eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : فاصله اش را به حداقل رساند . حالا می توانستم از زیر نور ماه که پنجره به اتاق تابیده بود صورتش را ببینم . همچون گرگی درنده که به شکارش رسیده چشمانش برق زد و به لبخند کوتاهی اکتفا کرد ‌. دستش تا نزدیکی گردنم بالا آمد... نمی توانستم فکر شوم و باطن خبیثش را بخوانم . دستش را روی گره روسری ام گذاشت . با آرنج ضربه ای بهش زده و صدام رو بردم بالا و گفتم : دست کثیفت رو بکش کنار . دستت بهم بخوره انقد جیغ میزنم تا همه بریزن اینجا . قهقهه ای زد سرش را نزدیک صورتم آورد و گفت : نه دیگه اومدی نسازی ها ! خودت هم خوب می دونی کتایون اگه هر کاری کنی به ضررت تموم میشه . چشمکی زد و ادامه داد : می دونی که اهل این عمارت از کوچیک و بزرگ تا خدم و حشم همه از تو بدشون میاد و منتظر فرصتی هستن تا دمت رو مثل یک موش بگیرن و پرتت کنن بیرون . پس من جای تو باشم کاری نمی کنم که به ضررم تموم بشه . به حرفام گوش کن . -گورت رو گم کن جمال ، اگر برادرت بفهمه که سرت رو میذاره روی سینه ات . برو از اینجا ... اگه بری منم قول میدم چیزی از این دست درازی تو به کسی نگم . -نه دیگه نشد . من خیلی وقته منتظر این فرصتم . اما تو کسی رو جز اون برادر عوضی من نمی بینی . با اینکه من جوون تر و خوش هیکل تر از اون نره غول هستم . ببین کتایون امشب شانس بهت رو کرده ! دست از این مریم مقدس بازی ها و رو گرفتن ها بردار . نیشخندی زد و گفت : قول میدم اگه یک شب با من باشی دیگه از دست همه ی این طعنه و کنایه ها هم خلاص میشی . لحنش را آهسته تر کرده و در گوشم زمزمه کرد : با من که باشی طعم مادر شدن هم میچشی . راحت میشی از اینکه بهت میگن نازا . تا کی میخوای تحمل کنی . بالاخره کم میاری . دیدی که حمید هم تنهات گذاشت . دلخوش نکن بهش اون بچه تو نیست . به خودت بیا کتایون . حیف این همه زیبایی نیست !!! که به پای اون الدنگ حروم بشه . بهت قول میدم با من باشی زندگیت عوض میشه . برادر من شاید دیگه نتونه بچه دار بشه . اما کسی اینو نمیگه همه از چشم تو می بینن . پس من این شانس رو بهت میدم . بی اینکه کسی بفهمه . فقط کافیه در مقابل خواست و نیاز من تسلیم بشی . با نفرت به صورت وقیحش زل زده و آب دهانم را جمع کرده و به صورتش پرتاب کردم : حتی اگه بمیرم هم حاضر نیستم به شوهرم خیانت کنم و هم آغوش برادر نامرد و چشم چرونش بشم . نمی‌دونم کی پشت این ماجرا هست که همه چیز علیه من هست اما مطمئن باش در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه . با لبه آستینش صورتش را پاک کرد و کریهانه خندید. حرصی شد و دوباره جری تر شد . دست کثیفش بازوم رو از روی لباس لمس کرد . چشمام رو بسته بودم و دندان هایم را در لب خشکیده ام فرو کرده بودم . مزه ی خون دهانم را پر کرد . من در یک قدمی تباهی بودم . یک قدمی غرق شدن در منجلاب آلوده ی گناه و بی عفتی . سالها در کنار تمام این مشکلات با تمام قوا سعی کردم پاکی و نجابتم را حفظ کنم . خدایا پشتم رو خالی نکن و منو از دست این آدم شیاد نجات بده . جملات به سختی در ذهنم هجی میشد . چشمام رو بسته بودم و با صدای خفه گریه می کردم. هر لحظه بیشتر پیش روی می کرد و بدنم را لمس می کرد . خودم را در قعر جهنم حس می کردم و به انتهای این زندگی ... به راحتی تباه شدم به اندازه ی یک آب خوردن . ناگهان با صدای فریاد و عربده ای مردانه دست حرامش را دور کرد و من هاج و واج در برابر نگاه پر از خشم و سوال او ایستاده بودم ... ادامه دارد ... به قلم ✍🏻 دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃