4_6037455155987744165.mp3
8.31M
نمایـشنامہ #یآدتباشد🌱🌸
بر اسـاس زندگۍ شـهیدمدافع حـرم حمیدسیاهکالۍمرادۍبهروایـتهمـسر🦋
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی💛
#یادت_باشد🙃
#پیشنهاددانلود🌻
#قسمـت2✨
@mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
ببینیدچقدر اخلاص داشتند...
شادیروحشصلوات🌹
@mahruyan123456 🍃
🔻گاهی خدا برایت همه پنجره ها را میبندد
🔺وهمه درها را قفل میکند
🔻زیباست اگر فکر کنی آن بیرون هوا طوفاني است
🔺و خدا درحال مراقبت از توست🍂
❣ْ وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ
❣ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ
📚(٢١٦)بقره
و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می داند و شما نمی دانید.
@mahruyan123456 🍃
صبور که باشی
هم حکمت را می فهمی
هم قسمت را می چشی
هم معجزه را می بینی
❤️دلت را به خدا بسپار ...
صبر اوج احترام به حکمت خداست ...
@mahruyan123456 🍃
@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_نوزدهم
از پله های ایوان بالا رفتم .در ورودی را باز کردم .
ورودم با خروجش یکی شد .
چادر پوشیده بود و سبد پلاستیکی اش هم دستش بود .با دیدن من گل از گلش شکفت و گفت :
الهی قربون قدمت دختر ؛ خوش اومدی . وقتی میای پاهام جون میگیره واسه راه رفتن ، چشمام سو میگیره برای دیدن ...
دخترم بیا و بمون .
خندیدم و گفتم : ماشاالله همین طوری جملات زیبا ردیف می کنی فرصت نمیدی که سلام کنم صفورا خانم .
-- فدای خنده هات ، وقتی می خندی از ته دل می خندی .سلام از ماست سر کار خانم .
-- قربون شما؛ حالا کجا میرین؟
-- میرم خرید ، شب مهمون داریم .
-- مهمون؟ من رو میگی ؟
دستی به صورتش زد و دستش را در هوا تکان داد و گفت : وا خدا مرگم بده !!!
این چه حرفیه اینجا خونه خودته .
آقا مهدی و میترا هستن .
از فکر مهدی و میترا دلم غنج رفت اما من آمده بودم سری بزنم نه این که شام بمانم .
عشق به مهدی سیلی اش را به دست فراموشی سپرد!
سیلی اش برایم حکم یک تلنگر داشت .
-- چه خوب !!! باشه صفورا خانم شما برو به کارت برس من هم میرم خونه تا بابا بیاد .
خدا حافظی کرد
لنگان لنگان از پله ها پایین رفت .حسابی پیر شده بود ...
نگاهی گذرا به پذیرایی انداختم .
پشتش به این طرف بود روی مبل تکی لم داده و تلوزیون نگاه می کند .
پاورچین پاورچین قدم برداشتم به طرف طبقه ی بالا ؛ که دهان به دهانش نشوم .پا گذاشتم روی پله اول که با صدایش همان جا مکث کردم :
-- آسه میری آسه میای که گربه شاخت نزنه !! دختره ی پر رو .
سرم را برگرداندم و از نظر گذراندم قیافه نچسبش را .
خواستم بروم و بی اعتنایش کنم ؛ با حرفی که زد سکوت معنا نداشت .
انگشت اشاره اش را به طرفم تهدید وار تکان داد و گفت : خوب گوش هات رو باز کن بچه یتیم تو دیگه اینجا جایی نداری پس بهتره دیگه حتی سایه ات هم روی این و خونه زندگی نباشه فهمیدی !!!
واقعیتی تلخ که همیشه همراهم بود و نامش بر زبان ها جاری .
آری من یتیم بودم اما سرنوشت اینطور برایم خواسته بود .
تقدیری که من دخالتی در بوجود آمدنش نداشتم .
چشمه اشک هایم در حال جوشیدن است اما نباید ضعف نشان بدهم حالا زمان گریه و زاری نیست .
باید جواب دندان شکنی به این دختر گستاخ بدهم .
هر چند قبل تر ها مراعاتش را می کردم چون فکر می کردم از یک خون و از یک ریشه ایم ...
اما حالا دیگر هیچ نسبتی نداریم نه سببی و نه نسبی .
زل زدم در چشمان بی پروایش و گفتم : خوب گوش هات رو باز کن سوری اینجا این تو هستی که جایی نداری و باید بار و بندیلت رو جمع کنی و بری .
تویی که با مادرت اومدی تو زندگی ما .
آره من بچه یتیمم نه پدر دارم و نه مادر .
اما وجدان دارم و هرگز دل دیگران رو نمی شکنم و شخصیت آدم ها رو له نمی کنم .
تویی که مادر داشتی و باید بهت یاد میداده که هر حرفی رو نباید زد باید بهت می گفته که زندگی همش در پول و لباس های آنچنانی خلاصه نمیشه.
انسانیت رو باید یاد بگیری سوری !!
حرف های تو و مادرت اونقدر تیز و برنده است که هزاران ضربه و رد های خونی شمشیر ماندگار تر و برنده تره .
اما همین جا تو و مادرت رو بخدا می سپارم و واگذارتون می کنم به خودش!
اون بالا سری بهتر میدونه چطور جواب ظلم های شما رو بده .
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_بیستم
سریع از جلوی قیافه بهت زده اش رد شدم و به اتاقم رفتم .
چه روزها و شب هایی که در این اتاق سر کردم .
خشت های این اتاق ؛ ترک های دیوارش هم شاهد غم ها و دلتنگی هایم بود.
از همیشه مرتب تر و تمیز تر .
صفورای مهربان حتی در غیابم هم از یادم غافل نبوده .
دل نداشتم به پشت پنجره بروم و مثل همان وقت ها به گوشه ی حیاط خیره شوم .و آمد و رفتش را چک کنم .
اما نیرویی قوی مرا به آن سو می کشد .و این قدرت عشق است که گاهی در نبودش هم میخواهد وفاداری و ثابت قدمی ام را به رخ بکشد .
دستی به روی پرده کشیدم و لمسش کردم نرم و لطیف .مانند برگ گل های یاس و ارغوان .
کمی از پرده را کنار کشیدم .حیاط سوت و کور خبری از آن باغبان دلسوز نیست ...
خبری از دست های سیاه روغنی پسر زحمتکشش نیست .
اما ردش خوب بر دلم جا مانده رد پایی که با هیچ چیزی پاک نمی شود نه با آب و جارو ، نه پارو ، و نه پاک کن .
ردش ماندگار است .
خدا به حال دلم رحم کرده که اینجا نیستم .
وگرنه در نبودش دق می کردم.
فاصله ها سلام قلبم را به قلبش برسانید .
پلک زدم و آخرین تصویر زیبایش را جلوی چشمانم به تصویر کشیدم.
چشمانم را بستم و برای لحظه ای رفتم به دنیای خیالات کودکانه ام.
دنیایی که از بچگی همراهم بود .
میگم علی جان !!
-- جان دلم خانومم !
خودم را لوس می کنم و به آغوشش پناه می برم و مست می شوم از نوازش های بی حد و مرزش.
جرعه جرعه نگاهش می کنم با عشق .
-- دنیای منی مهتابم !
وقتی به آسمون نگاه می کنم ترو میبینم
چشمای غزالی تو خواب و قرار منه ...
بیشتر در آغوشش فرو میروم و گوش فرا می دهم به زمزمه هایی که در گوشم می نوازد .
-- تو تموم نا تمام منی ، هر لحظه بیشتر پایبندت میشم قلبم دیوانه وار در سینه ام می کوبد .
سرم را تکان دادم باید پس بزنم این رویا ها را بیرون بیایم از دنیای شیرین خیالات .
اگر برسد آن روز ؛ روز وصال یار
دگر آرزویی ندارم .
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
سلام وقت بخیر دوستان ☺️
انشالله که حال دلتون خوب باشه و سر حال باشین .
به پارت صد و بیست رسیدیم با همراهی شما عزیزان .
پارت های خوب و عاشقانه اش در راهه .🌹
امید وارم تا بدین جا لذت برده باشین .
#دلآرا
@mahruyan123456 🍃