eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : نمی دونستم باید چی بگم . چه حرفی بزنم تا دلش آروم بگیره . هر چند که اون حالا طهورا رو مقصر مرگ همسرش می‌دونه . تنها زمان می تونست حلش کنه و واقعیت را از پس پرده نشانش دهد . من برای کاری دیگر آمده بودم . آمده بودم تا سراغ زنم را بگیرم . اما متوجه شدم که اینجا هم نیامده . پس پیش کشیدن موضوع اصلا در این اوضاع درست نبود . بلند شدم از سر جایم و گفتم : من دیگه باید برم . شما هم خودت رو ناراحت نکن . به احترامم برخاست و گفت : خوش آمدی پسرم... تو برام با طاهر فرقی نداری ... اما نمی تونم طهورا رو ببخشم . خیانت بزرگی کرد . گناهی نابخشودنی مرتکب شد . -زنده باشید لطف دارید . اما طهورا اگر هر کاری کرده برای خاطر خانواده اش بود . هر چند که من در این موضوع دخالتی نمی کنم . این یک موضوع کاملا شخصی و خانوادگی هست . با اجازتون . -به امان خدا ؛ سلام به مادرت برسون . بخدا که خیلی خانمی کرد که چیزی نگفت . منت سر ما میذارید که طهورا رو پیش خودتون نگه داشتید . از جانب من بهش بگو اگر میخواد من آرامش داشته باشم دیگه پاش رو اینجا نذاره . یادش بره که مادری هم داره . -اما این درست نیست . حق میدم که ناراحت باشید ولی به خدا طهورا خودش هم حال خوبی نداره . داغونه ! اون بچه ای این خانواده است . چطور دست بکشه از شما ! نکنید این کار رو . مصمم و جدی تر از قبل گفت : وقتی اون منو ندید گرفت و به اندازه ی سر سوزنی برای من احترام قائل نشد همینه . تو روی خودم چقدر دروغ بهم بافت و من احمق باور کردم . گفت که می‌خوام برم اصفهان برای کار ! به زور رضایت منو گرفت تا بره . اما غافل از اینکه همین جا دو ماه داشته کنار اون پسره ی بی چشم و رو زندگی می کرده و دل و قلوه می‌داده . لبخند ساختگی زده و خداحافظی سرسری کردم . دلم می خواست زودتر فرار کنم . طاقت نداشتم تا ببینم جلوی خودم اینگونه طهورا را به چوب بسته اند و هر چه که به زبانشان می آید نثارش می کنند . دستم را جلو بردم تا با طاها خداحافظی کنم که گفت : عمو مگه نیومده بودی دنبال ابجیم ؟! ابجیم اینجا هم که نبود پس کجاست ! بغ کرده و آرام لب زد : جایی رو نداره که بره .من فهمیدم شما آمدی دنبالش . اما نگفتی . اخمی کرد. و مردانگی اش را در قالب کودکانه اش به نمایش گذاشت و با عصبانیت گفت : نکنه شما بیرونش کردی! نکنه که خواهرم رو دعوا کردی ؟! قند در دلم آب میشد از این حمایت ها . اگر چه همه پشتش را خالی کرده بودند اما برادری داشت که با وجود سن کمش همچون کوه ایستاده بود . چه قدر بچه ی باهوشی بود که ذهنم را خوانده بود و از طرز رفتار و حرف هایم متوجه شده بود که من برای چه آمده ام . قبل از اینکه من جواب بدهم محبوبه خانم با چشم هایی متعجب به میانه حرفمان آمد و گفت : چی میگه طاها ! آقا امیر حسین ! مگه طهورا پیش شما نیست . از طرفی مانده بودم چه جوابش را بدهم . واز سویی هم متوجه نگرانی مادرش شدم . مگر نه اینکه همین چند لحظه پیش علیه طهورا جبهه گرفته بود اما حالا ... مادر بود دیگر ! اسمش رو خودش !! مادر یعنی خدای مهربانی آمیخته با دلواپسی . سرم را پایین انداخته و گفتم : طهورا صبح از خونه بیرون زده . با تمام وسایلش! منم اولین جایی که به ذهنم رسید اینجا بود . هر چقدر هم تماس می گیرم گوشیش خاموشه . مغموم و ناراحت تر از قبل شد . با ناراحتی پرسید : بین تون شکراب شده !؟ اون دختری نیست که بی دلیل از خونه بیرون بزنه یعنی کجا رفته خدایا . برای اینکه قضیه را ماست مالی کنم گفتم : خب به هر حال جر و بحث توی همه زندگی ها هست . در واقع نمک زندگیه . نمیشه که نباشه . این روزا زود رنج و حساس شده منم عصبی شدم صدام رو بردم بالا اونم ناراحت شد ... من میرم اگر هر خبری شد بهم اطلاع بدید . طوری نگاهم کرد که یعنی خودتی ! من این موها رو تو آسیاب سعید نکردم . با همان حال گفت : باشه شما هم خبری شد به من بگو . به سلامت . دلخوری لحنش کاملا مشهود بود . هر چند که حق داشت . او با خودش فکر کرده بود که زندگی ما خیلی گل و بلبل است و اوضاع بر وفق مراد ... اما دریغا که اینطور نبود .... ادامه دارد ... به قلم ⁦✍🏻⁩ دل آرا ❌کپی رمان حرام ❌ @mahruyan123456🍃