eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 ✍🏻 🖇 لبخندي زد و سرش رو انداخت پايين... واااي نه! یعني خوشحال شد از حرفم؟! صدامو آروم تر کردم... -: برگرد ناهيد... برگرد... خداي احد و واحد شاهده که جون دادن از اين اصرار ها سخت تر نبود... دلم مي خواست بميرم فقط... باز لبخند زد. پس خوشش اومد از حرفم...پس خوشحال شد از اين که عاطفه رو نميخوام... برم بميرم... ناهيد-: اقا محمد... این قدر خودتونو اذيت نکنين... شما مجبور نيستين به من و خودتون و بقيه دروغ بگين... -: منظورت چيه؟! ناهيد-: اقا محمد شما منو خيلي دوست داشتي... قبول... مي فهمم... باور دارم... ولي الان چيزي فراتر از دوست داشتن رو توي چشماتون مي بينم... اقا محمدشما عاشق عاطفه هستي... عذاب نده خودت رو... -: اشتباه مي کني... من چيزي از عشق نمي فهمم... ناهيد-: اشتباه نمي کنم...بذار برات روشن کنم که ديگه شما عذاب نکشي... اقا محمد يادمه اون روزي که در حد انفجار از دستم عصبي شدي... بلند داد زدي و گفتي که منو نمي خواي... وقتي که کسي رو که منو به خاطر شهرتم بخواد رو نميخوام... گفتي طلاق، یادته؟ نيازي نيست شرمنده باشي... من مطمئن بودم که شما اون حرفا رو از رو عصبانيت زدي و حرفا و واقعيت دلت نبود... مطمئن بودم و هستم ولي من که عصبي نبودم... وقتي از پيشت رفتم... چند روز خودم رو توي اتاقم زنداني کردم و فکر کردم... به همه چي... به خاطر تو...به خاطر خودم... من دوست داشتم... ولي تو ذهنم همه چيز رو گذاشتم کنار... فکر کردم...شما رو تصور کردم... بدون اين که خواننده باشي... بدون اين که مشهور باشي... بدون اين که پولدار باشي... تصور کردم که يه آدم معمولي تحصيل کرده به اسم محمد نصر اومده خواستگاريم. اقا محمد من تو ذهنم مردد موندم که چه جوابي بهت بدم... در حاليکه وقتي محمد نصر خواننده و مشهور اومد خواستگاريم بدون لحظه اي ترديد قبول کردم. از اين جا فهميدم که من و شما نمي تونيم يه زندگي عالي بسازيم...نميگم دوست نداشتم... چرا داشتم ولي با خودم که خلوت کردم ديدم براي من زن خواننده بودن لذت بيشتري داره تا زن محمد نصر بودن! از اين جا به خودم شک کردم... اگه ادامه مي دادم باهات عين نامردي بود...چون ممکن بود روزي به هر دليلي اين شهرتتو کنار بذاري و يا ازت گرفته بشه، نمي تونستم تصور کنم اون لحظه چه احساسي بهت خواهم داشت... شما عصبي بودي و گفتي طلاق... از ته دلتم نبود... ولي من نشستم و منطقي فکر کردم و منطقي جواب دادم که باشه... طلاق! نه از روي احساس و لجبازي با شما... اقا محمد اگه مي موندم باهات شايد زندگي هردو مون خراب مي شد... پس هم به خاطر خودم و هم به خاطر تو کشيدم کنار... الانم هيچ احساسي بهت ندارم... اينا رو گفتم که خودت رو مديون من ندوني... من خودم انتخاب کردم! تو هم عاشقي اقا محمد... پس من و شما ديگه هيچ ديني به هم نداريم... @mahruyan123456 🍃