eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : جای مخالفت کردن نبود . هر گونه نه گفتن به خاله ملیحه پته مون رو آب می ریخت و همه چیز لو می رفت . با هزار ترس و لرز تقه ای به در زدم ... صدایی نشنیدم ! مادرش که حواسش به همه چیز بود گفت: برو داخل طهورا! احتمالا سر نماز باشه . اطاعت کرده و دستگیره ی در را پایین کشیدم و در را باز کردم . رایحه ی عطر خوشبو و ملایمش بینی ام را پر کرد و چند بار عمیق نفس کشیدم . نور کمرنگ سبزی فضای کوچک و نقلی اتاق را فرا گرفته بود و حالتی روحانی بخش ایجاد کرده بود . پشتش به این طرف بود و طبق گفته ی مادرش سر به سجاده گذاشته بود... مثل یک تماشا چی که فیلم مورد علاقه اش را با اشتیاق تماشا می کند به نظاره نشسته بودم . باز هم ; همونی شده بود که دلم را به یغما برده بود و قلبم را به اسارت درآورده بود . کف اتاقش با موکت قهوه ای رنگی پوشانده شده بود . یک طرفش تخت یک نفره اش بود . درست شبیه دیزاین اتاق من ! تختش کنار پنجره بود. طرف دیگرش کمد دیواری سفیدی که دودرب پهن داشت و پایینش به چند کشو ختم میشد. نگاهم به میز تحریر و چراغ مطالعه افتاد . چشمام سر خورد روی قاب عکس دو نفره شان را زیر نور کم چراغ مطالعه دیده میشد . به سرم زد که جلو تر بروم و ازنزدیک معشوقه ی آسمانی اش ببینم . دست کشیدم روی صورتش که مثل ماه می درخشید . بی شباهت به دخترکان لبنانی و محجبه نبود . صورتی گرد و گندمگون, با چشم هایی کشیده و ابروانی پیوندی ... لب هایی کوچک و سرخ ! چهره اش مهربان بود .از همان آدم هایی که در اولین دیدار در دلت جا باز می کنند . تقصیر نداشت که انقدر عاشقته . فاتحه ای زیر لب واسش خوندم و از خدا طلب مغفرت و آمرزش طلبیدم واسش . امیر حسین نگاهش به من افتاد . خبری از خشم و عصبانیت چندی پیش نبود . اما حالت نگاهش به من دوستانه نبود و خنثی بود . روبروم ایستاد و قاب عکس رو ازم گرفت و در حالی که به عکس همسرش نگاه می کرد گفت : لطفا دیگه به این عکس دست نزن . نمیخوام همسرم روحش آزرده بشه . ــاما من فقط براشون فاتحه خوندم و از خدا طلب آمرزیدن ! آهی کشید و نفسش را با صدا بیرون داد و با حسرت گفت : فتانه ی من مثل یک فرشته, یک کودک تازه متولد شده پر کشید و رفت . کودکی که هنوز با خطاهای صفحه روزگار لوحش سیاه نشده ! اون آمرزیده از دنیا رفت ... منو ترک کرد و رفت ! به وضوح دیدم هنگام ادای این جملات چقدر سختش بود. بغض ته گلویش, خنجر بر دل ویرانه ام میزد . کاش بهم اجازه میداد تا بهش نزدیک بشم و بتونم آرومش کنم . دستش رو بگیرم و بگم : غم نخور مرد روزهای سخت . زندگی هنوز ادامه داره. بجنگ و نگذار چیزی ترو از پا در بیاره . قاب عکس را سر جایش گذاشت . آستین های تا خورده پیراهنش را که تا آرنج بالا زده بود ,پایین رفت و با دست چروک هایش را صاف مے کرد .و در حالی که دکمه ی سر آستینش را مےبست گفت : بریم شام بخوریم ! مادر منتظره . به سر و وضع خودم نگاهی انداختم !؟هنوز پالتویم را بیرون نیاورده بودم بس که غرق این اتاق دلنشین شده بودم . دستم رفت طرف دکمه های پالتوم که دیدم رنگ از چهره اش پرید و با تعجب و ناراحتی که در صداش بود گفت : داری چیکار میکنی !دختر تو انگار از همه جا پرتی ! زود دکمه هات رو ببند . چشماش رو بست و رو کرد طرف دیوار . از رفتارش خنده ام گرفته بود از طرز فکری که داشت به قهقه افتاده بودم و ازخنده ریسه می رفتم . اصلا باورم نمیشد که انقد بچگانه فکر کنه و مثل بچه مذهبی های کم سن و سال چشم و گوش بسته صورتش ازخجالت سرخ بشه . با صدای خندیدن من !چشماش رو بازکرد و گفت :صدات رو بیار پایین ,خونه رو گذاشتی روی سرت. ــبه تو می خندم با این افکارت ؟!!بعد به من میگی افکار پوچ و بچگانه ای داری. اگه خوب چشمات رو باز می کردی و این لباس بلندم که زیرش بیرون زده رو می دیدی. یاد گرفتی که زود قضاوت کنی و بعد هم صدات رو بندازی روی سرت داد و فریاد کنی. نه آقای دکتر ! نه آقای محترم ... اونقدری برای خودم ارزش قائل هستم که خیلی راحت خودم رو در اختیار مردی که من از یک پر کاه براش بی ارزش ترم نگذارم . این دفعه رو به در بسته خوردی . پس با خودت فکر نکن خیلی هم زرنگی . خجل زده بود .این را از نگاه پایین افتاده اش میشد فهمید ‌. اما برای اینکه کم نیاورد گفت : تو هیچ وقت به چشم من نمیای . مواظب حرف زدنت هم باش . احترام خودتو نگه دار ... پوزخندی زده و با خودم گفتم :ببین کی حرف از حرمت میزنه !کسی که خودش نمیدونه چطور حرف بزنه و رفتار کنه ... ادامه دارد .... به قلم ✍🏻دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃