@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_بیست_و_پنجم
چشمانم سیاهی رفت و هیچ نفهمیدم فقط صدای جیغی به گوشم رسید ...
با آب سردی که روی صورتم ریخته شدم .چشمانم را باز کردم .
چشمم افتاد به دو چشم نگران و ملتهب .
رعنا با نگرانی نگاهم می کرد .
چشم چرخاندم متوجه شدم که در یکی از کلاس های مدرسه ام .
-- حالت خوبه مهتاب ؟
-- رعنا من چقده بی هوشم؟ امتحانم چی شد؟
-- نگران نباش امتحان هم ازت گرفته میشه تو فقط بگو حالت خوبه ؟ !!
من که مردم از نگرانی .
دست روی لبم کشیدم که صدای آخم !!!بلند شد.
آخ...آخ
آخ دستت بشکنه الهی مرتیکه ی وحشی .
-- دست نزن بهش لبت بد جور پاره شده گوشه ی لبت ، این لندهور از کجا پیداش شد؟
-- دم مدرسه وایساده بود ...به علی توهین کرد منم طاقت نیاوردم جوابش رو دادم .
شگفت زده پرسید: علی ؟ مگه چی گفت بهش ؟
کلافه گفتم : ول کن رعنا حوصله ندارم .منو چطور آوردین اینجا؟
با کمک چند تا از بچه ها .
خانم رسولی دبیر ادبیات جلو آمد و پرسید : حالت خوب شد دخترم ؟
خودم را کمی جمع و جور کردم و گفتم: بله ممنون خانم رسولی فقط اگه بشه برگه امتحانی رو بیارین تا امتحانم رو بدم حالم خوب نیست زودتر برم خونه بهتره .
-- باشه مهتاب جان اما خدا واقعا بهت رحم کرد اگر میزد دماغت رو می شکست چی ؟ یا اصلا دندونات رو خورد می کرد ؟ وای واقعا باورم نمیشه این آقای مکی چرا اینطور کرد!!!
-- من امنیت جانی ندارم از دست این آقا یه روز هم تو مسیر دنبالم کرده که یه بنده خدایی نجاتم داد...
باید حتما به کمیته گزارش بدم .
-- حتما این کار رو بکن .
امتحانم را دادم و به حیاط مدرسه رفتم و آبی به دست و صورتم زدم
لکه های خشک شده خون روی مقنعه ام مشخص بود .
متوجه صدایی از پشت سرم شدم .به عقب برگشتم و رعنا و پسر جوانی را دیدم .
شانه به شانه ی هم به طرفم قدم بر می داشتند .
از همان جوان های انقلابی و جبهه ای .
قیافه ی تپلی داشت .
و تسبیح را دستش می چرخاند .
چقدر چهره اش برایم اشنابود اما هر چه فکر می کردم یادم نمی آمد کجا او را دیده ام !!!
لبخند نیمه ای زد و گفت : مهتاب جان این هم نامزدم آقا مسلم .
همان طور که سرش پایین بود گفت :
سلام علیکم خواهر ...
از لحن جدی و خشکش خنده به لبم آمد
-- سلام آقا مسلم تبریک میگم ان شاالله خوشبخت بشید .
به جای او رعنا با خنده گفت : روزی خودت ایشالا .!!
چشم غره ای نثارش کردم و لب گزیدم و اشاره ای به شوهرش کردم !!
معلوم بود از همان خشکه مقدس های بی ترمز است .
من که حجابم مشکلی نداشت که اینطور رفتار می کرد .
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃