فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊
♥️تا کسی #شهید نبود ....
شهید نمیشود!!!
♥️شرط #شهید شدن...
شهید بودن است.✔️
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
@mahruyan123456
#حرف_قشنگ🌼🌱
کاش …
وقتی خدا در محشر بگوید :
چه داشتی؟
سر بلند کند حسین
بگوید : حساب شد
😞🖤
@mahruyan123456
🌙مَہ رویـــٰــان
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسمت_33 _بله؟ _سلام آناهیدجونم چطوری؟ _خوبم رقیب جان توخوبی؟چه خبرا؟هنوز کشتی
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹 #قسمت_34
"کارن"
از اتاقم بیرون اومدم و ناخودآگاه صدای مامان و مادرجون رو شنیدم و حس کنجکاویم تحریک شد.
ایستادم پشت در و گوش دادم به حرفاشون.
مامان گفت:یعنی چی مامان خودتون بریدین و دوختین؟برای چی زنگ زدین به شهروز و گفتین واسه کارن میایم خاستگاری؟چرا منو درجریان نذاشتین؟
مادرجون با عصبانیت گفت:هییسسس من با کارن حرف زدم.اون که مادر به فکری نداره لااقل مادربزرگش به فکرش باشه.
مامان بلندشد وگفت:واقعا که مامان.
اومد بیاد بیرون که مادرجون دستشو گرفت و گفت:وایستا ببینم.مگه دروغ میگم؟دست پسره رو گرفتی اومدی ایران که بدون پدر اینجوری بزرگش کنی؟نه زنی،نه شغلی،نه خونه ای.این کارشم اگه من دنبالشو نمیگرفتم که پیدا نمیکرد.چرا انقدر خودسری شیرین؟یکم به فکر بچه ات باش.اگهنمیخواستیش چرا باخودت آوردیش اینجا آواره اش کردی؟
_مگه میشه من جگرگوشمو نخوام؟
–پس جلو این وصلت رو نگیر.کسی بهتر وخانوم تر از لیدا پیدا نمیشه برای کارن.
مامان با اخم کمی این پا و اون پا کرد و بعدش گفت:من دیگه نمیدونم.توهیچ چیزم دخالت نمیکنم اما میدونم کارن مرد زن گرفتن نیست.
بعد اومد سمت در و منم از در فاصله گرفتم تا نفهمن گوش وایستادم.
مامان که منو دید سری تکون داد و بعد رفت تو اتاقش.
مادرجونم پشت سرش اومد بیرون و منو دید.
فکرکنم فهمید حرفاشون رو شنیدم چون با غم نگاهم کرد.اما برای من هیچکدوم از حرفای مامان مهم نبود.اصلا من چیزی به عنوان مادر وپدر نداشتم.صرفا اسمشون فقط توشناسنامه ام وول میخورد.
برای ازدواج با لیدا هم خودم موافقت کردم که روش فکر کنم و کارم راه بیفته چون برای خونه دار شدن مجبور بودم ازدواج کنم.نه عشقی به لیدا داشتم نه هیچی اما باید ازدواج میکردم تا بتونم مستقل شم و از مادرم جدابشم.
لیدا دخترخوبی بود.درسته زیادی سیریش بود اما حس بدی هم نسبت بهش نداشتم.
شاید اگه ازدواج کنم ازاینهمه کلافگی و سردرگمی دربیام.
رفتم تو حیاط یکم قدم بزنم که خان سالار اومد پیشم.اصلا حوصله نصیحت هاش رو نداشتم اما اهل بی احترامی هم نبودم.
_صبح لیدا اومده بود به بهونه خبر گرفتن از ما اما میدونستم اومده بود تو رو ببینه.حس میکنم دوست داره، تو نظرت چیه دربارش؟
همونطور که دستامو پشت کمرم قلاب میکردم گفتم:حس خاصی ندارم.فقط بخاطر مستقل شدنم دارم روش فکر میکنم.
خان سالار ایستاد و گفت:میخوای از اینجا بری؟بهت سخت میگذره؟
ساکت شدم و شونه بالا انداختم.
_این جواب من نیست کارن.با من مشکلی داری؟
_با قوانینتون مشکل دارم.
_کدوم قوانین؟
_اینکه تا شما از سر سفره بلندنشی،کسی نباید بلند بشه.اینکه کسی حق نداره موقع غذاخوردن حرف بزنه،اینکه شما تصمیم آخرو میگیری،اینکه...
_خیلی خب بسه فهمیدم..تو دیگه تو این خونه آزادی خیالت راحت.
بعد هم رفت.با اعصاب خوردی سنگ جلو پام رو پرت کردم.واقعا اعصابم خورد بود.
آدم گاهی حرفایی میزنه و کارایی میکنه که خودش پشیمون میشه.
@mahruyan123456
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹 #قسمت_35
کاش میتونستم جلو خودمو بگیرم و اون حرفا رو نزنم.نمیتونستم خودمو کنترل کنم وقتی عصبی میشدم.
به استخر نگاهی کردم و هوس آب تنی به سرم زد.سریع تیشرتمو درآوردم و پریدم تو استخر.سرمو فرو کردم زیر آب و نفسمو حبس کردم.
اومدم رو آب و موهامو عقب فرستادم.انگار بدنم سبک شده بود و حس خوبی داشتم.
یکم دیگه شنا کردم و بعدم نشستم لب استخر.پاهامو گذاشتم تو آب و چشامو بستم.
زود بلندشدم و حوله پیچیدم دور خودم و رفتم تو.
یکم استراحت کردم و شب هم واسه شام بیرون نرفتم.پای لب تابم ایمیلامو چک کردم و سرچ کردم تو اینترنت چیزایی رو که میخواستم بدونم.
نوشتم فلسفه چادر و نوشته هایی که برام اومد باعث شگفتی بود و تعجب.
چیزایی که اصلا نمیدونستم و دونستنش هم واجب بود برام.
" اصولادین اسلام می خواهد مردان و زنان مسلمان با روح آرام و اعصابی سالم و چشم و گوشی پاک به انجام فعالیتهای روزمره بپردازند : آبرو و حرمت و ارزش افراد بخصوص زنان در اجتماعات حفظ گردد و کانون خانواده از استحکام زیادی بر خوردار باشد و انحرافات جنسی و فساد اخلاق در جوامع به حداقل خود برسد . لذا برای دستیابی به چنین اهدافی موضوع حجاب به عنوان یک حکم واجب از سوی خداوند متعال مطرح گردیده است .
مسلما جوامعی که این اصل را رعایت نکرده و نمی کنند , افراد آن دچار بسیار از فسادهای اخلاقی به اشکال گوناگون می باشند, اساس خانواده سست و آمارطلاق بسیار بالااست . چرا که گسترش فساد و فحشاو طلاق و بی بند و باری از آثار شوم بی حجابی و بد حجابی است . هنگامی که زن با آراستگی تمام زیبائیها و زینتها پنهان خویش را آشکار کند و آن را رایگان در معرض دید نامحرمان قرار دهد , مسلما روز به روز تقاضای خود نمایی و آرایش و مد پرستی در میان زنان شایع تر و گسترده خواهد شد و چه سرمایه هاکه از این طریق به هدر نخواهد رفت ."
عکس هایی که درباره چادر وحجاب هم بود کلی منو شگفت زده کرد.عکس دختران و زنان باحجابی که منو بیشتر مجذوب خودش کرد.متن های قشنگی از چادر و حجاب.
@mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگتیم حاج قاسم 😔
نگاهی بر خسته دلان جامانده هم بینداز
و امشبی ما را نزد اباعبدالله یاد کن ...💔
@mahruyan123456🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
🌹
#رمانزیبایطهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتهشتم:
بد جور کف دستش را بریده بود .
دلم ریش میشد وقتی نگاه می کردم به خونی که فواره میزد و مادرم چیزی نمی گفت فقط اشک می ریخت ...
تکه پارچه دستم داد و گفت : اینو ببند واسم ! محکم ببند تا خونش بند بیاد .
--مامان زخمش عمیق هست بیا بریم بیمارستان یه چند تا بخیه بخوره بهتره .
--نه دخترم ، زخم شمشیر که نیست !
اگه سرم هم می شکست باور کن گله ای نداشتم ...
فقط دلم از این می سوزه که چرا پسرِمن !!!
چرا باید به بیراهه بره!!
همش فک می کنم چی توی تربیت این بچه کم گذاشتم که اینطور شد ...
امشب از خودم خیلی بدم اومد ...
باورت میشه !! از خودم ، از احمد خجالت می کشم !!
آخ اگه بدونه که طاهر واسه خاطر چند گرم مواد چاقو کشیده تو روی خواهرش ...
به خدا که دوست داشتم زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه!!!
سرش رو گذاشتم روی شونه ام ...
همیشه که نباید مادر شانه هایش را برای بچه هایش در اختیار بگذارد ...
شانه هایی که از وقتی یاد دارم جز بار غم و اندوه و سختی چیزی نبود ...
برای یکبار هم که شده دلم می خواست من حامی مادرم باشم تا می تواند خودش را سبک کند ...
بگوید از دردی که روی دلش سنگینی می کند .
--مامان جان ! شما هیچ تقصیری نداری نه شما و نه بابا !! کم زحمت نکشیدید واسه ما !!
از وقتی یادم میاد همیشه به فکر رفاه و آسایش ما بودید ..
از خودتون گذشتید تا ما راحت باشیم ...
شما نباید خودت رو سر زنش کنی .
اینا همش نتیجه ی رفتن با اون رفیقای ناباب و نا خلفش هست !!
شما تقصیری نداری !!
پسر پیامبر خدا نا خلف از آب در اومد ما که دیگه انسان عادی هستیم ...
حالا هم دیگه غصه نخور !! و لباست رو بپوش بریم دکتر !!
خونش بند نمیاد .
--نه بخدا حوصله ندارم !! خودش خوب میشه یکم بتادین بریز روش با دستمال ببندم خوب میشه دفعه اولم که نیست .
ادامه دارد ...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍( دل آرا)
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
#رمانزیبایطهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتنهم:
روبروی آیینه خودم را ور انداز کردم .
شال طوسی و مانتوی مشکیم به تنم نشسته بود .
نو ترین لباس هایی که داشتم و عید سال گذشته خریده بودم .
بایستی برای رفتن به اونجا به خودم می رسیدم هر چند این لباس های در برابرش خیلی فقیرانه بود اما از هیچی بهتر بود ...
اصلا دلم نمی خواست مثل همیشه کنایه هایش را تحمل کنم .
مدتی بود که خودم را فراموش کرده بودم تنها به خاطر پدرم دست به هر کاری می زدم ...
و تا پای جانم هم که شده بود باید پول را جور می کردم و از پشت میله های زندان درش می آوردم .
حقش نبود نا روا به خاطر پسر بی عقلش اونجا باشه ...
دستی به سر و روم کشیدم و خط چشمی کشیدم و برق لبی هم به لبم زدم ...
باید برای خودم کف می زدم !!!
منی که هیچ وقت اهل آرایش نبودم ...
همین حد هم پیشروی کرده بودم ...
مادرم همیشه می گفت صورتت از هزار تا صورت با آرایش خوشگل تره ...
اما جلوی اون لندهور نباید کم می آوردم ...
از جلوی مادرم رد شدم و خداحافظی کوتاهی کردم .
که از پشت سر صدایم زد : کجا میری طهورا !!؟ اول صبحی صبحانه نخورده !
--میرم دنبال کار مامان جان .نگران نباش !!
اگر باد به گوشش می رساند که قرار است کجا بروم یقینا هر طور شده بود مانعم میشد .
دلش نمی خواست هیچ ارتباطی باهاشون داشته باشیم و تحت شرایطی که بود دوست داشت عزت نفسش رو حفظ کنه و عقیده داشت که خدا خودش گره گشاست !!!
اما خیلی وقت بود که خدا ما رو از یاد برده بود ...
و ناچار باید محتاج خلق می شدیم!!
نمیدونم رفتن پیش سیاوش درست بود یا نه !!
منطقی بود یا خیر !!
اما واقعا به بن بست رسیده بودم و تنها راه نجات را در دست های او می دیدم ...
همان پسرک مغرور و خود خواه که همیشه نفرت ازش داشتم، یه موجود سنگدل توی ذهنم ساخته بودم ...
حالا باید سر خم می کردم جلوی دشمنم ...
دست تکان دادم برای ماشین .
تاکسی جلوی پایم نگه داشت و سرم را از پنجره به داخل بردم و پرسیدم : آقا جُردَن میرید ؟
--با اینکه خیلی فاصله هست ولی باشه ، بیا بالا !!!
--چقد میشه کرایه اش ؟؟
--دیگه دربست می خوای بری! مسیر هم دور هست شصت تومن میشه ولی شمام جای خواهرم پنجاه بده !
هر چند برای جیب من زیاد بود اما سوار شدم و راه افتاد ...
و جلوی شرکتش نگه داشت ....
کرایه رو دادم و از ماشین پیاده شدم...
خیلی وقت پیش بود که اومده بودم شرکتش...
اونروز با خودم عهد کردم که دیگه هیچ وقت پام رو اینجا نزارم .
اما زمانه طوری ناگهانی پیش میره که هیچ کدوم از اتفاقاتش رو نمیشه پیش بینی کرد ...
ادامه دارد ...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍ ( دل آرا )
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃
💗صبحتون معطر به بوی مهربانی
🌸دلتون غرق عشق و محبت
💗لبتون خندون
🌸زندگیتون مملو از آرامش
💗دقیقههاتون بینظیر
🌸و لحظاتتون شیرین وناب
💗سلام صبحتون بخیر و نیکی
@mahruyan123456
💫💫💫💫💫
مَهـــدےجــانــــ 🌸
جـمعـه مثــل معــلم سخـت گیــࢪیســت
کـه بـا خـودکـارے قـرمـز ، روے دلــتنـگے
تـشـدیـد مےگـذارد ؛ 💔
#اللهمعجللولیڪالفرجــ 🤲🏻
@mahruyan123456
#آبروی_انقلاب 💪🏻
آلودگی هوا حل شدنی ست... بترس!!!
از آلوده شدنِ #حوّای شهر
بگذار مدام به چادری بودنت پیله ڪنند
به پروانه شدنت میارزد...☺️🦋
#حجاب_زینبی
#چادر
@mahruyan123456