eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📓 🖇 ✍🏻 زنگ در زده شد . دویدم و از چشمی در بیرونو دید زدم. محدثه بود. با لبخند در رو باز کردم . محدثه -: سلام. -: سلام خانوووم... بفرمائید. محدثه -: ممنون. اومدم اینا رو پَس بدم... واقعا دستتون درد نکنه. عالی بود! -: نوش جان عزیزم. از دستش گرفتم و باز تعارفش کردم داخل . محدثه -: مامان کلی کار داره ... ان شااالله یه وقت دیگه... حالا تااازه اومدیممم. خندیدم . -: خوش اومدید... قدمتون به روي چشم. محدثه -: فعلا من برم. -: خدا به همرات. دوید پائین . سینی رو گذاشتم روي اپن . همه ظرفاش شسته شده و تمیز بود . وقت نداشتم؛ پریدم تو اتاق و آماده شدم . هنوز چادرم رو سر نکرده بودم که باز زنگ در زده شد. این بار علی بود. شاخ درآوردم. با انگشتاش روي در ریتم گرفته بود و می‌خوند. علی -: آبجی خانوم! بدو ... بدو ... هلاك شدم! بدو ... بدو ... خندیدم و در رو به روش باز کردم . -: به سلام خان داداش. علی -: سلام. بدو بدو بریم پائین. -: شمام میاین؟ علی -: بله! -: پس چرا محمد نیومد؟ شما اومدید بالا... علی -: با اجازتون داشتم از تشنگی هلاك می شدم. لبخند زدم . -: الان میارم... علی -: نه شما برو آماده شو من خودم آب می خورم... یا االله... اون دوید آشپزخونه و من رفتم تو اتاق. کیف و چادرم رو برداشتم. کامل آماده شدم و بیرون رفتیم. @mahruyan123456 🍃