eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
818 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 "زهرا" تاوقتی برسیم‌خونه از ذوق عروسک داشتم سکته میکردم.خیلی نرم و بانمک بود.اما وقتی رسیدم خونه،توخلوت شبانه ام کلی پشیمون شدم از اینکه سبک بازی دراوردم و کلی شوق از خودم نشون دادم.باخودم گفتم نکنه عمه و کارن فکر کنن من دختریم که برعکس ظاهرم خیلی سبک و جلفم. کلافه شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.از خدا کلی طلب بخشش کردم و پشیمون شدم.نباید این کارا رو میکردم.خیلی پشیمون بودم و نمیدونستم چجوری جبران کنم. شب با فکرای درهم خوابیدم و نفهمیدم چجوری خوابم برد. صبح روز بعد موقع صبحانه بابام رفتار دیشبم رو بهم تذکر داد و گفت از دختر خانمی مثل تو بعیده این رفتارا منم کلی شرمنده شدم و قسم خوردم دیگه تکرار نشه. امروز کلاس نداشتم و گفتم درس بخونم برای امتحان فردام.امروز قراربود برن سینما و بعدشم برن رستوران شام بخورن اما من گفتم نمیرم و تو خونه میمونم.برای تنبیه کردن خودم باید میموندم توخونه و از فیلم مورد علاقه ام میزدم. شب موقع رفتن مامانم اینا کلی دپرس بودم و ناراحت اما بازم نرفتم. گوشیم زنگ خورد. _جانم آتی. _سلام گلی خوبی؟ _سلام عزیزم توخوبی چه خبرا؟ _ممنون خوبم واسه فردا گفتم من نمیام کار دارم برام حاضری بزن‌ _امتحانو چیکار میکنی؟میان ترمه ها _نمیتونم بیام واقعا کاردارم.بعدا میگم حالا. _باشه عزیزم برات حاضری میزنم. _مرسی خانمی فعلا _خداحافظ @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
لینک اول پارت رمان های کانال 👇🏻 1⃣خاطره کاملا واقعی #پاک‌ترازگل https://eitaa.com/mahruyan123456/22
دوستان 😍 بهتون توصیه میکنم این دو روز تعطیل رمان های کانال رو بخونید 😉 همه رمان ها به جز سجاده صبر و بانوی پاک من کامل شده 🙃 پس لازم به صبر کردن ندارید و اینکه رمان های پی دی اف مذهبی زیادی هم داریم😍 همه این ها لینکش در پیام ریپلای شده هست 👆🏻✨ اگه از کانال و رمان ها خوشتون اومد لینک ما رو به یک یا دو نفر از دوستانتون بدید. ممنون 🙏🏻🌹 لینکمون @mahruyan123456
دڸ اگر نذر حسیـــڹ است، خریـدڹ دارد اشڪ اگرماڸ حسیڹ است ، ڪه ریختڹ دارد همہ ے عالــــم و آدم به فدایــت ارباب غم ارباب بہ دلـها چہ ڪشیــدن دارد😔 @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 صدای چرخ خیاطی مادرم حکم ساعت زنگی را برایم داشت . تا چشمانم را می بستم مادر شروع می کرد . پتو را به طرفی پرت کردم نه مثل اینکه امروز نمی شد بخوابم . مادر این چند ساعت خواب هم به من روا نداشت . باید کمکش کنم ؛ کمک خرجش نه باری باشم بر روی شانه های درد کشیده اش . لباس های رسمی ام راپوشیده و مقنعه ی سورمه ای ام را سرم کردم .هر چند برایم عذاب آور بود این لباس ها اما مجبور بودم . به قول سارا باید به سر و وضعت برسی و اتو کشیده باشی تا استخدامت کنن . جالب بود واقعا ؛ قبلا دنبال مدرک تحصیلی و سابقه ی کاری بودند حالا میزان زیبایی و مرتب بودن ... بند کیف چرمم تکه تکه شده خیلی وقت است از خودم و هر آنچه میخواستم غافل شدم ‌. کیف را روی شانه ام انداختم و بندش را زیر مقنعه پنهان کردم هر چند نیمی از آن پیدا بود . در اتاق را باز کردم مادر پشت میز خیاطی نشسته و عینک دور مشکی روی صورت زیبایش خود نمایی می کند . -- سلام مامان صبح بخیر خسته نباشی... سرش را بالا آورد و لبخند نیمه ای زد و گفت : علیک سلام دخترم صبحت بخیر .نگاهی به سر تا پایم انداخت و پرسید : باز کجا شال و کلاه کردی ؟ کجا میخوای بری؟ دست هایم را بهم زده و خندیدم و گفتم : مامان جان آخه وسط چله ی تابستون کو شال و کلاه ،طبق معمول میخوام برم دنبال کار . -- لازم نکرده بگیر بشین سر جات ؛ بارها بهت گفتم حالا هم واسه هزارمین بار میگم دلم نمیخواد خودت رو به دردسر بندازی. پا تند کرده و به طرف در رفتم نمیخواستم حرف های تکراری مادر را بشنوم . گناه که نکرده مادر شده . دیگر حساب روز و شبش از دستش رفته. بند کتونی های لی و رنگ و رو رفته ام را بستم و بسم اللهی زیر لب گفتم و راه افتادم . کوچه ی تنگ و باریک طبق معمول شلوغ بود . و حتی اگر نیمه شب هم نگاه می انداختی این کوچه محل عبور و مرور بود . فعلا که پاتوق پسر بچه های محل شده و زمین فوتبال آنها. طاها هم که یکی از همین هاست . در کنار همه ی بدی ها و مزاحمت ها و خاله زنک بازی های این محل یک حسن هم داشت . خوبی این محل این بود کسی بر دیگری برتری نداشت همه مثل همه بودیم . اگر ما شام شب نداشتیم همسایه مان نان و پنیر داشت . نه چلو کباب یا مرغ مسما ... یک رنگ بودیم و با صفا . دلم ریش شد با دیدن شلوار پاره ی طاها . نزدیکش رفته و دستم را روی شانه اش گذاشتم . برگشت . باچشمان معصومش به صورتم زل زد و گفت : سلام آجی ، کجا میخوای بری؟ -- سلام عزیز دلم ، برم دنبال کار تا من میرم و میام مواظب مامان باش و نزار خودش رو خسته کنه . دست بردم به جیب مانتویم و دو هزاری گذاشتم کف دستش و گفتم: بیا طاها جان ، واسه ظهر برو نون بگیر نزار مامان بره . -- چشم آجی. سرش را بوسیدم و راه افتادم . کرایه ی تاکسی زیاد بود و بیشتر اوقات این مسیر یک ساعته را پیاده می رفتم . باید یک جفت کفش آهنی می پوشیدم برای کار هر روز روزنامه ی نیازمندی ها را میخواندم اما نبود کار شریف و درستی نبود برای یک دختر جوان ، یا اگر هم بود پولش کم بود ... اما به قول مادر از این ستون تا آن ستون فرج است ... ادامه دارد .... به قلم ✍ دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین_جان... تو تجلے خدایے و خراب تو منم پاے اسم تو میان آمد و لرزید تنم السلام اے پسر فاطمہ را تا گفتم عالمے مسٺ شد از عطر سلامِ دهنم @mahruyan123456🍃
«بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ» این، (اعلام) بیزارى از سوى خدا و پیامبر او، به کسانى از مشرکان است که با آنها پیمان بسته اید! (سوره مبارکه توبه/ آیه ۱) @mahruyan123456
نکند باد بوی تو را به هر جا ببرد ، 🍃 خوش ندارم که دل هر رهگذری را ببری عاشقانه ی به قلم محیا 🌺 @mahruyan123456🍃
این عشق ماندنی این شعر بودنی 🍃 این لحظه های با تو بودن سرودنی است ... من پاکباز عاشقم از عاشقان تو با مرگ آزمای با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی است ...🌹 @mahruyan123456
همگانے!✋🏻 پ.ن⇩ در پے هتڪ حرمٺ مجدد مجلھ فرانسوے بہ ساحٺ اڪرم ﴿صلے اللہ علیھ و آلہ و سلم﴾ بدید...حتے با لینڪ ڪانآلِ خودتون!✌️🏻 فقط نشون بدید ما... نزارید این انتشاراتیہ ڪارش ادامھ پیدا ڪنھ(: @mahruyan123456🍃