eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
818 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💗| ✨| تازه سایه ي شوم دستپاچگی از سرم برداشته شده. برنمیگردم. لحنم را محکم میکنم. ضرباهنگ تحکم به کلامم میدهم و میگویم :+برو تو،سرده... اما نیکی برنمیگردد. جلو میآید. گرماي حضورش را کنارم،سمت چپم حس میکنم. صورتم را به راست میچرخانم. باید دوري کرد از او... این چنین که من بی اختیار شده ام،ترس دارم حتی از نگاه کردنش... :_از حرفــ من ناراحت شدین پسرعمو؟ سرم را تکان میدهم. :_ولی به نظرم ناراحت شدین... من به جون مامانم منظوري نداشتم.. من فقط میخواستم ثابت کنم همه احساساتی ان... پسرعمو،لطفا منو ببخشید... همسایه ي دوست داشتنی ام همچنان حرف میزند و فکر میکند از اعترافی که کرده ام ناراحتم. به طرفش برمیگردم و کلامش را منقطع میکنم. :+نه،من از حرف تو ناراحت نیستم نیکی... برق شادي در حلقه ي تیره ي چشمانش زیر سایه ي شاخ و برگ شلوغ مژه هایش مینشیند. :_راست میگین؟ سر تکان میدهم و لبخند کوچکی میزنم تا مطمئن شود. لبخند میزند. انگار خاطرجمع میشود... دقیق نگاهش میکنم. برق چشمان قهوه اي اش گیراست اما امان از نجابت نگاهش... لعنت به منِ بی دست و پا.... :+حالا برو تو... :_شما نمیاین؟ :+تو برو منم الآن میام... سرش را پایین میاندازد. :_آخه.. آخه یه کم تاریکه،من.. :+میترسی؟ سرش را بالا میگیرد،دوباره پایین میاندازد. چند بار به نشانه ي تأیید آرام تکانش میدهد. ناخودآگاه میخندم. آرام و بی حرکت به سرِ پائین انداخته اش،زل میزنم. :+از چی میترسی؟ نور اتاق که خوبه،دیدي که من توش تونستم کتاب بخونم.. سرش را بالا میآورد و خجالت زده نگاهم میکند. بفهم دختربچه جان... کنار هم بودنمان صلاح نیست... من اختیار کارهایم را ندارم. حتی نمیتوانم چشم هاي وامانده ام را کنترل کنم که صورتت را اینقدر بالا و پایین نکنند. هربار چشمانم در صورتت میچرخد،قلبم گواهی میدهد که نمیشود... زندگی بدون تو نمیشود... چقدر من بی دست و پا میشوم کنار تو... :+باشه،بریم تو.... ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456