✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#پارت_25
"زهرا"
تاوقتی برسیمخونه از ذوق عروسک داشتم سکته میکردم.خیلی نرم و بانمک بود.اما وقتی رسیدم خونه،توخلوت شبانه ام کلی پشیمون شدم از اینکه سبک بازی دراوردم و کلی شوق از خودم نشون دادم.باخودم گفتم نکنه عمه و کارن فکر کنن من دختریم که برعکس ظاهرم خیلی سبک و جلفم.
کلافه شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.از خدا کلی طلب بخشش کردم و پشیمون شدم.نباید این کارا رو میکردم.خیلی پشیمون بودم و نمیدونستم چجوری جبران کنم.
شب با فکرای درهم خوابیدم و نفهمیدم چجوری خوابم برد.
صبح روز بعد موقع صبحانه بابام رفتار دیشبم رو بهم تذکر داد و گفت از دختر خانمی مثل تو بعیده این رفتارا منم کلی شرمنده شدم و قسم خوردم دیگه تکرار نشه.
امروز کلاس نداشتم و گفتم درس بخونم برای امتحان فردام.امروز قراربود برن سینما و بعدشم برن رستوران شام بخورن اما من گفتم نمیرم و تو خونه میمونم.برای تنبیه کردن خودم باید میموندم توخونه و از فیلم مورد علاقه ام میزدم.
شب موقع رفتن مامانم اینا کلی دپرس بودم و ناراحت اما بازم نرفتم.
گوشیم زنگ خورد.
_جانم آتی.
_سلام گلی خوبی؟
_سلام عزیزم توخوبی چه خبرا؟
_ممنون خوبم واسه فردا گفتم من نمیام کار دارم برام حاضری بزن
_امتحانو چیکار میکنی؟میان ترمه ها
_نمیتونم بیام واقعا کاردارم.بعدا میگم حالا.
_باشه عزیزم برات حاضری میزنم.
_مرسی خانمی فعلا
_خداحافظ
@mahruyan123456
🌙مَہ رویـــٰــان
لینک اول پارت رمان های کانال 👇🏻 1⃣خاطره کاملا واقعی #پاکترازگل https://eitaa.com/mahruyan123456/22
دوستان 😍
بهتون توصیه میکنم این دو روز تعطیل رمان های کانال رو بخونید 😉
همه رمان ها به جز سجاده صبر و بانوی پاک من کامل شده 🙃
پس لازم به صبر کردن ندارید
و اینکه رمان های پی دی اف مذهبی زیادی هم داریم😍
همه این ها لینکش در پیام ریپلای شده هست 👆🏻✨
اگه از کانال و رمان ها خوشتون اومد لینک ما رو به یک یا دو نفر از دوستانتون بدید. ممنون 🙏🏻🌹
لینکمون @mahruyan123456
دڸ اگر نذر حسیـــڹ است،
خریـدڹ دارد
اشڪ اگرماڸ حسیڹ است ،
ڪه ریختڹ دارد
همہ ے عالــــم و آدم
به فدایــت ارباب
غم ارباب بہ دلـها
چہ ڪشیــدن
دارد😔
@mahruyan123456 🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
🌹
#رمانزیبای_طهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتاول
صدای چرخ خیاطی مادرم حکم ساعت زنگی را برایم داشت .
تا چشمانم را می بستم مادر شروع می کرد .
پتو را به طرفی پرت کردم نه مثل اینکه امروز نمی شد بخوابم .
مادر این چند ساعت خواب هم به من روا نداشت .
باید کمکش کنم ؛ کمک خرجش نه باری باشم بر روی شانه های درد کشیده اش .
لباس های رسمی ام راپوشیده و مقنعه ی سورمه ای ام را سرم کردم .هر چند برایم عذاب آور بود این لباس ها اما مجبور بودم .
به قول سارا باید به سر و وضعت برسی و اتو کشیده باشی تا استخدامت کنن .
جالب بود واقعا ؛ قبلا دنبال مدرک تحصیلی و سابقه ی کاری بودند حالا میزان زیبایی و مرتب بودن ...
بند کیف چرمم تکه تکه شده خیلی وقت است از خودم و هر آنچه میخواستم غافل شدم .
کیف را روی شانه ام انداختم و بندش را زیر مقنعه پنهان کردم هر چند نیمی از آن پیدا بود .
در اتاق را باز کردم مادر پشت میز خیاطی نشسته و عینک دور مشکی روی صورت زیبایش خود نمایی می کند .
-- سلام مامان صبح بخیر خسته نباشی...
سرش را بالا آورد و لبخند نیمه ای زد و گفت : علیک سلام دخترم صبحت بخیر .نگاهی به سر تا پایم انداخت و پرسید : باز کجا شال و کلاه کردی ؟ کجا میخوای بری؟
دست هایم را بهم زده و خندیدم و گفتم : مامان جان آخه وسط چله ی تابستون کو شال و کلاه ،طبق معمول میخوام برم دنبال کار .
-- لازم نکرده بگیر بشین سر جات ؛ بارها بهت گفتم حالا هم واسه هزارمین بار میگم دلم نمیخواد خودت رو به دردسر بندازی.
پا تند کرده و به طرف در رفتم نمیخواستم حرف های تکراری مادر را بشنوم .
گناه که نکرده مادر شده .
دیگر حساب روز و شبش از دستش رفته.
بند کتونی های لی و رنگ و رو رفته ام را بستم و بسم اللهی زیر لب گفتم و راه افتادم .
کوچه ی تنگ و باریک طبق معمول شلوغ بود .
و حتی اگر نیمه شب هم نگاه می انداختی این کوچه محل عبور و مرور بود .
فعلا که پاتوق پسر بچه های محل شده و زمین فوتبال آنها.
طاها هم که یکی از همین هاست .
در کنار همه ی بدی ها و مزاحمت ها و خاله زنک بازی های این محل یک حسن هم داشت .
خوبی این محل این بود کسی بر دیگری برتری نداشت همه مثل همه بودیم .
اگر ما شام شب نداشتیم همسایه مان نان و پنیر داشت . نه چلو کباب یا مرغ مسما ...
یک رنگ بودیم و با صفا .
دلم ریش شد با دیدن شلوار پاره ی طاها .
نزدیکش رفته و دستم را روی شانه اش گذاشتم .
برگشت . باچشمان معصومش به صورتم زل زد و گفت : سلام آجی ، کجا میخوای بری؟
-- سلام عزیز دلم ، برم دنبال کار تا من میرم و میام مواظب مامان باش و نزار خودش رو خسته کنه .
دست بردم به جیب مانتویم و دو هزاری گذاشتم کف دستش و گفتم: بیا طاها جان ، واسه ظهر برو نون بگیر نزار مامان بره .
-- چشم آجی.
سرش را بوسیدم و راه افتادم .
کرایه ی تاکسی زیاد بود و بیشتر اوقات این مسیر یک ساعته را پیاده می رفتم .
باید یک جفت کفش آهنی می پوشیدم برای کار
هر روز روزنامه ی نیازمندی ها را میخواندم اما نبود کار شریف و درستی نبود برای یک دختر جوان ،
یا اگر هم بود پولش کم بود ...
اما به قول مادر از این ستون تا آن ستون فرج است ...
ادامه دارد ....
#رمانزیبایعاشقانهومذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍ دل آرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
حسین_جان...
تو تجلے خدایے و خراب تو منم
پاے اسم تو میان آمد و لرزید تنم
السلام اے پسر فاطمہ را تا گفتم
عالمے مسٺ شد از عطر سلامِ دهنم
#سلام_آقا
#صباحکم_حسینی
@mahruyan123456🍃
﷽
#یڪ_آیہ_بخوانیم
«بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ»
این، (اعلام) بیزارى از سوى خدا و پیامبر او، به کسانى از مشرکان است که با آنها پیمان بسته اید!
(سوره مبارکه توبه/ آیه ۱)
@mahruyan123456
نکند باد بوی تو را به هر جا ببرد ، 🍃
خوش ندارم که دل هر رهگذری را ببری
عاشقانه ی #پاکترازگل به قلم محیا 🌺
@mahruyan123456🍃
این عشق ماندنی این شعر بودنی 🍃
این لحظه های با تو بودن
سرودنی است ...
من پاکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای با مرگ
اگر که شیوه تو آزمودنی است ...🌹
#لحظههاتونعاشقانه
@mahruyan123456
#پویش همگانے!✋🏻
#من_محمد_را_دوست_دارم
پ.ن⇩
در پے هتڪ حرمٺ مجدد مجلھ فرانسوے
بہ ساحٺ #پیامبر اڪرم ﴿صلے اللہ علیھ و آلہ و سلم﴾
#انتشار بدید...حتے با لینڪ ڪانآلِ خودتون!✌️🏻
فقط نشون بدید ما...
#ما_محمد_را_دوست_داریم
#l_love_mohammad
نزارید این انتشاراتیہ ڪارش ادامھ پیدا ڪنھ(:
@mahruyan123456🍃