📙 #براے_من_بخون_براے_من_بمون
✍🏻 #هاوین_امیریان
🖇 #قسمت_دویستویازدهم
چايي اش رو گرفت دستش...
ناهيد-: محمد... هم من و هم تو دقيقا 3 ماه قبل ناراحت بوديم و گله داشتيم از زندگي... توي
زندگي، خدا يه اتفاقايي رو براي بنده هاش پيش مياره که فقط با گذشت زمان و صبر حکمت هاشون معلوم ميشه... ببين حکمت خدا رو... تو فکر کردي به قول خودت عاطفه رو آوردي که من
رو برگردوني ولي در واقع من رو به دست آورده بودي تا عشق زندگيت رو پيدا کني!
خنديم...
حرف قشنگي زد... راست ميگفت... فکر مي کردم که خدا عاطفه رو فرستاده براي برگشتن ناهيد ولي ثابت کرد که ناهيد رو فرستاده براي هديه دادن عاطفه به من...
دست کشيدم بين موهام...
-: ناهيد...چيکار کنم حالا؟!
يه جرعه از چاييش رو خورد...
دوباره حرف زدنش رسمي شد .
ناهيد-: بهش بگيد دوسش داريد...
رنگ از روم رفت...
-: نه مطمئنم اون منو نمي خواد...اونوقت مي فهمه بازي تموم شده و....
همين لحظه زنگ در زده شد...
ناهيد-: واااي ديدين چي شد؟! به من گفته بود جزوه بنويسم براش.
همون طور که مي رفتم سمت در آروم گفتم
-: بگو کلاسش عملي بود... محمد بعدا بهت ياد ميده...
دو تا مونم ريز خنديديم...
در رو باز کردم....دلم مي خواست تعظيم کنم واسه خانوم خونهام... خانوم من... عشق من... کوچولوي من...
در رو باز کردم و دست چپم رو به علامت راهنمايي کامل باز کردم...
-: بفرمائيد بانو...
زير لب سالمي داد و رفت تو... از ناهيد عذر خواهي کرد و رفت دستشويي...
رفتم جلو... عين پسر بچه هاي شيطون شده بودم... لحنم رو لوس و بچگونه کردم...
-: آه ناهيدخانوم ببين بيچاره ام کرده اين کوچولو... منو دوست نداره.... اصلا آدم حسابم نميکنه! ديدي که؟
بلند خنديد ولي سريع دستش رو گرفت جلوي دهنش...
ناهيد-: بسوزه پدر عاشقي... نه بدش نمياد... باور کن اين رفتاري که مي بيني معنيش اين نيست
که آدم حسابتون نمي کنه... نميدونم چرا ولي حس دخترونه ام بهم ميگه از يه چيزي داره خجالت مي کشه... منم خجالت کشيدني اينطوري ميشم...
@mahruyan123456 🍃