eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 ✍🏻 🖇 رفتيم بيرون... بابا هم اومده بود... محمد گرم احوال پرسي با بابا شد -: من ميرم چاي دم کنم. مامان-: نه دخترم خيلي خسته ايم... بمونِد واسه بعد... الان اگه اجازه بديند بريم بخوابيم. محمد راهنماييشون کرد سمت اتاق و بعد اومد بيرون... محمد-: برم به مازيار و شايان بزنگم بگم کار تعطيل به مدت يه هفته... سرمو تکون دادم..محمد رفت تو استديوش... بيخيال ظرفا شدم... دويدم تو اتاق محمد... سريع بايد يه فکري مي کردم... آهان! يه بالش از رو تخت برداشتم، يه پتو هم از تو کمد... سريع گذاشتمشون رو زمين و خوابيدم... روي سرم رو کشيدم...بعد ديدم خيلي مصنوعي ميشه... سرم رو باز کردم... اونقدر حالم بد بود که مطمئن بودم خندم نمي گيره...خودم رو زدم به خواب... خداروشکر يه ربعي طول کشيد تا محمد بياد... اينطوري باور مي کرد که خوابم برده. در اتاق باز شد... چشمام رو بيشتر به هم فشار دادم... فقط صداي قلبم بود. خدا کنه رسوام نکنه. سکوت طولاني حاکم شد... از صداي خش خش تشخيص دادم که محمد بالاخره راه افتاد. صدا داشت بهم نزديک ميشد... دستي روی موهام کشيده شد. محمد-: يعني تو الان خوابي؟ جوابي ندادم. محال بود باهاش روي يه تخت بخوابم... کار دست خودم مي دادم! از صداها فهميدم که بلند شد و رفت روي تخت دراز کشيد... اوووووف.... الحمدلله رب العالمين... آخيش... ديگه خودم رو واسه خواب آماده کردم... تند تند دعا هام رو خوندم... کم کم چشمام داشت گرم ميشد... هنوز بين خواب و بيداري بودم که ديدم رو هوام... يا خدا... محمد بلندم کرده بود...با پتو و بالشم... عحب زوري داره اين بشر! نبايد لو مي دادم بيدارم... آروم راه افتاد و من رو گذاشت روي تخت... وااااي نه... اي خدا شانسه ما داريم؟.... خب چيه مگه؟ تو که از خداته... الانم که خودت رو زدي به خواب... چه مرگته ديگه؟ حس مي کردم صورتش جلو صورتمه... نفس هاش رو صورتم پخش مي شد... اگه بگم زندگي تازه ميگرفتم دروغ نگفتم... کاش ميشد اين نفس ها رو يه جا نگه دارم واسه روزهايي که قراره تنگي نفس بگيرم. يه خورده تو همون حالت موند و بعدش اونم دراز کشيد....زير چشمي نگاهش کردم، پشتش رو کرده بود به من... فاصله اش هم ازم زياد بود... راحت ترين خواب عمرم روکردم... @mahruyan123456 🍃