eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : چنگی به صورتش زد و با چشمایی‌ گشاد شده گفت : باز میگه چی شده من به تو گفتم برو آماده شو بعد اومدی با خیال راحت در کمال صلح و صفا دراز کشیدی . دِآخه دختر من از دست تو چیکار کنم . چقدر بی فکری ! یکی از نداشتن خواستگار می ناله توام که داری اینطور ناز میکنی . والا دیگه من نمیدونم چی بهت بگم . --من نخوام این آقا خواستگار من باشه کی رو باید ببینم ... شما چرا یهو اینطور شدی ! به خاطر اینکه به خواهرت نه نگی و نکنه که ایشون به تریج قباشون بربخوره حاضری تنها دخترت رو بد بخت کنی!؟ واقعا که مامان اصلا انتظارش رو نداشتم . تار موهای مِش شده اش را که روی پیشانی اش افتاده بود به عقب فرستاد و با صورتی سرخ شده از عصبانیت انگشتش رو تهدید وار جلوم تکون داد و گفت : دفعه ی آخرت باشه که پشت سر خاله ات اینطور وقیحانه حرف میزنی . اون بدبخت هم اومده کار خیر کنه دلش سوخته گفته کی بهتر از دختر خواهرم . نمی دونه که خانوم هوا ورش‌ داشته و از ما بهترون میخواد . دوست نداشتم صدام رو در برابر مادرم بالا ببرم اما اعصابم به حد کافی خورد شده بود با عصبانیت داد زدم : بس کن دیگه ، اون خواهر گرامی شما فقط برای خود شیرینی واسه شوهرش اینکار رو می خواد انجام بده . مامان چرا چشم هات رو بستی . بهرام پسری هست که میتونه منو خوشبخت کنه مرد زندگی بشه . کسی که فقط چشمش دست پدرشه . این اون کسی هست که برای من آرزو داشتی !! نفهمیدم چطور شد که ذهنم پر کشید برای سیاوش و ماجرای چند سال پیش را پیش کشیدم و گفتم : سیاوش که خیلی بهتر از این بود . قیافه نداشت که داشت ... اون خیلی پولدار تر و بهتر از این بود . اگر به خاطر پول میخواید منو معامله کنید ... نگذاشت حرفم را تمام کنم که سیلی محکمی به صورتم زد و گفت : خیلی پات رو از گلیمت دراز تر کردی . گُنده تر از دهنت حرف میزنی . گفته بودم پای کسی وسطه!! پس فیلت هوای هندوستان‌ کرده و دلت پر کشیده برای پسر عموت ! اما کور خوندی . مگه من زنده نباشم که بگذارم دست اون عوضی به تو برسه . اینو گفت و با ناراحتی اتاقم را ترک کرد . پشیمون شده از حرفی که زدم ... نبایست‌ اون ماجرای تموم شده رو قاطی این‌ قضیه می کردم به اندازه ی کافی آتیشش تند بود و من تندترش‌ کردم . درمانده تر از همیشه روی موکت رنگ و رورفته ی اتاق نشسته و سرم را روی زانوهایم گذاشته و زانوی غم بغل کردم‌. دیر فهمیدی مامان سیاوش خیلی وقته که دستش به دخترت رسیده کجای کاری ...! عقربه ی ساعت به کندی می گذشت و زمان برایم به اندازه یک قرن طولانی شده بود . و انتظار غروب را می کشیدم که بیرون بزنم و به بهانه ی عکس ها بروم پیشش . پیش همان کسی که با تمام آدم های دور و اطرافم فرق داشت و گویی که از جنس زمینی ها نبود . آسمانی بود ... صورتش روشنایی خاصی داشت . و این نورانیت را از هم صحبتی اش با خدا و اخلاص عملش می دانستم . به راستی که شیر مادرت حلالت‌ باشد دکتر امیر حسین سبحانی ... "دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم " ادامه دارد ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃