eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ بوسه‌ای جای زخم‌زبان را خوب نمی‌کند! پس مراقب گفتارتان باشيد. آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید! اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید. اگر اضطراب دارید، درگير آینده! و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر می‌برید. یک نكته را هرگز فراموش نكنيد: لطف مکرّر، حقّ مسلّم می‌گردد! پس به اندازه لطف کنيد. از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعی می‌کند با دروغ‌های پی‌درپی، شما را قانع كند! جادّه‌ی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان می‌برد! دست‏اندازها نعمت بزرگی هستند... @mahruyan123456 🍃
تاریخ تولد : 1369/05/30 محل تولد : تهران تاریخ شهادت : 1394/10/21 محل شهادت : خانطومان - سوریه محل مزار شهید : تهران - گلزار شهدای یافت آباد بخشی ازوصیت نامه شهید مجید قربانخانی: «بعد از مرگم خوشحال باشید و گریه بر مصیبت اباعبدالله کنید نه بر پیکر بی‌جان من، خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم. صحبتم با حضرت امام خامنه‌ای، آقاجان گر صدبار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می‌دهم..» شادی روحش صلوات @mahruyan123456 🍃
💖الوعده وفا💖
💖به قرار عاشقی💖
@mahruyan123456 تکیه ام را به دیوار داده و سرم را به طرف بالا گرفته و به سقف خانه چشم دوختم . فکر کردم به همه اتفاقاتی که در زندگی رخ داده بود. جای خالی میترا در گوشه به گوشه خانه پیدا بود. عمه با سینی لب طلایی و لیوان های حاوی دم نوش آمد . از جایم بلند شده و سینی را از دستش گرفتم : دستت درد نکنه عمه زحمت کشیدی . کنارم نشست و نفس خسته ای کشید و زانویش را ماساژ داد : نوش جان عمه، چه زحمتی دیگه پیری و هزار درد سر وقتی سرپا می ایستم زانو هام درد میگیره . انگشتانم را دور لیوان داغ حلقه کردم و نزدیک دهانم بردم . بوی خوش و آرامش بخشی داشت فوتش کرده و قلپی سر کشیدم مزه شیرینی زیر زبانم مزه کرد . -- عمه دم نوش چیه؟ چه بوی خوبی داره شیرین هم هست ؟! راستی، عمه شما که پیر نیستی ، خب یکم مراعات کنین ، تا حالا میترا کمک دست‌تون بود اما دیگه الان دست تنها شدین . -- دم نوش آویشن برای ارامش اعصاب یه معجون عالیه ؛ یه کم نبات هم داخلش ریختم بیشتر اوقات دم میکنم. اما دخترم کار جوهر بدنه ، من نمیتونم بیکار بشینم ؛ از صبح که رفته دل ندارم برم اون اتاق ، چشم بندازم ببینم نیست . اما خوب شد تو اومدی سر گرم شدم . -- قربونت برم من حالا اینجا مزاحم تون هستم ، معلوم هم نیست کی برم . -- اینجا خونه خودته تا هر وقت که بخوای قدمت رو چشم اما باید با رضایت پدرت باشه میدونی که چقدر دوست داره . خشم وجودم را فرا گرفت و از کوره در رفتم و با عصبانیت گفتم : اون پدر من نیست ، دیگه هیچ وقت نمیخوام اسمش رو بشنوم یک عمر بهم دروغ گفت ... -- دیگه هیچ وقت راجب پدرت اینطور صحبت نکن مطمئن باش برای کارش دلیلی داشته ، درسته پنهان کاری کرده اما واسه شما کم نزاشته و از چیزی دریغ نکرده ، جونش به جونت بسته است بهت حق میدم که ناراحت و عصبی باشی بارها به فرهاد گفتم که بهت بگه اما دلش نیومد و از همه ی ما قول گرفت که به تو چیزی نگیم . -- اره خب چون از همه احمق تر بودم حقم نبود که بدونم ، مهدی هم نمی دونه؟! سوری هم حتما میدونسته ! حالا دیگه با رفتن من جاش باز میشه -- مهتاب جان سر فرصت همه ی ماجرا رو می فهمی اون کسی هم که به تو گفته فقط قصدش کینه و انتقام بوده میخواسته زهر چشم از فرهاد بگیره که خوب هم گرفته . سوری هم نه فکر بیخودی نکن ، همه چیز رو می فهمی اره مهدی میدونه شش سالش بود که مادر و پدرت از دنیا رفتن خوب یادش میاد، اما تو، بمیرم برات که تازه یک سالت شده بود .... پیش پای تو فرهاد اومد اینجا میدونست که میای گفتم می مونم اینجا تا بیاد اما به اصرار ردش کردم چون نمیخواستم این وسط حرمتی شکسته بشه و حرفی زده بشه که بعدا پشیمونی به بار بیاد . -- حالا هم پاشو برو یه استراحتی کن بعد هم پاشو سراغ درس هات امروز که مدرسه نرفتی تا منوچهر بیاد و ناهار بیارم . در جوابش سری تکان دادم و چشمی گفتم ، حرفش را تایید کردم و به اتاق رفتم ... ادامه دارد... ✍نویسنده : ح* ر* ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃
@mahruyan123456 (علي) تا به حال فقط فکر می کردم تنها خودم هستم که درگیر مشکلاتم هستم .با شنیدن قضیه ی این دختر چقدر دلم به حالش سوخت . سخت بود آن هم در این برهه و سن حساس .روحیه ی حساس و شکننده ای داشت .بعید میدانستم به این زودی با واقعیت کنار بیاید . زمان لازم بود تا خودش را پیدا کند. برای اولین بار بود که حسی نو در درونم شکل گرفته بود .با دیدن ضجه های دلخراشش . شاید هم ترحم بود ... همیشه سعی در دزدیدن نگاهم داشتم و چشمانم را کنترل می کردم تا آلوده نشود به گناه اما امروز برای اولین بار بود که نتوانستم ... باید تنبیه میشدم و سه روز روزه می گرفتم . تنبیهی که از مادر خدا بیامرزم یادگرفته بودم .هر گاه کار اشتباهی انجام میداد به جبرانش روزه می گرفت . مادر چه بگویم که نامت همه جا بر زبانم جاریست . گاهی جان کندن سخت تر از مردن بود. وقتی هر روز پدر پیرت جلوی چشمانت مثل شمعی در حال آب شدن باشد و نتوانی کاری برایش انجام دهی ، باری از روی دوشش برداری .دردی از درد هایش کم کنی. آن وقت که جز خدا کاری از دست کسی ساخته نیست. دلم میخواست زمین و زمان را به هم بدوزم تا راه درمانی برایش پیدا کنم اما وقتی دکترها جوابش کردند دیگر امیدم ناامید شد . دنیا روی سرم آوار شد . زندگی ات که پدر پیرت باشد و هر روز به عشق او از کار دست بکشی و به خانه بروی ، لباس هایش را بشویی و برایش غذا درست کنی . تمام عشقم بعد از مادر ، پدری رنج دیده و زحمت کش بود .حالا دیگر... خودش هم امیدی به زنده ماندن نداشت . حالت سوخته را سوخته دل داندوبس شمع دانست که جان کندن پروانه‌ز چیست ... ادامه دارد ... ✍نویسنده: ح* ر* ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃
عزیزان و همراهان رمان عشقی از جنس نور میدونم که تا به حال این رمان غم انگیز بوده اما ان شاالله به جاهای خوب و شیرینش نزدیکه حتما دنبال کنید❤️ .اگر دوست دارید . @mahruyan123456 🍃
یاد تو حس قشنگی است که در دل دارم چه تو باشی چه نباشی نگهش می دارم 🍃 @mahruyan123456 🍃
گویند که دل به دل راه دارد ... حسین جان ....❤️ دلم هوای تو دارد خدا کند که راست باشد دل به دل راه دارد... 💔 @mahruyan123456 🍃