eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
: انگار علی حاضر بود بمیرد ،اما حاج آقا را رها نکند . او می خواست حاج آقا را خفه کند و آنها او را ... علی چیزی در دستانش نداشت . آنها داشتند ! در باز شد .همه بی حرکت شدند . رییس کل بود . به صورت خونی علی نگاه کرد و گفت : قربونت برم حاج علی ‌...هنوز بوی خاکریزو میدی ! تو کجا ! اینجا کجا؟!نوربالا...! رییس کل سر علی را بوسید و گفت : به دکتر بگید بیاد . چیکار کردید با حاج علی پلنگ ما؟! بعد محکم پشت علی زد و گفت : هنوزم ، مثل شبای عملیات ، حرف گوش نکنی؟؟! آره ؟! پاشو بریم تو اتاقم . یکی از برادرها گفت: پس پرونده!؟ رییس لحظه ای ایستاد. خشم مثل خمپاره ای در صورتش بود که می توانست تمام ساختمان را با آن منفجر کند . نگاهش مثل مین ، همه را سرجایشان‌ میخکوب کرد . گفت : هیچ میدونین کیو گرفتین! پس لال بشین ! پرونده مختومه ! حاج خانمم بفرستین بره. نمیدانم چرا از این جمله دلم مثل اناری شد که زیر پا مانده باشد له‌ شد . زیر پای سپاه رزمندگان اسلام ایران! حس کردم همه می روند . کشورشان را نجات می‌دهند . اما از روی قلب عاشق من رد می شوند ‌. خون ، خون انار دلم ، روی خاک می‌پاشد . خاکی که دوستش داشتم . چه حسی بود !! نمیدانم !؟ رییس کل بی تفاوت رد شد . ولی علی وقتی داشت از اتاق بیرون می رفت از روی شانه نگاهم کرد انگار می‌گفت ولت نمیکنم توی تنور! ماه پیشونی دودی !! نترس ... ادامه دارد ... @mahruyan123456🍃