حضرت ولی عصر. یاران امام زمان حضرت بهشان ماموریت هایی تو عالم می دهد که کار می کنند.
یکی از دوستان جعفر آقا می گفت من آلمان بودم دانشجو بودم ، درس می خواندم یک مرتبه وارد آپارتمان و اتاق خودم شدم دیدم یک نامه ای افتاده تو اتاق که جعفر آقا می گوید: فلانی ! من تو فلان کوهی که نزدیک شهر آخند بود می گوید من در فلان کوه هستمبیا آنجا کارت دارم . می گوید نامه را که خواندم تعجب کردم جعفر آقای مجتهدی تو قم ، گاهی موقع ها آنجا مریض است سکته کرده یک طرف بدنش فلج است چطور در آلمان است؟ اما می دانستم که این ولی خدا کارش و حرفش بی حساب نیست. رفتم ؛ به سمت همان کوه ایفل که آدرس داده بود برف پوشیده بود و تا زانو تو برف می رفت سرگردان و متحیر که کجا باید بروم؟ همینجور که متحیر بودم دیدم یک صدایی از بالای کوه که کلبه ای هم آن بالا بود فهمیدم جعفر آقا است رو کرد به من گفت : احمد جان ، یاعلی بگو بیا بالا، من دنبال ایشان رفتم تا همان کلبه ، نزدیک که شدم دیدم یک پیرزنی هست مثل پروانه دارد دور این جعفر آقا می چرخد ، نمی فهمیدم کیه؟ رفتیم تو کلبه از ما با چایی و قهوه پذیرایی کرد ؛ من بهتم زده که اینجا تو این کلبه ی زمستانی تو دل کوه جعفر آقای مجتهدی اینجا چه کار می کند؟ این مگر آلمانی بلد است اصلا اینجا چه جوری آمده؟همینجور که تو حالت بهت بودم و آن احترام فوق العاده زن به جعفر آقا را می دیدم، و یک مریضی همکه پسر این پیرزن که در بستر افتاده بود نشسته بود او را می دیدم که این پیرزن را تو یک موقعیت مناسب بهش گفتم که: این آقا را می شناسی از قبل؟ گفت نه! گفتم پس چطور انقدر بهش احتراممی گذاری ؟ داستان چیه؟ پیرزن گفت من دو سه ماهی هست که تک پسرم که همه ی کارهای من را این می کند من دیگر از کار افتاده ام تمام کارهای من را بچه ام انجام می داد سه ماه هست که سرطان حنجره گرفته و روز به روز حالش وخیم تر می شد دکترهای متعددی که رفته بودیم پزشک ها گفتند که اذیتش نکنید این دیگر جوری نیست بتواند زندگی را ادامه بدهد تو همان کلبه آخر عمر بگذارید راحت باشد . می گوید من دیگر آورده بودمش تو این کلبه فقط جلوی چشم خودم هر روز می دیدم که دارد از بین می رود .
تا اینکه این یکی دو روز پیش وقتی دیدم حالش خیلی خراب شد توسلی کردم به حضرت مریم (مسیحی بود پیرزن)، و گفتم : خانوم بچه ی من را نجات بدهید با اضطرار و با پریشانی دردمندی توسل کردم ، می گوید تو خواب تو یکی از حالت های خواب حضرت مریم را دیدم باز توسل کردم حضرت مریم فرمودند که کار دست ما نیست گفتم خانوم فرزند شما مسیح مرده زنده می کرد بچه ی من که هنوز نمرده، چطور کار دست شما نیست؟ حضرت گفت در این زمان که شما هستید کار دست پیغمبر و آخرالزمانی که پیغمبر آخرالزمان دختری دارد به نام فاطمه که آن دختر فرزندی دارد به نام مهدی؛ اگر می خواهی بچه ات شفا پیدا کند این سه اسمی که بردم به خصوص آن اخری را که در این زمان زنده هست اورا بخوان. این پیرزن داشت این ها را به دانشجو می گفت. می گوید من از خواب بلند شدم با اضطرار شروع کردم این سه تا اسم را که یاد گرفته بودم از حضرت مریم ، یا محمد یا فاطمه یا مهدی صلوات الله و سلام علیهم اجمعین؛ شروع کردم اینها را به زبان جاری کردن بعد از چند لحظه دیدم که این آقا یعنی جعفر آقا دم در است ، در زد و وقتی وارد شد من ابتدا فکر کردم مسیح است به پایش افتادم او من را بلند کرد گفت من خاک پای همان سومی اسمی هستم که نام بردی، وجود مقدس حضرت مهدی. بچه ی شما مگر مریض نیست گفتم چرا ، می گوید بالای سر پسر من که دیگر حالش خیلی وخیم شده بود نشست و شروع کرد اذکاری را گفتن و بعد دیدم دستش را برد زیر کمر بچه ام یک اسم دیگری گفت غیر از آن سه اسم که برده بود اسم دیگری گفت ، این داستان من است با این آقا که الان هست و بعد دیدم بعد از آن اسمی که برد بچه ام یواش یواش نشست و با اینکه اصلا میل به غذا نداشت در چند روز گذشته گفت مادر برای من چیزی بیاور بخورم گرسنه هستم. الان هم برایش غذا آوردم حالش بحمدالله بهتر است و حس می کنم رو به بهبودی است .
می گوید من به جعفر آقا گفتم که آن اسم چهارمی که بردی و دستت را زیر کمر پسر گذاشتی چی بود؟ گفت احمد جان با یک یاعلی تمامش کردند اهل بیت شفا دادند. شفای این بچه را گرفتم. بعدش می گوید ما آمدیم تمام شد دیگر ، قضیه تمام شد.
🔷حدود یک سال گذشت ؛ یک بار دیگر جعفر آقا را تو آلمان دیدم جعفر آقا گفت بیا یک سر دیگر به آن پیرزن بزنیم ماموریت من جای دیگری است ، وجود مقدس حضرت ولی عصر یارانی دارد که این یاران ماموریت هایی را در عالم انجام می دهند. جعفر آقا ظاهرا ماموریتی از آقا گ
رفته بود. من و جعفر آقا رفتیم همان کلبه ی زمستانی آن میرزن دیدیم پسرش دیگر کاملا خوب شده تا مارا دید آمد و این میرزن خودش را انداخت به پای جعفر ِقا ، جعفر آقا با شرمندگی بلندش کرد و خیلی تفقد و دلجویی ازش کرد گفت : حال پسرت چطور است ؟ گفت الحمدالله کاملا خوب شده فقط آقا اگر امکان دارد آن اسم هایی که گفتید یک بار دیگر بگویید من می خواهم مسلمان بشوم ؛ می گوید جعفر آقا دیگر اسم چهارده معصوم و دوازده امام را برد این میرزن و فرزندش که دیگر خودشان به دست مبارک امام زمان و به واسطه ی حضرت و با سببیت این جعفر آقا شفا میدا کرده بود مسلمان سدند و ما آمدیم.
ببینید وقتی آدم یک امیدی داشته باشد که این دست مقدس بیکار نیست تو این عالم هیچ موقع تو زندگی اش نمی بُرد و کم هم نمی آورد .
استاد عالی
#مهدی_صاحب_آلزمان_عج
@mahmobarak
https://eitaa.com/mahmobarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اعمـــال قـبل خــواب🌸
حدیثی پربار و زیبا از رسول اکرم ص🌹
🔸️آیت الله مجتهدی تهرانی ره:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقت_سلام
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صورت و مخرج نامشترک!
نکتهای که رهبر انقلاب در دیدار اخیر بسیجیان درباره مطالبهگری بیان کردند.
يك سال ، هارون الرشيد به زيارت كعبه رفته بود. هنگام طواف ، دستور دادند مردم خارج شوند، تا خليفه بتواند به راحتى طواف كند.
چون هارون خواست طواف نمايد، عربى از راه رسيد و با وى به طواف پرداخت . (اين عمل بر خليفه جاه طلب گران آمد و با خشم اشاره كرد كه مرد عرب را كنار كنند.) ماءمورين به مرد عرب گفتند:
- كمى صبر كن تا خليفه از طواف كردن فراغت يابد!
عرب گفت :
- مگر نمى دانيد خداوند در اين مكان مقدس همه را يكسان دانسته و در قرآن مجيد فرموده است : سواء العاكف فيه و الباد(1)
چون هارون اين سخن را از عرب شنيد، به نگهبان خود دستور داد كه كارى به او نداشته باشد و او را به حال خويش بگذارد.
آن گاه خود به طرف حجرالاسود رفت تا مطابق معمول به آن دست بمالد. ولى عرب آنجا هم پيش دستى نموده ، قبل از وى ، حجرالاسود را لمس كرد!
سپس هارون به مقام ابراهيم آمد كه در آنجا نماز بخواند، باز هم عرب قبل از هارون به آنجا رسيد و مشغول نماز شد. همين كه هارون از نماز فارغ شد، دستور داد آن مرد را پيش او حاضر نمايند. وقتى دستور هارون را شنيد گفت :
- من كارى با خليفه ندارم ، اگر خليفه با من كارى دارد، خودش پيش من بيايد!
هارون ناگزير نزد مرد عرب آمد و سلام كرد، عرب هم جواب سلامش را داد.
هارون گفت :
- اجازه مى دهى در اينجا بنشينم .
عرب گفت :
- اينجا ملك من نيست ، اينجا خانه خدا است ، ما همه در اينجا يكسانيم . اگر مى خواهى بنشين ، چنانچه مايل نيستى برو.
هارون بر زمين نشست ، روى به آن عرب كرد و گفت :
چرا شخصى مثل تو مزاحم پادشاهان مى شود؟
عرب گفت :
آرى ! بايد در مقابل علم كوچكى كنى و گوش فرا دهى .
(هارون از طرز سخن گفتن عرب ناراحت شد) به عرب گفت :
- مى خواهم مساءله اى دينى از تو بپرسم ، اگر درست جواب ندادى ، تو را اذيت خواهم كرد.
- سؤ ال تو براى ياد گرفتن است يا مى خواهى مرا اذيت كنى ؟
- البته منظور، ياد گرفتن است .
- بسيار خوب ! ولى بايد برخيزى و مانند شاگردى كه مى خواهد مطلبى از استاد به پرسد، مقابل من بنشينى !
هارون برخاست و در مقابل وى روى زمين نشست .
هارون پرسيد:
- بگو بدانم ، خداوند چه چيزى را بر تو واجب كرده است ؟
عرب گفت :
- از كدام امر واجب سؤ ال مى كنى ؟ از يك واجب يا پنج واجب يا هفده واجب يا سى و چهار يا نود و چهار و يا صد و پنجاه و سه بر هفده عدد و از دوازده يكى و از چهل يكى و از دويست پنج عدد و از تمام عمر يكى و يكى به يكى ؟!
هارون گفت :
- من از يك واجب از تو سؤ ال كردم ، تو برايم عدد شمارى كردى !
عرب گفت :
- دين در دنيا بر پايه عدد و حساب برقرار است و اگر چنين نبود، خداوند در روز قيامت براى مردم حساب باز نمى كرد.
سپس اين آيه را خواند:
((و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين (2)))
در اين هنگام ، عرب خليفه را به نام صدا كرد. هارون سخت خشمگين شد، طورى كه برافروخته گرديد، (زيرا به نظر خليفه تمامى افراد به او بايد اميرالمؤ منين مى گفتند) در حالى كه آثار خشم و غضب در چهره اش آشكار بود گفت :
- آنچه را كه گفتى توضيح بده ! اگر توضيح دادى آزاد هستى و گرنه ، دستور مى دهم بين صفا و مروه گردنت را بزنند!
نگهبان از خليفه تقاضا كرد كه او را به خاطر خدا و آن مكان مقدس نكشد!
مرد عرب از گفتار نگهبان خنده اش گرفت ! هارون پرسيد:
- چرا خنديدى ؟
- از شما دو نفر خنده ام گرفت ، زيرا نمى دانم كدام يك از شما نادان تريد؛ كسى كه تقاضاى بخشش كسى را مى كند كه اجلش رسيده ، يا كسى كه عجله براى كشتن مى نمايد نسبت به شخصى كه اجلش نرسيده ؟!
هارون گفت :
- بالاخره آنچه را كه گفتى توضيح بده !
عرب اظهار داشت :
- اينكه از من پرسيدى : آنچه خداوند بر من واجب نمود چيست ؟ جوابش اين است كه خداوند خيلى چيزها را به انسان واجب نموده است .
اينكه پرسيدم : آيا از يك چيز واجب سؤ ال مى كنى ؟ مقصودم دين اسلام است (كه قبل از هر چيزى پيروى از آن بر بندگان خدا واجب است .)
منظورم از پنج ، نمازهاى پنجگانه ، از هفده چيز، هفده ركعت نماز شبانه روزى و از سى و چهار چيز، سجده هاى نمازها و نود و چهار هم تكبيرات نمازهايى است كه در شبانه روز مى خوانيم و از صد و پنجاه و سه ، در هفده عدد، تسبيح نماز است .
اما آنچه گفتم از دوازده عدد يكى ، منظورم ماه رمضان است كه از دوازده ماه ، يك ماه واجب است . و آنچه گفتم از چهل يكى ، هر كس چهل دينار طلا داشته باشد يك دينار واجب است زكات بدهد و گفتم از دويست ، پنج ، هر كس دويست درهم نقره داشته باشد، پنج درهم بايد زكات بدهد.
اينكه پرسيدم : آيا از يك واجب در تمام عمر مى پرسى ؟
مقصودم زيارت خانه خداست كه در تمام عمر يك بار بر مسلمانان مستطع واجب است و اينكه گفتم يكى به يكى ، هر كس به ناحق كسى را بكشد بايد كشته شود، خداوند مى فرمايد ((النفس بالنفس )).
چون سخن عرب به پايان رسيد، هارون از تفسير و بيان اين مسائل و زيباى سخن ع
رب بسيار خوشحال گشت و مرد عرب در نظرش بزرگ آمد و غضب تبديل به مهربانى شد و يك كيسه طلا به عرب داد. آن گاه ، عرب به هارون گفت :
- تو چيزهايى از من پرسيدى و من هم جواب دادم . اكنون من نيز از تو سؤ ال مى كنم و تو بايد جواب بدهى ! اگر جواب دادى ، اين كيسه طلا مال خودت و مى توانى آن را در اين مكان مقدس صدقه دهى ، اگر نتوانستى بايد يك كيسه ديگر نيز به آن اضافه كنى تا بين فقراى قبيله خود تقسيم كنم .
هارون ناچار قبول كرد. عرب پرسيد:
- خنفساء(3) به بچه اش دانه مى دهد يا شير؟
هارون غضبناك شد و گفت :
- آيا درست است فردى مثل تو از من چنين پرسشى بنمايد؟
عرب گفت :
شنيده ام پيامبر فرموده است : عقل پيشواى مردم از همه بيشتر است . تو رهبر اين مردم هستى ، هر سؤ الى از امور دينى و واجبات از تو پرسيده شود بايد همه را پاسخ دهى . اكنون جواب اين پرسش را مى دانى يانه ؟
هارون :
- نه ! توضيح بده آنچه را كه از من پرسيدى و دو كيسه طلا بگير.
عرب :
- خداوند آنگاه كه زمين را آفريد و جنبده هايى در آن بوجود آورد، كه معده و خون قرمز ندارند، خوراكشان را از همان خاك قرار داد. وقتى نوزاد خنفساء متولد مى شود نه او شير مى خورد و نه دانه ! بلكه زندگيش از مواد خاكى تاءمين مى گردد.
هارون :
- به خدا سوگند! تاكنون دچار چنين سؤ الى نشده ام .
مرد عرب دو كيسه طلا را گرفت و بيرون آمد. چند نفر از اسمش پرسيدند، فهميدند كه وى امام موسى بن جعفر عليه السلام است .
به هارون اطلاع دادند، هارون گفت :
به خدا قسم ! درخت نبوت بايد چنين شاخ و برگى داشته باشد!(4)
(چون اولين سال زيارت هارون بود و حضرت نيز در لباس مبدل به مكه رفته بود، تا مردم او را نشناسند لذا هارون آن حضرت را نشناخت .)
داستان هاى بحار الانوار
1- اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى باشد) آنرا حاضر مى كنم و كافى است كه ما حساب كننده هستيم (سوره انبيا، آيه 47)
2- خنفساء حشره اى است سياهرنگ كه از فضله حيوانات استفاده مى كند.
3- بحار، ج 48، ص 141
4- انفال / 41
#داستان_احکام
@mahmobarak
https://eitaa.com/mahmobarak
#همسرداری
👨 #اقتدار مردان 👇👇
اگر میخواید که همسرتون همیشه پشتیبانتون باشه حواستون باشه که اقتدار مردونه شو تقویت کنید یعنی:
👈اولا تشویق و تحسین در ازای انجام کارهایی که برای شما انجام میدن، فراموش نشه!
👈دوما اینکه با هیچ مرد دیگه ای ولو پسر بچه ده ساله، مقایسه شون نکنید " پدرم و شوهر خواهرم و ... ال و بل میکنند رو بذارید کنار که نتیجه عکس میده!
👈سوما غرغر کردن ممنوع .
👈چهارما وظایف شون رو به مردهای دیگه مثل پدرتون نسپارید، صبر کنید تا خودشون انجام بدند.
🔴🔴حواسا جمع باشه یه وقتایی کار شما ناخواسته اس ولی ممکنه باعث تخریب همسرتون بشه
✳️پس مواظب حرف زدن و رفتارمون باشیم✳️
📝 شیخ بهایی یک درویش عارفی را دید، رفت خانه اش را دید اهل کرامت است . دم مغرب که شد اتاق تاریک شد گفت مگر چراغ نداری؟ گفت من پیسوزم تمام شده یک کاریش می کنیم . دیدم کاسه را برداشته رفته دَم حوض آبش کرد ریخت توی جا چراغی گفتم آب مگر نیست؟ گفت چرا! گفتم چجوری با آب هم می سوزد؟ گفت اگر خدا بخواهد می سوزد .
گفتم تو چه کردی به این مقام رسیدی؟ گفت من فقط یک صفت دارم فضولی تو کار خدا نمی کنم. بنده ام هر طوری می خواهد بشود بشود.
🔷شیخ می گوید من هم چهل روز حواسم را جمع تر کردم چون حواسش جمع بود جمع تر کرد. پیسوزِ چراغ را ریختم بیرون و خالیش کردم بعد از چهل روز چراغ را روشن کردم و روشن شد من هم به این کرامت رسیدم. پیش از اذان رفتم وضو بگیرم برای نماز شب آماده شوم آستین را که زدم بالا و آب ریختم روی صورتم یک نسیم خنکی به سروصورتم گرفت یک مقداری سردم شد . یک وقت ناخودآگاه گفتم وای وای چقدر امروز هوا سرد است؛ یک وقت دیدم چراغ خاموش شد. می خواهم حساسیت حرف را ببینید هرکاری کردم دیگر نشد.
♦️رفتم پیش همین عارف گفتم آقا چه کنم؟ گفت چه گفتی؟ گفتم من هیچی نگفتم. گفت غیر ممکن است یک حرفی زدی چراغ خاموش شده. گفتم فقط یک کلمه گفتم چقدر هوا سرد شده ! گفت همین هم دخالت تو کار خداست به تو چه سرد است؟ شما چکاره ای؟ عبد یعنی این.
استاد دانشمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╲\╭┓
╭🌺 🌿
┗🌿\
📺 این کلیپ شنیدنی است...😍
#تلنگر👌🏻
#ایستگاه_تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: تردیدی نداشته باشید که پیروزی با جبههی حق است
رهبر انقلاب:
🔹تردیدی نداشته باشید که رژیم غاصب معاند صهیونیستی یک روز از روی زمین ریشهکن خواهد شد. و انشاءاللّه این جزو آیندههای حتمی است؛ امیدواریم انشاءاللّه شما جوانها آن روز را به چشم خودتان ببین