📓 #صدای_بارون_عطر_نفسهات
🖇 #قسمت_سی_و_دوم
✍🏻 #هاوین_امیریان
رفت تا طبق عادتش سویچ رو بذاره کنار ستون ِ روي اپن. منم رفتم تو اتاق تا لباسام رو عوض کنم .
محمد -: عاطفه این سینی چیه؟
سرمو از اتاق آوردم بیرون .
-: کدوم؟
به سینی روي اپن اشاره کرد .
-: آهان. واستا بیام برات بگم.
محمد -: پس تا تو لباساتو عوض کنی من یه دوش پنج دقه اي می گیرم...
از تو اتاق داد زدم .
-: برو. من لباساتو برات می آرم.
یه تیشرت خاکستري و دامن سورمه اي که تا روي زانوم بود تنم کردم . موهام رو باز کردم ، شونه کردم و ریختم دورم . توي چشمام مداد کشیدم و یه رژ لب صورتی به لبم مالیدم.
رفتم سر کمد . براي محمد یه شلوار راحتی و تیشرت برداشتم و با حوله اش. رفتم دم در حموم . انگشت اشاره ام رو خم کردم و باهاش دو تقه به در زدم . در رو باز کرد، دستشو آورد بیرون . لباساشو گذاشتم تو دستش .
محمد -: مرسی!
خودم در رو بستم و رفتم توي آشپزخونه . کتري رو از روي گاز برداشتم و از آب پرش کردم . زیرش رو روشن کردم . از تو یخچال ظرف میوه رو بیرون آوردم و دوتا پیش دستی و دوتا کارد .گذاشتمشون روي میز جلوي مبل . تلویزیون رو روشن کردم. زدم شبکه پویا!
یه سیب برداشتم و مشغول پوست گرفتن شدم . محمد اومد بیرون . سر چرخوندم طرفش .
-: عافیت باشه.
محمد -: سلامت باشی!
حوله اش دور گردنش بود و با دست راستش گوشه حوله رو بالا آورده بود و داشت گوشش رو خشک می کرد . اومد نشست کنارم. سیب رو توي پیش دستی براش چند تیکه کردم و گذاشتم روي پاش .
-: بفرمائید... خب... امروز چطور بود؟
محمد -: الحمدالله. همه چی خوب. نگفتی قضیه سینی چیه؟
-: عه! نپیچون... اول بگو اون دختره که امروز تو اتاقت بود کی بود؟
چشماش گرد شد .
محمد -: کدوم دختره؟
-: همون که داشتی کنارش باهام حرف می زدي؟ تو دانشگاه!
دوتایی زدیم زیر خنده .
محمد -: یکی از دانشجوهام بود... با یه پسره بود... اومده بودن نمره میانترم اولشون رو ببینن...
ابروهامو بالا انداختم .
محمد -: آخه کوچولوي حسوووود! من خودم یه جوجه يِ همسنشونو دارم که به دنیا نمیدمش.
از ته دل لبخند زدم.
@mahruyan123456 🍃