eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
یازده صبح دم در خانه ...موتورش که داخل کوچه پیچید حس کردم الان صدای قلبم جای اذان مسجد محل پخش می شود . سلام زیر لبی کرد و گفت: کیفتو آوردی ؟ باید سوار بشی ! محکم کیف را چسبیدم و باز پرواز ! گفتم : کجا ؟ گفت : طاقت بیار ، بهشت زهرا ! وای جانم , خواستگاری در قبرستان؟ عاشق خلاقیت بودم می میرم برای رسیدن به بهشت زهرا با او ! آن روز بهشت زهرا واقعا بهشت بود . علی کمی آن طرف تر و من کمی با فاصله از او فکر می کردم چند هزار آدم آن زیر خفته اند که کسی را دوست داشته اند و یاکسی که دوستشان داشته است ؟! آیا دوست داشتن همیشه دلیل می خواهد ؟ قاصدکی روی شالم نشست . به فال نیک گرفتمش! علی ساکت بود . حتما داشت فکر می کرد چطور موضوع را مطرح کند . به مزاری رسیدیم ، علی نشست ، من هم به تبعیت از او نشستم . گفت : رفیقم محسنه! تنها دوستم . شروع کرد به فاتحه خواندن! فاتحه خواندن مثل درد دل با خدا بود ! یک نجوای عاشقانه ‌. گفتم : خدا رحمتش کنه . گفت : بهترین دوستم بود .وقتی از پستخونه بیرونم کردن با هم رفتیم جبهه تو ماشین تدارکات می‌بردیم که من ماجرای تو و اون کتک کاری رو براش تعریف کردم . داشت می خندید که ... خمپاره زدن .... سکوت کرد ...انگار تمام ریشه های درختان قبرستان قلبش را چنگ میزد . گفتم : مجبور نیستی بگی ! ادامه دارد.... @mahruyan123456🍃