eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
(وقتی چترت خداست) بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد (وقتی دلت با خداست) بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند (وقتی توکلت با خداست) بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند (وقتی امیدت با خداست) بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند (وقتی یارت خداست) بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند (همیشه با خدا بمان) چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست چتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم❤️ @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_511611123.mp3
7.1M
شهادت علیه السلام 🎵آهوهمش رخداده توضامن صیادی 🎤سیدرضا @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 تلنگرنما🍁 @mahruyan123456
👈• بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا، در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهند بود!✨ 🍃 [بحارالانوار ج51 ص109] @mahruyan123456
💔🍃 از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید 🍁 @mahruyan123456
منتظر باشید پارت تو راهه ☺️🚗 صبور باشید تا آماده بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : پلک روی هم گذاشته بودم و غوطه ور شده بودم در افکار که جز آزار سودی برایم نداشت . معنی این جمله رو حالا درک می کردم که میگفت "پشیمونی دیگه سودی نداره " "نوشدارو بعد مرگ سهراب " نه دیگه هیچ فایده ای نداشت .راهی بود که انتخابش کرده بودم . باید تا تهش میرفتم . هر چند بهای سنگینی داشت . دلم یک کنج خلوت می خواست تا با خودم کنار بیام ! یه چیزی از ته اعماق وجودم فریاد میزد و میگفت خدا رو صدا بزن... خیلی وقت بود با خدا کاری نداشتم . انگار که قهر بودم . از خدا طلب کار بودم بابت این همه بدبختی . از وقتی چشم باز کردم فقط سیه روزی و بیچارگی از این زندگی نصیب ما میشد . خوشی و خنده هاش نصیب پولدارها ... ما فقیر بیچاره ها فقط نظاره گر بودیم . رویای همیشگی ام ، بود ! یک زندگی مرفهه و بی درد سر .مسافرت و خوش گذرانی ... حالا در یک قدمی همه ی امیال و آرزوهای دیرینه ام ایستاده بودم . اما عجیب بود که دل خوش نبودم . انگار که عادی شده بود . هیچ وقت شاهزاده سوار بر اسبم سیاوش نبود . اما خب روزگار طوری رقم میخوره که از هر چیزی که بدت میاد سرت میاد ! غلتی روی تخت زدم و دستم را زیر سرم گذاشتم و چشمانم را باز کردم . بی خوابی به سرم زده بود . نگاهی به ساعت گوشیم انداختم . عادت نداشتم دیر بخوابم ... شب از نیمه شب گذشته بود و من هم چنان در کلنجار با خودم بودم . صدای پیام گوشیم توجهم رو جلب کرد . بازش کردم ، از سارا بود نوشته بود : سلام زیبای خفته خوابی یا بیدار بزنگم ؟! لبخندی بی اختیار روی لبم نشست . دلخور بودم ازش ... اما دلم یه هم صحبت می خواست . یه محرم راز که واسش درد و دل کنم . شماره اش رو گرفتم و بعد دو تا بوق جواب داد : به به ، سلام خانوما خانما ، پارسال دوست امسال آشنا ! نمی گی یه دوست قدیمی هم دارم که ببینم مرده است یا زنده ؟ --سلام ، شبت بخیر ! بابا امون بده انقد حرف نزن . با اون دسته گلی که واسم کاشتی انتظار داشتی قربون صدقه ات برم؟ --خیلی خب ، توام انقد ناز داری حالا اون یه چیزی بود تموم شد رفت . فراموشش کن . انقد به چیزای بی ارزش فکر نکن . به فکر آینده باش . به فکر فرو رفتم و آهسته زیر لب زمزمه کردم : آینده ی من که دیگه تباه شد . صداش رو کمی بالاتر برد و گفت : چیزی گفتی طهورا ؟ من درست نشنیدم . --نه چیزی نبود ، حالا چطور شده نصف شبی یاد من افتادی ! قهقهه ای زد و در جوابم گفت : بخدا چند روزه دلم تنگ شده واست ، ولی ترسیدم زنگ بزنم گفتم پاچه میگیری ... تو وقتی قاطی میکنی دیگه کسی جرات نداره باهات حرف بزنه ! --انقد اون گاله رو باز نکن ! حوصله ندارم . --چیشده ؟ چرا بی حالی ! --ساعت سه نصف شب چی بگم ! توام یه چیزی میگی ها !! --من ترو بزرگ کردم یه چیزیت هست بگو جان سارا ! --تو دهنت لقه ! میری همه جا جار میزنی ... صداش رو برد بالا و با اعتراض گفت : طهورا تو تا حالا از من چی شنیدی ؟ واقعا که مگه همیشه بهم نمی گفتی مثل خواهر نداشته ات هستم . حالا دیگه دهنم چفت و بست نداره ! باشه اصراری ندارم من، کاری نداری ؟ --لوس نکن خودت رو ! واسه من قهر میکنی . ذوق زده شده بود و با هیجان گفت : خب بگو دیگه مُردم از فضولی ! --باشه اجازه بده انقد عجول نباش. دلم می خواست واسش بگم چه غلطی کردم ! شاید از دردی که روی سینه ام سنگینی میکرد کم میشد . شروع به گفتن ! از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم . اشک هایم بند نمی آمد . حس می کردم سبک تر شده ام . حالا کسی بود تا هم دردی کند و بفهمد حال و روزم را . سکوت سنگینی کرده بود . قیافه ی متعجبش جلوی چشمانم نقش بسته بود . در بهت و ناباوری فرو رفته بود . صداش زدم : سارا چرا هیچی نمی گی ؟ آهی از سر تاسف کشید و گفت: چی کار کردی با خودت دختر ! چه غلطی کردی آخه ! به جای عقل توی اون کله ی تو گچ ریخته شده ! --چیکار باید میکردم دیگه چاره ای نمونده بود واسم . --فقط ببند دهنت رو خب ! هیچی نگو که پا میشم میام خفه ات میکنم . احمق !! گند زدی به زندگیت ... --مثلا با تو حرف زدم که آروم بشم نه اینکه سرزنشم کنی ! داد زد : بد بخت ، خودت رو ، ابرو و عفتت رو گذاشتی حراج! واسه خاطر چی ! پول دیه ی پدرت ... د ِآخه من چی بگم به تو ! داری خودت رو فدای کی میکنی تو ! حالیت هست . --بابام عمر و جوونیش رو پای ما گذاشت منم باید یه کاری واسش کنم ! --میگم نفهمی بگو نه ! اونی که باید جبران کنه اون داداشته که داره راست راست تو کوچه و خیابون پی الواتی میگرده ! پدرت ، گناه اونو به گردن گرفته اونوقت تو چی ... وای بخدا دارم دیوانه میشم از دست تو ! --کاریه که شده ! آب رفته به جوی برنمی گرده . --خفه بابا ! واسه من مرثیه میخونه . آخه اون صیغه ای هم که خوندید باطله . 👇
👆👆👆 --یعنی چی آخه ما دیروز با هم محرم شدیم ! --ببین طهورا ! هر عقدی باشه ! چه موقت و چه دائم چون تو هنوز دختر هستی و ازدواج نکردی باید با اذن و اجازه پدرت باشه وگرنه قبول نیست . یعنی اون عقدی که خوندید همش کشکه ... و سیاوش خواسته که سیا بازی کنه . صدام در نمی اومد ! بغض داشت خفه ام می کرد ... بازم منو دور زد ... با صدای گرفته ای گفتم : دلم می خواد بمیرم سارا ! حالا چیکار کنم ... --هیچی دیگه حالا توام الان نمیخواد زار بزنی بهتر تو ! ببین فردا بهش بگو که این عقد باطله . اگر خواست باید درست و حسابی با اجازه بابات عقد کنید وگرنه بزن زیر همه چیز و زیر بار نرو . تو بهت حرفی که زد فرو رفتم . باورم نمیشد .چی میگه ! روی تخت نشستم .دیگه نمیدونستم چی بگم . آخه چطور ممکنه! اصلا چی بگم بهش! --من نمیتونم چیزی به بابام بگم . --تنها راهش همینه ... بگو ! اگه بگی بهتره یادت که نرفته کیارش ، با ناهید چیکار کرد ... این عوضی هم داداش هم اونه لنگه ی خودشه . --نمیخوام غرور بابا رو زیر پا له کنم . نباید بفهمه به خاطر اون مجبور شدم این کار رو کنم . --دیگه اون باخودته ولی راهش همینه که میگم برو اگه خواستی عقد کنی اول زندان رضایت بگیر . اینطوری حداقل در جریانه که دختر عزیز در دونه اش چیکار کرده رفته تو دل شیر . --نمیدونم واقعا سرم داره می ترکه ... --دیگه دهقان فداکار شدن همینه ! فعلا بخواب تا فردا بازم باهات تماس میگیرم ادامه دارد ... به قلم ✍ دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃