eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6037455155987744165.mp3
8.31M
نمایـشنامہ 🌱🌸 بر اسـاس زندگۍ شـهیدمدافع حـرم حمیدسیاهکالۍمرادۍبه‌روایـت‌همـسر🦋 💛 🙃 🌻 @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی ببینید‌چقدر اخلاص داشتند... شادی‌روحش‌صلوات🌹 @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻گاهی خدا برایت همه پنجره ها را میبندد 🔺وهمه درها را قفل میکند 🔻زیباست اگر فکر کنی آن بیرون هوا طوفاني است 🔺و خدا درحال مراقبت از توست🍂 ❣ْ وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ ❣ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ 📚(٢١٦)بقره و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می داند و شما نمی دانید. @mahruyan123456 🍃
صبور که باشی هم حکمت را می فهمی هم قسمت را می چشی هم معجزه را می بینی ❤️دلت را به خدا بسپار ... صبر اوج احترام به حکمت خداست ... @mahruyan123456 🍃
💖الوعده وفا💖
💖به قرار عاشقی💖
@mahruyan123456 از پله های ایوان بالا رفتم .در ورودی را باز کردم . ورودم با خروجش یکی شد . چادر پوشیده بود و سبد پلاستیکی اش هم دستش بود .با دیدن من گل از گلش شکفت و گفت : الهی قربون قدمت دختر ؛ خوش اومدی . وقتی میای پاهام جون میگیره واسه راه رفتن ، چشمام سو میگیره برای دیدن ... دخترم بیا و بمون . خندیدم و گفتم : ماشاالله همین طوری جملات زیبا ردیف می کنی فرصت نمیدی که سلام کنم صفورا خانم . -- فدای خنده هات ، وقتی می خندی از ته دل می خندی .سلام از ماست سر کار خانم . -- قربون شما؛ حالا کجا میرین؟ -- میرم خرید ، شب مهمون داریم . -- مهمون؟ من رو میگی ؟ دستی به صورتش زد و دستش را در هوا تکان داد و گفت : وا خدا مرگم بده !!! این چه حرفیه اینجا خونه خودته . آقا مهدی و میترا هستن . از فکر مهدی و میترا دلم غنج رفت اما من آمده بودم سری بزنم نه این که شام بمانم . عشق به مهدی سیلی اش را به دست فراموشی سپرد! سیلی اش برایم حکم یک تلنگر داشت . -- چه خوب !!! باشه صفورا خانم شما برو به کارت برس من هم میرم خونه تا بابا بیاد . خدا حافظی کرد لنگان لنگان از پله ها پایین رفت .حسابی پیر شده بود ... نگاهی گذرا به پذیرایی انداختم . پشتش به این طرف بود روی مبل تکی لم داده و تلوزیون نگاه می کند . پاورچین پاورچین قدم برداشتم به طرف طبقه ی بالا ؛ که دهان به دهانش نشوم .پا گذاشتم روی پله اول که با صدایش همان جا مکث کردم : -- آسه میری آسه میای که گربه شاخت نزنه !! دختره ی پر رو . سرم را برگرداندم و از نظر گذراندم قیافه نچسبش را . خواستم بروم و بی اعتنایش کنم ؛ با حرفی که زد سکوت معنا نداشت . انگشت اشاره اش را به طرفم تهدید وار تکان داد و گفت : خوب گوش هات رو باز کن بچه یتیم تو دیگه اینجا جایی نداری پس بهتره دیگه حتی سایه ات هم روی این و خونه زندگی نباشه فهمیدی !!! واقعیتی تلخ که همیشه همراهم بود و نامش بر زبان ها جاری . آری من یتیم بودم اما سرنوشت اینطور برایم خواسته بود . تقدیری که من دخالتی در بوجود آمدنش نداشتم . چشمه اشک هایم در حال جوشیدن است اما نباید ضعف نشان بدهم حالا زمان گریه و زاری نیست . باید جواب دندان شکنی به این دختر گستاخ بدهم . هر چند قبل تر ها مراعاتش را می کردم چون فکر می کردم از یک خون و از یک ریشه ایم ... اما حالا دیگر هیچ نسبتی نداریم نه سببی و نه نسبی . زل زدم در چشمان بی پروایش و گفتم : خوب گوش هات رو باز کن سوری اینجا این تو هستی که جایی نداری و باید بار و بندیلت رو جمع کنی و بری . تویی که با مادرت اومدی تو زندگی ما . آره من بچه یتیمم نه پدر دارم و نه مادر . اما وجدان دارم و هرگز دل دیگران رو نمی شکنم و شخصیت آدم ها رو له نمی کنم . تویی که مادر داشتی و باید بهت یاد میداده که هر حرفی رو نباید زد باید بهت می گفته که زندگی همش در پول و لباس های آنچنانی خلاصه نمیشه. انسانیت رو باید یاد بگیری سوری !! حرف های تو و مادرت اونقدر تیز و برنده است که هزاران ضربه و رد های خونی شمشیر ماندگار تر و برنده تره . اما همین جا تو و مادرت رو بخدا می سپارم و واگذارتون می کنم به خودش! اون بالا سری بهتر میدونه چطور جواب ظلم های شما رو بده . ادامه دارد ... ✍نویسنده: ح*ر ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃
@mahruyan123456 سریع از جلوی قیافه بهت زده اش رد شدم و به اتاقم رفتم . چه روزها و شب هایی که در این اتاق سر کردم . خشت های این اتاق ؛ ترک های دیوارش هم شاهد غم ها و دلتنگی هایم بود. از همیشه مرتب تر و تمیز تر . صفورای مهربان حتی در غیابم هم از یادم غافل نبوده . دل نداشتم به پشت پنجره بروم و مثل همان وقت ها به گوشه ی حیاط خیره شوم .و آمد و رفتش را چک کنم . اما نیرویی قوی مرا به آن سو می کشد .و این قدرت عشق است که گاهی در نبودش هم میخواهد وفاداری و ثابت قدمی ام را به رخ بکشد . دستی به روی پرده کشیدم و لمسش کردم نرم و لطیف .مانند برگ گل های یاس و ارغوان . کمی از پرده را کنار کشیدم .حیاط سوت و کور خبری از آن باغبان دلسوز نیست ... خبری از دست های سیاه روغنی پسر زحمتکشش نیست . اما ردش خوب بر دلم جا مانده رد پایی که با هیچ چیزی پاک نمی شود نه با آب و جارو ، نه پارو ، و نه پاک کن . ردش ماندگار است . خدا به حال دلم رحم کرده که اینجا نیستم . وگرنه در نبودش دق می کردم. فاصله ها سلام قلبم را به قلبش برسانید . پلک زدم و آخرین تصویر زیبایش را جلوی چشمانم به تصویر کشیدم. چشمانم را بستم و برای لحظه ای رفتم به دنیای خیالات کودکانه ام. دنیایی که از بچگی همراهم بود . میگم علی جان !! -- جان دلم خانومم ! خودم را لوس می کنم و به آغوشش پناه می برم و مست می شوم از نوازش های بی حد و مرزش. جرعه جرعه نگاهش می کنم با عشق . -- دنیای منی مهتابم ! وقتی به آسمون نگاه می کنم ترو میبینم چشمای غزالی تو خواب و قرار منه ... بیشتر در آغوشش فرو میروم و گوش فرا می دهم به زمزمه هایی که در گوشم می نوازد . -- تو تموم نا تمام منی ، هر لحظه بیشتر پایبندت میشم قلبم دیوانه وار در سینه ام می کوبد . سرم را تکان دادم باید پس بزنم این رویا ها را بیرون بیایم از دنیای شیرین خیالات . اگر برسد آن روز ؛ روز وصال یار دگر آرزویی ندارم . ادامه دارد ... ✍نویسنده: ح*ر ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃
سلام وقت بخیر دوستان ☺️ انشالله که حال دلتون خوب باشه و سر حال باشین . به پارت صد و بیست رسیدیم با همراهی شما عزیزان . پارت های خوب و عاشقانه اش در راهه .🌹 امید وارم تا بدین جا لذت برده باشین . @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا