eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌙⁦مَہ رویـــٰــان
پارت اول رمان های اختصاصی کانال😍❤️ ✍🏻به قلم بانو عاشقانه دفاع مقدس عشقی‌از‌جنس‌نور✨👇🏻 https://eitaa.com/mahruyan123456/458 کاملا واقعی پاک تر از گل🌼👇🏻 https://eitaa.com/mahruyan123456/2216 اجتماعی مذهبی طهورا💛👇🏻 https://eitaa.com/mahruyan123456/6760 ⚠️کپی از رمان ها حرام است⚠️
✨♥️🌱 ᴛʜᴇ ᴍᴏsᴛ ᴠᴀʟᴜᴀʙʟᴇ ɢɪғᴛ ʏᴏᴜ ᴄᴀɴ ʀᴇsᴇʀᴠᴇ ɪs ᴀɴ ʜᴏɴᴇsᴛ ғʀɪᴇɴᴅ..! با ارزش ترین هدیه ای که میتونی بگیری ، یه دوستِ قابل اعتماده :))) @Mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 انَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ...🕊 من‌باخداغـم‌ۅدڔد‌دل‌ڂــودگویم... 🙃 @Mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : بالاخره یک شب طولانی هم به صبح رسید و سپیده طلوع کرد . یک شبی که به اندازه ی یک سال برایم تمام شد. فکر حرف های سیاوش لحظه ای رهایم نمی کرد و آرام و قرارم را گرفته بود . حتی اگر اون خونه ی درب و داغون مون هم می فروختیم و تمام اسباب و اثاثیه رو هم می فروختیم باز هم یک سوم اون پول رو نمی تونستم جور کنم . اما دیگه حتی اون سقفی هم بالای سرمون داریم از بین میره و باید آواره ی کوچه و خیابان بشیم . چه غلطی باید می کردم من !! تو باتلاقی افتاده بودم که هر لحظه بیشتر در آن فرو می رفتم . گره های کور زندگی ام روز به روز بیشتر و بیشتر میشد . و من به هر چه چنگ میزدم برای کمک آوار میشد بر روی سرم ! پرستار سفید پوش به اتاقم آمد و بعد گذاشتن صبحانه روی میز لبخندی دلنشین زد و گفت : فکر کنم امروز دیگه مرخص بشی ! دیگه از دستمون راحت میشی . --چطور مگه ؟ دکتر چیزی گفته ! --نه خوب حالت بهتر شده حالا تا باز دوباره خودشون میان و میگن . اصلا میلی به صبحانه نداشتم . چند روزی که بیمارستان بودم حسابی کلافه شده بودم . گوشی ام همراهم نبود ! حتما تا حالا مادر و پدر بیچاره ام مرده وزنده شدن ... آخ که گور به گور بشی که همه چیزت واسم مکافات داشت . با پا گذاشتن دکتر به اتاق تمام افکارم پر کشید همه ی وجودم چشم شده بود تا ببینمش . خودمم نمی دونستم چِم شده بود. ! چرا اومدنش اِنقدر باید برام مهم باشه و با اومدنش به وجد بیام . چی داشت تو وجودش این پسر جوان و متین ! روپوش سفیدش عجیب به هیکل مردانه اش نشسته بود ‌. موهای مشکی و مُجعدش را یک طرفی شانه زده بود . همان طور که نگاهش به زیر بود به طرفم می آمد با پرستار جوانی که همراهش بود . آهسته سلام کرد و نگاهی به عکس و پرونده ام انداخت و گفت: امروز دیگه ترخیص تون می کنم خانم تابش . اما باید برید و خونه استراحت کنید . هفته ی آینده هم میاید مطبم‌ و عکس برداری میکنید تا ببینم اوضاع دنده های شکسته چطوره . --ممنونم آقای دکتر . --خواهش می کنم زیر لبی گفت و رفت . پرستار جوان آنژیوکت‌ را به آرامی از دستم بیرون کشید و پنبه ی الکلی را رویش گذاشت تا خون بیرون نزند . ازش پرسیدم : من الان دیگه مرخص هستم ؟ یا بعد از ظهر باید برم . --نه دیگه همین الان هم میتونی بری فقط میری صندوق هزینه ی بیمارستان رو واریز می کنی بعد میری . آه از نهادم برخاست . چه می پنداشتم و چه شد ! با خودم می گفتم حتما خرج بیمارستان رو داده و رفته . با خودش فکر نکرد که این زن بی کس و کار که روزی زنش بوده از کجا باید بیاره ... بد جور لای منگنه گذاشته بودم و رفته بود . ازش پرسیدم : هزینه اش چقدر میشه ! ابروهایش‌ را بالا داد و گفت : سه شب اینجا بودی میشه ۶ میلیون تومن !! کُپ کردم ! چی باید می گفتم من ! کف دستم رو دراز می کردم جلوش و بگم اگه داره بیا بِکن ... کی اینجا حرف منو باور می کرد که من یک قرون هم ندارم از خودم . با ناراحتی گفتم : آخه چرا انقدر زیاد ! مگه چی شده !! اخمی کرد و با تشر گفت : خانم محترم وقتی میای بیمارستان خصوصی باید فکر این چیزا هم بکنی . تا پول رو ندید نمی تونید از این در خارج بشید . زنگ بزن شوهرت یا اقوامت بیان . با خودم گفتم آخه کو شوهر !! شوهر من الان اون سر دنیاست ! خانواده ام هم که از خودم بدبخت تر هستند . پرستار رفت و باز من تنها شدم در این اتاقک کوچک و دلگیر ... باز هم اشک هایم سرازیر شده بود و دلم پی بهانه ای می گشت تا ببارد و سبک شود . خودم را در آخر خط می دیدم و در تنگنای زندگی دست و پا میزدم . گویی که ندایی در درونم با تمام وجود فریاد میزد و می گفت خدا را صدا بزن . همان رفیق همیشگی بنده هایش ! همان کسی که بودنمان را به او مدیون هستیم . او که از رگ گردن به بنده هایش نزدیک تر هست ... از خودم می پرسیدم اما آیا مگه هنوزم من رو جز بنده هاش حساب میکنه ! مگه نه اینکه خدا آدم های خوب رو دوست داره نه انسان هایی هم چون من سرا پا تقصیر و گناه کار ! و باز هم همان ندای درونم جوابم را میداد و می گفت : خدا ارحم الراحمین هست و اوست که برای بنده هایش کافیست ! الیس الله بکاف‌ عبده ! و یاد آیه ای از قرآن افتادم که وِرد زبان حاج آقای مسجدمان بود . "وَ قالَ رَبُّکمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخرین‌" *پروردگار شما گفته است مرا بخوانید تا(دعای) شما را اجابت کنم، کسانی که از عبادت من تکبر می ورزند به زودی با ذلت وارد دوزخ می شوند.* از روی تخت برخاستم و کفش هایم را پوشیده و به طرف پنجره ی اتاق رفتم . سَرم را از پنجره بیرون آورده 👇🏻👇🏻👇🏻
👆🏻👆🏻👆🏻ادامه --و به ندای قلبی ام گوش داده و سرم را به طرف آسمان‌ صاف و آبی بالا گرفتم و دست هایم را به سویش دراز کردم و با تمام وجودم ... از عمق جانم ... صدایش زدم ! و گفتم : خدایا کمکم کن .و دستم رو بگیر رهایم نکن به حال خودم . خیلی وقته که باهات قهر کرده بودم و دیگه صدات نمی زدم . اما میدونم که کارم اشتباه بوده ! اما تو رئوفی ! تو مهربونی ... ستار العیوبی ! غفار الذنوبی ... ببخش مرا ... این عَبد گنه کارت را . حرف هایم را که میزدم‌ آرامشی عجیب به وجودم سرازیر میشد . چیزی که این سال ها حس نکرده بودم و نداشتم . حس کودکی ام را داشتم که بی دغدغه و بدون هیچ مانعی با خدا حرف میزدم و در برابرش خم و راست میشدم ... *** فکری به ذهنم رسید و ذهنم جرقه ای زد . با خودم گفتم شاید اگر برم پیش رئیس بیمارستان و اوضاعم‌ رو براش شرح بدم قانع بشه بالاخره اونم انسان هست و وجدان داره ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃
می‌آیی ای بهار به زودی و می‌رود از شهر،رفته‌رفته خزانی‌که سالهاست.. سلام آقای دلتنگی هایم ... @mahruyan123456🍃
🌹 دوشنبه تون شاد امروزت بهتر از دیروز👌 وموفقیت پی درپی 🌹🍃 دوستی ات با خدا❤ بیش از همیشه🌹🍃 جایگاه و نقش ات 🌹🍃 در خلقت خدا بی نظیر باد @mahruyan123456🍃
صبح یعنی یک سبد لبخند..🙃 یک بغل شادی😍 یک دنیا عشق و خندیدن ❤️ از اعماق وجود... به‌شکرانه‌داشتن نفسےدوباره @Mahruyan123456
[‌ ‌🌹🌹🌹] که می‌شود... قلبم را از نو برایِ کنارِ تُو تپیدن ، کوک می کنم... این یعنی خودِ خودِ زندگی !♥ @Mahruyan123456