🙃✨
خندھڪُݩرنگبگیرددرودیوارِدلم؛
خندھڪُنازلبٺاینحوضچہ،
ڪاشےبشود... :)🦋
#ما_ملت_امام_حسینیم
#حاج_قاسم
@mahruyan123456
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
🌹
#رمانزیبایطهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتهفدهم:
پرنده ام شکسته پر بی خانمان و دربدر
دلم گرفته از همه از این جهان پر شرر
خسته شدم از آسمان از ابرهای بی ثمر
شب شده زندگی من کجاست قاصد سحر
من از تو دل بریده ام دنیای پست بی خبر
بابا ، صدام بزن از این سرا من و ببر
آخ بابا جون کجایی که دلم تنگه...
بیا ببین دخترت رو داره عروس میشه ولی تو نیستی ...
مادر هست اما نمی دونه دارم چه غلطی میکنم ...
حس بچه یتیمی که هیچ کسی رو نداره و بی کس و کاره، بهم دست داده بود !
حالشون رو با تمام وجود درک می کردم...
چقد بده داشتم دو دستی خودم رو توی چاه می انداختم .
حالم از خودم و دروغ هایی که پیوسته به مادرم می گفتم بهم میخورد!
روبروی آیینه ایستادم و چشم دوختم به قاب عکس پدر که روی دیوار بود.
لبخند به لب داشت مثل همیشه!
داشت نگام میکرد .
خودش نبود اما می خواستم از عکسش اجازه بگیرم!
بغض گلویم را می فشرد...
راه نفسم را بسته بود...
دستی کشیدم روی قاب و گفتم : ببخش بابا ، دختر خطا کارت رو ببخش ! باور کن مجبورم که این کار رو کنم .
تنها آرزوم اینه بازم مثل قبل دور هم جمع بشیم ...
بشیم همون خانواده ی ساده و صمیمی که با وجود هزار جور مشکلات و فقر و نداری ! اما با وجود هم خوشحال بودن و راضی به رضای خدا...
دلم لک زده برای تک تک اون لحظه های به یاد ماندنی.
اشک صورتم رو پاک کردم و راهی شدم .
پاهایم جان رفتن نداشت.
هر قدمی که بر می داشتم پر بود از شک و تردید !
اما پا گذاشتم بر روی دودلی هایی که مانند خوره به جانم افتاده بود ...
مادر پایین پله ها ایستاده بود و با تلفن صبحت میکرد ...
از فرصت استفاده کردم و خداحافظی کوتاهی کردم و راه افتادم .
نمی تونستم در این دقایق واپسین توی چشماش نگاه کنم ...
چه گناهی کرده بود که بچه هاش اینقدر ناخلف شده بودن !!
اون از طاهر اینم از من!
اون هر چی که بود یک رو بود ! اگه معتاد ، خلاف کار و هر چیز دیگه ای بود آشکارا بود ...
اما من نه ! با پنبه سر می بریدم!
زیر آبی میرفتم ! آخ خدایا منو ببخش !
خودت میدونی اگه این پول جور نشه پدر قصاص میشه ...
نمیخوام یتیم بشم .
طاها هنوز خیلی بچه است برای اینکه سایه پدر بالای سرش نباشه...
نگاهم رو دوختم به سر کوچه! چشمام رو ریز کردم تا ببینم چی به چیه !
خدای من !!
سانتافه ی مشکی سیاوش بود که اونجا وایساده بود !
حالا چیکار کنم ...اگه یکی ما رو ببینه .
اگه طاها ببینه چی!
این مردک تا منو دق مرگ نکنه ول کن نیست .
نگاهی به دور و برم انداختم تا ببینم کسی هست یا نه !
نه مثل اینکه شانس باهام یار بود پرنده پر نمی زد اونم ! توی کوچه ای که همیشه شلوغ بود .
چند قدم مونده به ماشین پیاده شد .
عینک آفتابی به چشمش زده بود و تیپ اسپرتی زده بود بر خلاف همیشه که یا کت و شلوار بود.
آستین لباسش رو تا زده بود و با شلوار جین ، که حسابی تنش نشسته بود .
موهاشم که طبق معمول روغن زده بود ...
عطر تنش از هزار فرسخی آدمی رو مدهوش میکرد !
اونقدر محو تیپ فوق العاده اش شده بودم که حواسم نبود به موقعیت حساسی که داشتم.
لبخند نیمه ای زد و یک دستش رو روی ماشین گذاشت و گفت : مورد پسند واقع شدم سر کار خانم تابش؟؟؟
خیلی ضایع نگاش کرده بودم و اینم منتظر فرصت بود .
به سمت در ماشین رفتم و گفتم : بیا سوار شو ، انقد هم خودت رو تحویل نگیر !
چینی به دماغش انداخت و سرش رو بالا گرفت با اعتماد به نفس همیشگیش گفت : تیپم دختر کشه! ولی خب شانس بهت رو آورده .
--بس کن دیگه ؛ نمیشه به روت خندید ...
اصلا وایسا ببینم تو چرا اومدی اینجا نمی گی یکی ببینت چی میشه!
چرا یه ذره فکر نداری آخه؟؟
--انقد جوش نزن ، خودم حواسم هست ! در ضمن خلاف شرع که نکردم اومدم سر بزنم خانواده عموم!
--من که سر زبون ترو نمیتونم بگیرم خدا آخر و عاقبتم رو با تو بخیر کنه .
ادامه دارد ...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍دل آرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
#سلام_آقا_جان💓
🔅 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ...
🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
🌱سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
#اللهــمعجـللـولیکالفــرج
@mahruyan123456
صبح باش! 🌤🦋
کمی بیشتر بخند امروز ,
و کمی بیشتر مهربان باش
بگذار لبخندت ,
چراغ دلی شود
و مهربانی ات
صبح کوچکی
به قدر مرز شانه های یک نفر
☀️ #صبح_بخیر
@mahruyan123456
#حدیـث🌿
🍃رسول خدا (ص):
وقت هر نماز فرا می رسد، فرشته ای در میان مردم ندا سر می دهد برخیزید، به وسیله نمازتان، آن آتش گناه را که خودتان فراهم کردید، خاموش کنید
📚•{صدوق، أمالى، ص 496}•
@mahruyan123456
4_5918057594894681424.mp3
11.12M
#لبیک_یا_مهدی🍃🌼
#استاد_شجاعی
⚜دستگاه حسیـن، دانشگاهِ انسان سازیست!
محال است، دنبالِ حسین براه اُفتی و
روح مبارزه و جهاد در تو، طلوع نکند..
@mahruyan123456
🌙مَہ رویـــٰــان
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسمت_80 صبحونه آماده بود و زهرا هم فکر کنم تو اتاق محدثه بود. چند لقمه خوردم
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسمت_81
با عجله رفتم اتاقش.
_آقای دکتر خانمم چش شده؟چه اتفاقی افتاده خواهش میکنم بگین.
_اول شما بشینین آروم باشین تا خدمتتون عرض کنم.
نشستم و منتظر شدم حرف بزنه.
_ببینین خانم شما دچار بیماری قلبی بودن. الانم حمله خفیفی بهشون وارد شده و متاسفانه سکته کردن. اما خفیف..
_یعنی چی آقای دکتر؟ الان حالش خوبه؟
_حال خانمتون خوبه اما نه زیاد. باید مدتی تحت درمان و نظر ما باشن تا حالشون بهتر بشه.
_تو ای سی یو؟
_بله.
_اونوقت..حالش خوب میشه؟
_بله بهتر میشن اگه خدا بخواد.الانم از دست شما جز دعا کاری ساخته نیست.
_بچه اش چی؟ نمیتونم بیارمش اینجا؟
_نخیر آقا بهتره فرزندتون رو مدتی جایی بزارین تا همسرتون شرایط بهتری پیدا کنن.
رفتم تو فکر. زهرا ناراحتی قلبی داشته و به من چیزی نگفته.
_متاسفانه از اونجایی که پیداست خانمتون راجب به ناراحتی قلبیشون چیزی به شما نگفتن.
سرمو تکون دادم و بلند شدم.
_ممنون دکتر بااجازتون.
از اتاقش بیرون رفتم و رو صندلی نزدیکی نشستم.
خیلی حالم خراب بود. واقعا نمیدونستم با این من قدر نشناس چیکار کنم؟
دلم میخواست زهرا انقدر کتکم میزد تا اینکه موضوع به این مهمی رو ازم پنهون میکرد.
کم کم همه باخبر شدن و میومدن عیادت. زهرا یکبار به هوش اومده بود ولی نذاشتن من باهاش حرف بزنم.
دیدار هام خلاصه میشد به یک شیشه بزرگی که بین من و زهرا کشیده شده بود.
محدثه پیش زندایی موند و منم صبح تا شب که سرکار بودم، شبا میومدم بیمارستان و رو صندلی خوابم میبرد.
خیلی روزای سختی بود به علاوه اینکه حق دیدن زهرا رو هم نداشتم.
@mahruyan123456
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسمت_82
خیلی به دکتر اصرار کردم که بالاخره گذاشت ببینمش. اونم فقط۵دقیقه.
لباس مخصوصی پوشیدم و رفتم بالای سرش.
_زهراجان؟ عزیزدلم؟ بیدار شو خانمی. دلم برات خیلی تنگ شده الان یک هفته است از پشت این شیشه های لعنتی میبینمت.
دارم دیوونه میشم از این فاصله و دوری. دکترا فقط۵دقیقه وقت دادن بهم که باهات حرف بزنم.
محدثه بیتابی میکنه. دلش شما رو میخواد. نمیخوای بیدارشی بغلش کنی؟
آروم پلکاش تکون خورد، جون گرفتم. خدایا شکرت که بیدار شد.
_کارن؟
_جان کارن. دردت به جونم چرا نگفتی ناراحتی قلبی داری؟ چرا از من موضوع به این مهمی رو پنهون کردی؟ من که شوهرتم، همدمتم..
با صدایی که از ته چاه درمیومد گفت:اگه همدمم بودی...اینهمه اذیتم نمیکردی، آزارم نمیدادی که به..این روز بیفتم.
اشکام آروم آروم میریخت رو بالش زهرا. راست میگی من خیلی نامردم، خیلی بی معرفتم که قدر فرشته ای مثل تو رو ندونستم.
_آره حق با تویه. من بهت بد کردم منو ببخش.
_مواظب محدثه باش.
پرستاری اومد و منو بیرون کرد. لحظه آخر فقط دستای سردش رو لمس کردم و رفتم.
از اینکه دیده بودمش حس خوبی داشتم اما از طرفی هم آزارم میداد، دیدنش تو این حال.
سریع با ماشین رفتم خونه زندایی و چند ساعتی پیش دخترم موندم. یکم استراحت کردم و باز راه افتادم سمت بیمارستان.
کم کم تو خیابونا داشتن پارچه سیاه میکشیدن؛ میگفتن محرمه.
من که سر در نمیاوردم اما شنیده بودم عزاداری یکی از اماماشونه برای همین همه شهر رو سیاه پوش میکنن به احترامش.
خیلی برام عجیب بود که امامی انقدر پیش مردم عزت و احترام داشته باشه که شهر براش سیاه پوش بشه.
مگه چیکار کرده؟ مردم چرا انقدر دوسش دارن؟
هرجا میرفتی یک یا حسین زده بودن به دیوار.
زهرا یک هفته دیگه هم موند تو بیمارستان. دکترش می گفت حالش اصلا خوب نیست. می گفت فقط دعا کنین همین و بس. می گفت احتمال یک سکته دیگه هم هست.
ته دلم با تمام حرفاش خالی میشد. حس بدی بود عشقتو از دست بدی. شریک زندگیتو برای دومین بار از دست بدی.
زندایی راه افتاد تو روضه ها و جلسه ها بخاطر دعا و نذر برای خوب شدن دخترش.
وضعیت قلب زهرا روز به روز بدتر میشد و من نگران تر.
می گفتم میبرمش خارج اما دکترا میگفتن کاری از دست اونا برنمیاد.
فقط خدا الان میتونه همسرتون رو شفا بده همین و بس.
یک شب راه افتادم تو خیابونا. حجله های سیاه و سینه زنا و زنجیر زنا تو خیابون راه افتاده بودن.
برام عجیب بود اما حال اون شبم یک چیز دیگه بود. حال یک مردی که همه چیش رو از دست داده و نمیخواد آخرین امید زندگیشو از دست بده.
من دیگه اون کارن مغرور نبودم فقط دلم میخواست زهرام شفا پیدا کنه. بازم برگرده سر خونه و زندگیم اونوقت من دیگه غلط بکنم اذیتش کنم.
فقط برگرده..
@mahruyan123456
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسمت_83
یک حسینیه اون نزدیکا بود که از داخلش صدای مداحی و روضه میومد.
نمیدونم چرا اما کشیده شدم تو حسینیه. انگار یک دستی منو هل داد تو. رفتم بین جمعیتی که زار میزدن و با دست میزدن تو سراشون.
بین جمعیت گم شدم. صدای مداح بلند بود و راحت به گوشم میرسید.
دلمو آتیش میداد این نوحه. خیلی سوزناک بود و صدای مداح هم دامن میزد به این سوزناکی. ناخود آگاه اشک از چشمم سرازیر شد.
تا مشکتو تو آب زدی موجای دریا شد آروم
تا رو به ساحل اومدی بغضی نشست توی گلوم
همون دم بود غربت دنیا شد نصیبم
رو لب گل کرد نالههای امّن یجیبم
بلند شو بنگر که شمشیرا رو کشیدند
آخه میدونند بدون تو من غریبم
اباالفضل
دشمن با داغ اکبرم آتیش زده بر جگرم
حالا شکسته با غمت مثل سر تو کمرم
روی قلبم دیگه این زخم غم میمونه
کمرم دیگه مثل مادر خم میمونه
میدونی چه فکری میسوزونه دلم رو
تو این فکرم خواهرم بی محرم میمونه
پاشو ببین توی حرم عزاخونه به پا شده
تا آرزوی کوفیان با کشتنت روا شده
بدون تو توی هر خیمه پا میذارن
رد پاهاشونو تو آتیش جا میذارن
دیگه زینب دستاشو روی سر میگیره
پیش چشماش داغمو رو دلها میذارن
دیگه حرفامم دست خودم نبود. باکلی اشک رو گونه هام داد زدم:یا اباالفضل من زهرامو ازتو میخوام. زهرا باید خوب بشه اگه نشه منم مسلمون نمیشم.
باز زدم زیر گریه و افتادم رو زمین. خیلی حالم خراب بود برای همین یکی منو برد بیرون ودیگه نفهمیدم چیشد.
@mahruyan123456
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#من_و_خدا🙃😍
از آنجا که دعا معمولا شکایت از نداشته ها در پیشگاه خداست ، بیم آن میرود که دعا بوی ناسپاسی بگیرد. از این رو ادب دعا است که بنده در آغاز و قبل از دعا از نعمت های خدا بگوید و تشکر کند سپس به نداریهای خود بپردازد و دعا کند. اینطوری دعا مؤدبانهتر و مستجابتر است...😇🌹✨
+ استاد علیرضا پناهیان 🌱
@mahruyan123456
"🖇🖤"
دخترآنهمبہسربازۍمیروند
همینڪہچادربہسرمیڪنے ؛
مراقبِحجابتهستے ؛
جامعہراازفسآدحفظمیڪنے ؛
خودشسربازیست ... !
#چادر🌿
@mahruyan123456
سلام به اعضای محترم کانال✋🏻
یک طرح چله در گروه زیر برگزار میشه
به نیت حاجت روایی دوستان عزیز شرکت کننده و ظهور اقا امام زمان
اگه مایل هستید که شرکت کنید در گروه زیر عضو بشید و موافقت خود رو در گروه با یک تیک اعلام کنید☺️🌸
https://eitaa.com/joinchat/398327869Ca2d044dcb0
لینک گروه👆🏻
انشالله حاجت روا باشید🌺🍃
🌙مَہ رویـــٰــان
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسمت_83 یک حسینیه اون نزدیکا بود که از داخلش صدای مداحی و روضه میومد. نمیدون
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسمت_84
وقتی به هوش اومدم چند نفر بالای سرم بودن و منم نمیدونم کجا بودم.
سرم به شدت درد میکرد. سرمی که به دستم وصل بود بهم فهموند اوردنم بیمارستان.
_چه اتفاقی..برام افتاده؟
یک مرد ریشوی مذهبی گفت:غش کردی داداش آوردیمت بیمارستان. خوبی؟
_سرم...درد میکنه.
پرستاری اومد تو اتاق و بهم گفت:ان شالله بهتر میشین. فشارتون خیلی پایین بوده.
همون مرد ریشوئه گفت:میشه بگی بچه کجایی؟چیشد که اومدی تو اون حسینیه؟معلومه ایرانی نیستی.
_آره ایرانی نیستم..من..خانومم بیمارستانه..باید برم پیشش.
_کجا داداشم؟ باید باشی هنوز حالت خوب نیست.
سرمو گرفتم و گفتم:کی میتونم برم؟ خانمم منتظرمه. نباید تنهاش بزارم.
یک پسر نسبتا جوونی که لباس سیاه پوشیده بود،گفت:بزار خوب بشی بعد برو.
کمی که گذشت و مردا خواستن برن که دست همون مرد اولی رو گرفتم و گفتم:میشه بمونی؟کارت دارم.
بقیه رفتن و اون موند.
_اسمت چیه؟
_ابالفضل
با شنیدن این اسم تنم لرزید، دلم ریخت یهو.
اباالفضل، چه اسم آشنایی!چه اسم قشنگی!چقدر این اسم به گوشم، به قلبم، به وجودم آشنا بود.
_معنی اسمت یعنی چی؟
با بهت و حیرت گفت:یعنی..پدر فضل، خداوند و صاحب هنر. چطور؟
_حضرت اباالفضل کیه؟
از سوالام گیج شده بود. گفت:برادر امام حسین بود که بهش میگفتن سقای کربلا. تو حادثه ای که میرفت آب بیاره برای بچه های علقمه، شهید شد.
_شهید شد؟یعنی مرد؟
_نه داداش به قتل رسید اونم با مظلومیت. امامای ما همه شهید شدن نه اینکه مرده باشن.
_چه فرقی میکنه؟
_کسی که شهید میشه یعنی با مظلومیت کشته شده.
بازم نفهمیدم اما دیگه چیزی نپرسیدم. فقط اشکام جاری شدند و دست خودم نبود.
موقع رفتنشون دست گذاشت رو شونه ام و گفت:داداش ،حضرت اباالفضل باب الحوائجه هر چی بخوای ازش دست رد به سینه ات نمیزنه.
اینو گفت و رفت.
@mahruyan123456
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسمت_85
حالم که بهتر شد از بیمارستان رفتم بیرون و یک راست رفتم پیش زهرا. انقدر دلم براش تنگ شده بود که خدا میدونه. رفتم پشت شیشه و باهاش حرف زدم.
_سلام خانمم. خوبی عزیزم؟ دلم برات یه ذره شده. بهتری امروز؟ نذر کردم برات خانمی. نذر مسلمون شدنم رو کردم برای خوب شدنت عزیزم. آره بهت دروغ گفتم..من مسلمون نشدم اما الان رو تصمیمم مصمم. فقط تو خوب شو. من میشم بهترین مردی که تاحالا دیدی. میشم یک شوهر خوب و مهربون.
میشم یک مرد باغیرت و مذهبی. خواهش میکنم خوب شو تا منم بشم اونی که تو میخوای. تو که خوب بشی من دیگه هیچی از خدا نمیخوام.
الان این تویی که فقط برام مهمی. فقط تو..
با لمس شدن برگشتم.
_سلام آقای دکتر. حال شما چطوره؟
_سلام. چطوری کارن جان؟
_خوبم اگه همسرمم خوب بشه.
_خانومتون سطح هوشیاریش اومده بالاتر و خداروشکر کمی بهترن. ان شالله بهترم میشن.
دکتر که رفت باز برگشتم سمت شیشه. تو.. تو چیکار کردی یا ابالفضل؟تو داری حاجتمو میدی. تو داری زهرامو برمیگردونی. تو باب الحوائجی. من چقدر احمق بودم که تو این مدت با این نادونی و جهالت زندگی میکردم.
تو رو نشناختم و فکر کردم دارم زندگی میکنم. خیلی حالم خوب بود باید زهرا هم خوب میشد.
زهرا تو باید خوب خوب شی.
برای اولین بار رفتم تو نمازخونه بیمارستان و نشستم سر سجاده. چیزایی که دیده بودم از نماز خوندن فقط سجده رو یاد داشتم.
سرمو گذاشتم به سجده و بازم دعا کردم. انقدر دعا کردم و اشک ریختم که خدا میدونه. فقط هم اسم اباالفضل رو صدا میزدم و ازش کمک میخواستم. میدونستم جوابمو میده برای همین صداش زدم.
ازش خواستم زهرا رو بهم برگردونه تا براش بهترین همسر دنیا بشم.
@mahruyan123456
#سلام_امام_زمانم💕
🌸حال من بی #تـو خراب است
🍃کجایی آقا
🌸نقش من بی تو سراب است
🍃کجایی آقا
🌸عمر بیهوده ی من ،بی #تو چه ارزد!
🌸تو بگو زندگی بیتو سراب است
🍃کجایی آقا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیلدرفرج#پنجصلوات
@mahruyan123456
🌥🌥
صبح خورشيد آمد ،
دفتر مشق شبم را خط زد ...
میروم دفتر پاک نويسی بخرم !
زندگی را بايد از سرِ سطر نوشت !
👤 قيصر امين پور
🔸️#صبح_بخیر ☕️
@mahruyan123456
❕❓❕❓❕
❓❕❓❕
❕❓❕
❓❕
❕
🗣استـاد علیـرضا پنـاهیـان:
#اربعیـن
بہـشتـ💐 زمیـنےِ اهـلِ ایـمانـہ..😍
ڪسایےڪه توو ایـن بہشــتـ💐
سِیـر مےڪنن؛
بایـد مواظـب باشـن
اِبلیــسـ😈
اونهـارو با فـریبے مثـلِ حضـرتآدم
از بہشـتـ💐 اخـراج نڪنـہ..✋
@mahruyan123456
شہرِمنپُرشده
ازخَندههآیَت
میدانمڪہنگآهت
جوابدِلتَنگےهاۍ
مارامیدهد (:"💔
+🖤
- کاشمیشدکہ〖تو〗بامعجزهاۍبرگردی !
#حاج_قاسم
@mahruyan123456
💡#تلنگر
👈🏻 گفتم ...
اگر در کربلا بودم ، تا پایِ جان برای امام حسین (ع) تلاش میکردم💪🏻
👈🏻 گفت ...
یک حسینِ (ع) زنده داریم.
نامش #مهدی (عج) است
تاحالا برایش چه کرده ای؟🤔😞
مدتی است یادمان رفته
پسری مانده از تبار علی
او که برای سپاهِ بی سردار خود ،
سالهاست به دنبال ۳۱۳ نفر میگردد😭🖐🏻
@mahruyan123456
با نسل ما دیوانه ها بد کردی ای عشق
ما را ز مولامان جدا کردی تو ای عشق😢
حالا که جا ماندیم و دل طاقت ندارد😭
بر ما بده یک اربعین زاری تو ای عشق😢😭
#اربعین
#کربلا
#ما_ملت_امام_حسینیم
@mahruyan123456 🍃
💫 #حسین_جانم
🍃با تو بودن گاه گاهی
که مقدر میشود
خیمه گاه سینه عاشق مسخر میشود
🍃بوی عطر سیب
وقتی که می آید از حرم
روح من در #کربلا مثل کبوتر میشود
🌷اللهم ارزقنا توفیق زیارت #اربعین
@mahruyan123456 🍃
1_496604549.mp3
8.62M
زائر الحسین هر کی چشمش توی روضه تر شه
من زار اباعبدالله ...
🎤با نوای گرم و دلنشین حاج مهدی رسولی
@mahruyan123456 🍃