eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
مگر ماموریت سری چقدر طول میکشد ؟ که یکسال باید مخفیانه زندگی کنی ؟ علی من ،امروز بیست و چهار ساله میشد و من هنوز بیخبر!؟ حاجی پای تلفن به حراست گفت : بگو خبری نیست .مشغول عملیاتند ! _کدام عملیات؟ مگر تمام نشد ؟ هنوز در بوسنی جنگی نبود .مگر آزاد کردن دو اسیر چقدر طول میکشد ؟ چیزی را از من پنهان می کردند . شبها که خسته به خانه میرفتم . در راه فقط دعا می‌خواندم . یک دعای نور در جیبم بود . خواندنش به من آرامش میداد .هر جا جوی آب یا گودالی می‌دیدم خم میشدم و در آن نام علی را صدا میکردم . تمام آبها و چاه های زمین به هم می‌رسند . پس صدای مرا به تو می رسانند . کاش دلم جرعه آبی بود! سحر با سمفونی کلاغها می‌پریدم . قلبم طبل جنگی قصه میشد . خوابش را دیده بودم . نمیدانم چرا! در خواب ساکت نگاهم میکرد . آنشب به خانه که رسیدم ، تعجب کردم . چند جفت کفش پشت در بود . مهمان داشتیم ؟ آنوقت شب! در را که باز کردم فقط مادر علی را با چادر مشکی اش دیدم. عطر یاس ... آدم های دیگری هم بودند . پدرم گفت : بشین چیستا! _خدایا ! مادرش گفت : علی باید مدتی بوسنی بمونه . دخترم ، اونجا یه ازدواج مصلحتی می‌کنه ، مجبوره!برای کارش ...با یه دختر اهل همونجا! ولی .... چیزی نمی شنیدم ، به هوش که آمدم ...مادرم بالای سرم بود...مادر!! مادرم گفت : بهتری!؟ فقط نگاهش کردم ‌.همیشه زیبا بود. آنقدر که همیشه دلم میخواست فقط نگاهش کنم . به خاطر من آمده بود ؟ آن هم در خانه ای که قسم خورده بود دیگر پایش را نگذارد؟ پس دوستم داشت مثل وقتی که کوچک بودم . ادامه دارد ... @mahruyan123456🍃