eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
کنار سیم های خاردار راه می رفتیم و نفهمیدیم کی از محوطه پادگان خارج شدیم ؟ کی برمیگردیم ؟ گفت : باید دو نفرو که به اتهام جاسوسی گیر صربها افتادن .... ترس مرا که دید و گفت : خب بفهم عزیز ! جونشون در خطره . علی گفت : می‌دونی ، دلم مخلصته چیکار کنم باور کنی ؟ گفتم : اون لباس سفید و که خواب دیدی تنم کن پیش از رفتن عقدم کن ! سکوت کرد ، باران از یقه اش داخل لباسش می ریخت . ترسیدم حتی باران ، عشق طلایی مرا بشوید و یا با خودش ببرد . گفتم : می‌ترسی یا نه ! به گورستانی رسیده بودیم . اسم نداشت . نمیدانم قبر چه کسانی بود ،شیراب را بازکرد وضو گرفت . گفت : بیا وضو بگیر . ایستاده بودم . گفت : حالا تویی که می‌ترسی ! سر حرفت وایسا . وضو بگیر همین جا عقدت میکنم ... الان؟! جلو رفتم ، گورستان ، عقد ، باران ، ....یا علی ! چرا یک فیلم خوب یک دفعه بد میشود! چرا در خانه ات‌ خوابیده ای : یک نفر زنگ میزند ! خبر بد می دهد !؟ چرا پستچی ها همیشه خبر خوب نمی آورند ؟ روی دو صندلی نشسته بودیم . من و علی مثل دو خلافکار که از کلاس بیرونشان کرده اند! در پادگان جنگ شده بود . حاجی رییس می‌رفت و می آمد . تلفن میزد ! دستور میداد .و از زیر چشم ما را می پایید . پدر گفت : اگر واقعا عاشقشی ثابت کن ! مثل یه عاشق منتظرش باش . اونوقت برمیگرده ! دستم را گرفت : دخترم ! دختر عاقلم من حستو‌ می فهمم اگه به خاطر اینکه من و مادرت نتونستیم یه عمر با هم بسازیم خودتو ویران کردی ! به خاطر عشق علی صبر کن ! من عاشق مادرتم صبر میکنم . ادامه دارد ... @mahruyan123456🍃