eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📓 🖇 ✍🏻 "... خواستم در رو ببندم که شیده نذاشت. اصلا استرس نداشتم چون زیاد تو دید نبودیم. با صدایی که به زور شنیدمش گفت . شیده -: بذار ببینم با کی می حرفه! مرتضی -: خانم آخه من چقدر به شما بگم که نمیشه... صداي دختره اومد . دختره -: چرا نشه ؟ دلیل بیار خب! چی کم دارم؟ همشون می خندیدن کصافطا! مرتضی صداشو آورد پائین تر و به دوستاش گفت . مرتضی -: واي خدا! ببینید چطور دکش می کنم! بعد ولوم رو برد بالا. مرتضی -: آخه عزیزم... این چه حرفیه میزنی؟ تو هیچی کم نداري... ولی من شرایطم جور نیست. دختره -: من هیچی ازت نمی خوام... هیچی... مرتضی -: نه منظورم از یه لحاظ دیگس ... من عاشق کس دیگه اي هستم! دختره سکوت کردم . ما هم که خیال نداشتیم در رو ببنیدیم . دختره -: کی؟! مرتنضی -: عاشق صابخونه امون شدم. یه خانم بیوه اي هس که خیلی ارومه... البته از بد شانسی سه تا پسر داره... یکی از یکی سیبیلو تر! دختره قهقهه زد . ما هم که داشتیم خفه می شدیم از خنده . مرتضی -: به جان تو راست می گم. نخند... ناراحت می شم. فقط پسراش مخالفن که اونم با گذشت زمان ایشالا راضیشون می کنم. دختره می خندید و ما هم پشت در به زور سر پا ایستاده بودیم . وقتی با هم بودیم به ترك دیوار هم می خندیدیم جالا چه برسه به حرفاي این مرتضاي بیشعور! دختره -: من دارم جدي می گم. جدي باش لطفا. مرتضی -: مگه من با شما شوخی دارم؟! الانم با هم اومدیم نامزد بازي... میخواي گوشیو بدم بهش؟ دوستاش داشتن می خندیدن . محمدم می خندید و شونه هاشم می لرزید . دختره ایشی گفت و قطع کرد . شیدا دستگیره رو ول کردم . سه تایی داشتیم می خندیدم و از زور خنده زمینو گاز می زدیم . نمی تونستیم با صدا بخندیم پس براي تخلیه هیجاناتمون دهنمونو باز کرده بودیم و می خندیدیم . اونم چه طوري؟ اونقدر که تا کلیه هامونم دیده می شد! خیلی وضع وحشتناکی بود! من که چشمام بسته بودم و دستم رو گرفتم جلو دهنم . یکم که خندیدم چشمام رو باز کردم که به بچه اشاره کنم بریم. دیدم محمد ایستاده تو قاب در . نیم قدم باهم فاصله داشتیم ... فقط ... ما هم دهن باز خشکمون زد! هر سه هم موباز... شیده زودتر به خوش اومد و جیغ زد و دوید سمت دستشویی . شیدا هم پشت سرش. داشتم بهشون نگاه می کردم . قبل از اینکه شیدا بتونه بره تو ، شیده در رو بست . شیدا هم موند پشت در . شیدام ، هم می خندید و هم مشت به در می کوبید و می گفت شیدا -: باز کن بیشعوووور! یه دفعه درباز شد و شیدا هم خودشو پرت کرد تو دستشویی . مات و مبهوت! اصلا اسم خودمم یادم رفته بود. به محمد نگاه کردم. بدجور شکه شده بود . بدتر از من خشکش زده بود . -: سلام خوبی؟ محمد با چشماي گشاد شده اش بهم خیره شده بود .هیچی نگفت . بیچاره هنوز تو شک بود . فکر کنم تو عمرش همچین شلوغ کاریایی ندیده بود . سرم رو خاروندم و گفتم . -: خب خوبی دیگه ... خدا رو شکر ... هیچی نمی گفت . دوستاش از داخل گفتن -: محمد چی شد؟ .. چه خبره ؟ ... صداي پا اومد . -: با اجازه من برم ... بدو رفتم تو اتاق و در رو کوبیدم . صداشو از پشت در شنیدم . مرتضی -: محمد چته جن دیدي؟ یهو محمد منفجر شد. چنان قهقهه می زد که تا دوساعت به خنده اش خندیدم. عجب سوتی اي بودا! '' باز هم از ته دل خندیدم . خدایا من امروز چم بود؟! @mahruyan123456 🍃