eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
: دوستانش طوری بغلش می‌کردند که انگار همه آرزو هایشان را در تن او می ریختند . فکر کردم مگر قرار است جایی برود که خدا را ببیند؟ مگر قرار است درد دل ما را به خدا بگوید ؟ نمیدانم هر چه بود ، هم غمگینم میکرد و هم شاد .... پیک الهی من همه شده بود . اصلا نفهمیدم اتاق چطور خالی شد . فقط صدای پدرم یادم هست : دخترم توی ماشین منتظرتم ! حالا فقط ما بودیم‌ ، ما دو گریخته از جهان ما دو عاشق ، ما دو طفلی ... ما دو تنها ! هیچکدام نمی دانستیم چه باید بگوییم . سلام بود یا خداحافظی؟ علی سحر مخفیانه می‌رفت ومن فقط چند لحظه فرصت داشتم که او را ببینم . و برای ابد در قلبم جاودانش کنم . چون اگر فردا هم برمیگشت باز این لحظه تکرار نمیشد. انگار تمام چلچراغ های جهان را روشن کرده بودند و نور آنها در چشمان ما دو نفر افتاده بود . میخواستم داد بزنم دوستت دارم ! اما کودکانه بود . خودش می دانست. عشق اتفاقی است که دلت را بهاری میکند و بهار من به جان او هم ریخته بود . دستش را جلو آورد . گفت : دست بدیم !؟ خنده ام گرفت : دست برای چی ؟ گفت : بهم قول بدیم هر اتفاقی که برای هر کدوممون افتاد ، اون یکی باید زندگی کنه . جای هر دومون! مثل حرف محسن ! دستم را جلو بردم ، جهان ایستاد . دستش گرم و سوزان ، دست من سرد و لرزان گریه ام گرفت یعنی داشت می رفت ؟ گفت : ببینمت ! گفتم : باز میخوای خداحافظی کنی ؟ گفت : نه ! و پیشانی ام را بوسید . گفتم : برمیگردی! می‌دونم . ادامه دارد ... @mahruyan123456🍃