#پستچی
#قسمتبیستودوم:
#چیستایثربی
از آن صبح زودی که رفت دیگر نمیدانم چقدر طول کشیده است .
مگر آدم می تواند روزهای بی تو بودن را بشمرد؟
مثل برزخ است هر لحظه اش عمری ...
و نفهمیدم که یک سال گذشت.
نوزده ساله بودم باید به جای نوشتن شغل ثابتی پیدا می کردم .
هر روز به ادارات مختلف میرفتم و همیشه با این جمله مواجه می شدم : اقلیتید؟
_نه ساداتم !
_پس این اسم کافری !؟
کجایش کافری است ؟ چیستا در ایران باستان یعنی دانش و دانایی !!
یک اسم فارسی قدیمیست ! پدرم با خودش عهد کرده بود دخترش را چیستا بگذارد .
معنایش را دوست داشت .
_ببخشید نیرو لازم نداریم .
چند جاهم که سوابق کاری ام را پسندیدند تا به امتحان گزینش می رسیدند بهانه می آوردند ، کفن چند بخش است ؟
_نمیدانم
بالاخره رییس پیشگیری بهزیستی از قلمم خوشش آمد و شغل نیمه وقتی به من داد .
تاتر درمانی!
گفت : میگی ، بلدی ! ببینم چیکار میکنی ؟
ممنون دکتر تقوی عزیز ، هر کجا که هستی !
هر روز قبل از دانشگاه سری به پادگان میزدم .
علی نه اجازه داشت به من نامه بنویسد نه تماسی بگیرد .
مگر ماموریت سری!
ادامه دارد ...
@mahruyan123456🍃