eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : ادامه 👆🏻👆🏻 -بریم چیکار کنیم !؟ من الان حالم خوب نیست . دوباره داره حالت تهوع بهم دست میده . دستم را کشید و مرا بلند کرد و پشت سر خودش به طرف خانه کشاند . و با غر غر گفت : یعنی همه چیز رو باید برات توضیح بدن انقد خنگی . سریع یک مانتو بپوش تا بریم . موندم با این درصد از کودن بودنت چطور دو تا عاشق سینه چاک هم داری؟!! البته خب شانس داری . چیزی که من ندارم ... دستم را روی شانه اش گذاشتم و متوجه بغض ته گلویش و نگاه غمگینش شدم و بهش گفتم : چی شده ! چرا انقد دلت پره !! تو هیچی کم نداری . خودت بارها گفتی آدم های زیادی برای خواستگاری آمدن و رفتن ! اما این خود تو بودی که دست رد به سینه ی همشون زدی و قبول نکردی . باید از خداشون هم باشه همچین فرشته ای نصیب شون بشه . آهی کشید و گفت : نه دیگه تند نرو ؛آره من همه رو رد کردم ، چون هیچ کدوم آدم حسابی نبودن. همشون از خودم بدبخت تر بودن . آه نداشتن با ناله سودا کنن بعد خیر سرشون می خواستن زن بگیرن و خرجش هم بدن . نه ابجی ! من مرد این جوری نمی‌خوام . مردی که چندرغاز ته جیبش نباشه و برای نون شبش باید دائم سگ دو بزنه . منم یکی می‌خوام مثل شوهرت ! مثل سیاوش . که اگر لب تر کنی نصف این شهر رو واست می خرن . و تو دیگه ناراحت این نیستی که کم خرج کنی یا زیاد ! تا سر ماه هشتت گرو نهت باشه . این درد منه خواهر من . -اما باور کن همه چیز پول نیست . پول و ثروت هیچ کس رو خوشبخت نکرده . این عشقه که ماندگار میشه نه هیچ چیز دیگه . نیشخندی زد و دستش را در هوا تکان داد : شعار نده عزیز من ! اینا همش حرفه . موقع که بیاد می فهمی پول چقدر زندگیت رو عوض می کنه و مهمه . لبخند مسخره ای اضافه ای صحبتش کرد و دستش را روی گونه ام کشید و گفت : اگر واسه خاطر همین لامصب نبود تو هیچ وقت می رفتی زن سیاوش بشی . نه ! مجبور بودی چون گیر بودی. -اما سارا همش همین نیست . -بیا بریم اصلا حوصله این حرف ها رو ندارم . مانتویم را تن کرده و سرسری دکمه هایش را بستم و کیفم را از روی کمد چنگ زده و با عجله از اتاق خارج شدم . سارا آماده دم در کنار برادرش ایستاده بود . با دیدن من رو به سعید گفت : ماشین رو روشن کن تا بریم . ************* ( امیر حسین ) چند صباحی بود که دیگر طاقتم طاق شده بود و به حکم نزدیک شدن به طهورا شب ها را در آن کوچه ی تنگ و باریک در ماشین پلک روی هم می گذاشتم و می خوابیدم . به خیال اینکه دل تنگم کمتر آشوب می شود و بیشتر مراقبش هستم . تا مبادا آن مردک این طرف ها آفتابی شود . تصمیم داشتم که مدتی دندان روی جگر بگذارم و تا او هم آرام تر شود در نبودم و سر موقع برای دوباره رجوع کردن به دلش پا پیش بگذارم . مادر هم دیگر از عهده ام بر نمی آمد . کار دل کار عجیبی بود . طوری که خودم هم مانده بودم . که چطور شد من به اینجا رسیدم . پشت فرمان نشسته بودم و سرم را به صندلی تکیه داده بودم . همان طور که به درب خانه شان خیره شده بودم متوجه باز شدن در و نور چراغ ماشینی که به وسط کوچه ساطع شده بود شدم . سرم را جلوتر برده و دیدم که پرایدی از خانه بیرون آمد و پشت بندش دو تا دختر جوان هم بودند . یکی از آنها زیر شانه ی دیگری را گرفته بود . یکی از آنها که طهورا بود و احتمالا آن دیگری هم دوستش ! خدای من نکنه دوباره حالش بد شده باشه . قلبم تند میزد و از فکر اینکه دوباره اوضاع و احوالش ناخوش است سرم تیر می کشید . باید می رفتم ! بس بود این پنهان کاری و قایم باشک بازی ها . دستگیره را کشیده و با عجله به سمتشان قدم برداشتم . متوجه صدای پایی که از پشت سرش می آمد شد و سرش را برگرداند . خودش بود همان که با کمک دوستش سر پا ایستاده بود . صورت سفیدش زیر نور ماه و شفق نور چراغ ماشین برق انداخته بود و معصومیت و زیبایی خاصی در برابر چشم های خسته و شیفته ام ایجاد کرده بود . جلوتر رفتم نامش را بر زبان جاری کرده و گفتم : طهورا جان ! -تو اینجا چیکار می‌کنی !؟ وقتش نبود که بگویم که چند شب است که همچون فرهاد که از عشق شیرین تیشه به کوه میزد و سر به بیابان گذاشته بود من هم از خانه فراری شده و دل و دماغ هیچ کس را ندارم ... ادامه دارد ... به قلم ✍🏻دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃