eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📓 🖇 ✍🏻 -: قاشق... "قاشق رو پر کردم و بردم طرف لبش . بازشون نکرد . فقط نگام می کرد که اون رو هم ازم گرفت . سرش رو تکیه داد به لبه تخت و بالشتایی که پشت سرش بود و چشاشو بست . محمد-: گفتم که نمیخورم... میل ندارم. -: اصلا نخور! بشقاب رو گذاشتم روي عسلی کنار تخت و خواستم پاشم برم که یادم افتاد از دیروز که ناهار خورد دیگه هیچی نخورده . حتی یه لیوان آب ... بیشتر از 24 ساعت ... اونم با این مریض احوالیش که کلی باید بهش می رسیدم. بلند شدم نشستم لبه تخت ... -: محمد بیا بخور دیگه ... به زور بخور... محمد-: بده خودم می خورم. توأم نزدیک من نیا. کثیف میشی از بس که من.... دیگه ادامه نداد . قلبم فشرده شد . چی می شد بهش بگم دوسش دارم؟! ولی نه. نمیگم. بشقاب رو برداشتم و قاشق رو بردم نزدیک لبش. چشاشو باز کرد . دستشو خیلی آروم و بی حال آورد بالا تا قاشق رو ازم بگیره که ندادم. حرفش بدجور روم اثر کرد . واسه دل خودم این کارو می‌کردم ... دستش رو انداخت پایین و باز چشاشو بست. محمد-: ببرش اصلا. میل ندارم. خندیدم . عین بچه ها میشد با من . راست می گفت . سرم رو بردم جلو و آروم و سریع گونه اش رو بوسیدم . قایمکی و وقتی متوجه نبود خیلی این کارو کرده بودم ولی اولین بار بود که وقتی بیداره و متوجه میشه می بوسیدمش. بعدش قاشق رو بردم نزدیک لبش . یه لبخند زد و بدون اینکه چشماشو باز کنه خورد . خوب شد نگام نمی کرد . مطمئن بودم عین لبو شدم. قاشق بعدي رو بردم . محمد-: میل ندارم. پسره دیوونه جدي جدي می خواست این کارو کنم؟... واسه هر قاشق؟! منم که از خدا خواسته . بازم سرم رو بردم جلو و چند بار پشت سر هم گونه اش رو بوسیدم. فکر کنم پنج شش تایی شد . از ته دلم هم بود. لبخند از رو لبش نمی رفت . دیگه عین آدم هر قاشق رو پشت سر هم می‌خورد. هنوز نصف نشده بود سوپش که دوباره گفت محمد-: میل ندارم. این دفعه بلند خندیدم . اونم خندید ولی چشماشو باز نکرد. نگاش کردم . -: بازم؟... چشاشو باز و بسته کرد . داشتم سرم رو می بردم جلو که آروم گفت محمد-: اونجا نه! رد نگاهشو گرفتم ... یا حسین ... چه پرروأن ملت ... می خواست من برم جلو؟! وا! -: فک کنم دیگه خیلی سوپ خوردي. بسته دیگه... براش زبون درآوردم. ولی همچنان تو همون حالت بود. محال بود برم جلو . واقعا جزء محالات بود. محمد-: ولی من هنوز گرسنمه. -: پس خودت بگیر بخور. محمد-: باشه. سوپ رو گرفتم طرفش . دستاشو آورد بالا ولی به جاي بشقاب دو طرف صورتم رو گرفت و کشید جلو . گردنشو به سختی بلند کرد و آروم اومد نزدیک تر. باز من عین مجسمه فقط مات و مبهوت خشکم زده بود . من چی گفتم و این چی برداشت کرد؟ خدا رحم کرده مریضه! اگه سالم بود که... خندم گرفته بود تو اون هیري ویري . لبخند زدم . خدا رو شکر نمی دید وگرنه فکر می کرد خیلی خوشم میاد . البته که اصلا هم بی‌راه فکر نمی کرد..." @mahruyan123456 🍃