📓 #صدای_بارون_عطر_نفسهات
🖇 #قسمت_بیست_و_هفتم
✍🏻 #هاوین_امیریان
رفتم داخل . تلفنی که اونجا بود رو برداشتم و شماره محمد رو گرفتم . چند تا بوق زد .
محمد -: جانم؟
-: سلام حاج آقا...
محمد -: مخلصیم حاج خانوم. امر؟
-: حاجی کی تشریف می آرید؟
خندید .
محمد -: چیطو مگه؟ دلدون تنگ شدس؟
-: محمد فک کنم تا بیاي من دیونه شدم! امروز دست رو هر چی می ذارم یا هر چی می بینم یاد خاطره هاي گذشته می افتم... اه! ببین از بس تنهام گذاشتی خل شدمممم.
محمد-: خل نشدي خانومی... دردي عشقس! فراق من باعثشه.
لبخند زدم . اما طوري حرف زدم که انگار حرصم درومده .
-: برو با همون شاگرداي دخترت مشغول باش! کاري نداري؟
محمد -: اي به روي چشمممم. اتفاقن الان یکی از شاگردام اینجاس.
داد زدم
-: محممممدددددد!
قهقهه زد .
محمد -: زود میام حاج خانوم... کلاس آخرم زود تعطیل می شه... میام با هم بریم موسسه. الانم تا من بیام یه متن آهنگ و نت روي میز بزرگِ کنار کیبورده... اگه می تونی برام بخونش و ضبط کن.
از ذوق بال درآوردم.
-: چششششممممم!
محمد -: بی بلا کوچولو. امري نیس؟
-: خدافظ حاج آقا... مواظب خودتون باشید.
-: توام همینطور. خانوممو سالم می خواما. خل و چل نبینمت!
خندیدم و قطع کردیم . رفتم سراغ متن و نتی که گفته بود . یه نگاه عمیق و متفکر به نت ها انداختم . از دستم بر می اومد . تکیهاش دادم به دیوار پشت کیبرد و شروع کردم به نواختن. نگاهم بین متن و نت در نوسان بود . چندین بار که آهنگ رو زدم و حفظ شدم ، از روي متن کنار دستم شروع کردن به خوندن همراه موسیقی. وقتی تا حد قابل قبولی کیفیتش رو بالا بردم ؛ همونطور که محمد خواسته بود چند قسمت اش رو ضبط کردم.
اول موسیقی اش رو ضبط کردم و بعدش رفتم داخل استدیو براي خوندن . هی می اومدم بیرون ... استپ می کردم ... از سر پلی می کردم ... می دویدم تو ... می خوندم ... باز می دویدم بیرون...
تا اینکه تلفن به صدا در اومد . محمد بود ...
-: بلی؟
محمد -: عاطی خانوم بپوش بپر پائین بریم موسسه.
-: باشه الان.
اومدم بیرون و به ساعت نگاه کردم . چقدر زود زمان گذشت واسم! ساعت 5 شده بود!
@mahruyan123456 🍃