eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 ✍🏻 🖇 .محمد اومد طرفم و از بازوم گرفت و بلندم کرد... مامان همين جور داشت مي خنديد و قربون صدقه ام ميرفت... محمدم منو مي کشيد تو اتاق خودش. مامان-: نبر عروسما... ميخوام يه دل سير نيگاش کنم. محمد-: الان ميايم مامان جان... دقيقا مثل همون شب درو بست و منو چسبوند به در... سرش رو آورد پايين... محمد-: اذيت ميشي از حرفاي مامان؟ سرم رو دوباره انداختم پايين... خنديد محمد-: لبو که ميشي خيلي باحال ميشي... منم که عاشق لبو! کصافط داشت آبم مي کرد... واقعا نمي دونستم چيکار کنم از خجالت... سرم رو بردم جلو و بازوش رو محکم گاز گرفتم... يه داد الکي کشيد و بعدم دستش رو گرفت رو بازوش محمد-: به چه جرمي بود؟ -: جزاي محبت هاي الکي بود... اومد جلوتر. محمد-: الکي؟ -: اوهوم... محمد-: من به هيچکس الکي محبت نمي کنم... هيچ وقت! کلافه بودم. -: من از محبت هاي برادرانه ام بدم مياد... چون برادري نداشتم که بتونم درکشون کنم. کاش ميشد بگم تو هيچوقت نميتوني براي من برادر باشي... چنگ زد لاي موهاش... برگشتم و درو باز کردم که برم بيرون.... محکم منو چرخوند طرف و خودش و قبل از اينکه بتونم آناليز کنم موقعيت رو.... سرم رو چسبوند به سينه اش و روي موهام رو بوسيد. يا حسين مظلوم... من رو اين خانواده ميکشن آخر... حالا کجا فرار کنم؟! @mahruyan123456 🍃